دلم گرفته

0 نظر
…دلم گرفته، دلم عجیب گرفته، و هیچ چیز، نه اين دقايق خوشبو،كه روی شاخه نارنج می شود خاموش، نه اين صداقت حرفی ، كه در سكوت میان دو برگ اين گل شب بوست، نه ،هيچ چيزمرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند. و فكر می كنم كه این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد.» سهراب سپهری
» ادامه مطلب

ابولهل یخها

0 نظر
11 سال داشتم . يكي از روزهاي سرد دي ماه 65 بود كه فرداش امتحان دینی و قرآن ثلث دوم داشتم .اونروزاونقدر تو حیاط و کوچه برف بازی کرده بودم که دماغم قرمز شده بود و نوک انگشتهای پام کرخت و بی حس .درس هم که طبق معمول نخونده بودم. ظهر همون روز وقتي از مدرسه برمي گشتم دزدکی رفته بودم کتابخونه سهروردی و یه کتاب امانت گرفته بودم .مادرم اگه می فهمید فصل امتحانات بازم کتاب امانت گرفتم که واویلا بود .شب قبل از خواب کمی دینی خوندم. اخبار داشت لیست شهرهایی که اون روز بمبارون شده بودن می خوند که یواش یواش خوابم برد .قبل از خواب تو خواب و بیداری 10 بار آیت الکرسی رو خوندم که فردا زنجان بمبارون نشه و تو مدرسه آژیر قرمز نکشن ….هنوز چشمهام گرم نشده بود كه آژیر قرمز کشیدن و همه مون هول هولکی پله هارو پایین رفتیم . زیر پله ها تو پناهگاهمون صدای دعا خوندن مادرم بود که تو صدای شلیک توپ های ضد هوایی گم می شد و من خدا خدا می کردم خدا جون بتونه صدای دعای مادرم رو از لابه لای صدای توپها بشنوه و به واسطه اون ما رو از شر اون هواپیماهایی که بالا سرمون چرخ می زدن دور کنه ... دم صبح موقع اذان مادر بیدارم کرد که درسم رو بخونم.وقتی کتاب دینی رو باز کردم .یاد کتابی که از کتابخونه گرفته بودم افتادم. یواشکی از توی کیف قهوه ای رنگ مدرسه ام که همیشه خدا بوی گچ تخته سياه و تراشه ها ی پاک کن و مداد می داد در اوردمش و تا ساعت هفت و نیم که بايد به مدرسه می رفتم 4 فصلش رو خوندم .اسم کتاب « ابولهول يخها » نوشته « ژول ورن » بود ….. الانم که الانه نمیدونم واقعا تو اون کتابها دنبال چی می گشتم.شرح ماجراهای سفرهای دریایی و رفتن به سرزمینهای ناشناخته و هر چیزی که منو از اون دنیای پر از هول و هراس بيرون دورتر مي برد بدجوری مجذوبم می کرد. خوراکم کتابهای ژول ورن و تا اندازه ای هم ایزاک آسیموف بود . یاد اون روزها …. این هم اسم اون کتابی که دو سه روز پیش قول داده بودم براتون پیدا می کنم. « ماجراهای باور نکردنی آرتور گوردون پایم » نوشته ادگار آلن پو . يكي از اون كتابهاي علمي تخيلي قرن نوزدهي در مورد سرزمينهاي بكري كه بشر خيلي دوست داشت به اونجاها بره ولي هنوز زمانش نرسيده بود و رويا و خيال اش بدون هيچ زحمتي اونو به هرجا كه مي خواست مي برد . قطب جنوب هم يكي از اون مناطق بود .بنده خدا ژول ورن و ادگار آلن پو فکر می کردن تو قطب جنوب زمین که یه جورایی قطب مغناطیسی زمین هم هست یه مجسمه بزرگ ( یا یه کوه ) بزرگ مغناطیسی وجود داره كه باعث می شه قطب نماها تو تموم زمین به طرف اون منحرف بشن و البته ژول ورن اونو به شکل ابولهول تجسم کرده بود . الان هم این کتابها و ماجراهاشون برام جالب و خوندنیه ولی …
» ادامه مطلب

ادگارآل‌نپو

0 نظر

« ...بر من که در بدبختی ام – افسوس ، بدبختی ای بسیار واقعی – ببخشایید که در چنین جزئیات دوری به دنبال آرامشی هر چند خرد و گذرا می گردم ... » ویلیام ویلسن ، نوشته : ادگار آلن پو امروز نه سالروز مرگ ادگار آلن پو نه سالروز تولدش . از اونجایی که ما دیشب یه داستان خفن از ایشون خوندیم به اسم : « نقاب مرگ سرخ » که الان یه هفته اسمارودرگیر کرده این مطلب رو به یاد ایشون اینجا می نویسم. تا اونجايي که ميدونم فقط يه کتاب از نوشته هاي ادگار آلن پو تو اين چند ساله چاپ شده به اسم همون داستان « نقاب مرگ سرخ و چند داستان ديگر» با ترجمه کاوه باسمنجي .اما فکر کنم يه کتاب ديگه هم ازش چاپ شده تازگيها که اسمش بايد « داستانهاي باورنکردني ....» نمیدونم چی چی !!!(اسمش خيلي سخته يادم رفت) .جالبه بدونيد که اين کتاب در مورد ماجراهاي تخيلي سفرهاي دريايي يه دريانورد به قطب جنوبه و ژول ورن هم يه داستان بر اساس اون نوشته که متاسفانه اسم اون هم يادم رفته .اما قول ميدم بگردم و براتون پيداش کنم. ( مرده شور اين حافظه ات رو ببرم با اين حافظه و اين مطلب بي سروته ات )
» ادامه مطلب

ناسینگ

0 نظر
اين سعیدرفیق اسپشیال( به قول خودش ) ما پونصد سال پیش یه سوتی گرفته از ما ، خیلی دوست داره برای شما تعریف کنه و شما رو هم تو دونستن اون با خودش شریک کنه .اما چرا نمیاد براتون تعریف کنه منم نمیدونم. می تونید از خودش بپرسید.اما اگراز من بپرسید میتونم یه جورایی یه حدسهایی بزنم. گمان کنم می ترسه .حالا از چی می ترسه خدا میدونه. چی ؟از من می ترسه؟از من؟؟؟....یعنی من اینقدر ترسناکم؟من به این خوبی، ماهی ( ماهی که تو آسمونه ، نه اونی که تو رشت و انزلی می فروشن )...تا حالا آزارم حتی به یه مورچه هم نرسیده. باور نمی کنید؟ اگه دروغ گفتم خدا منو بکشه...(نه نکشه ...کورم کنه...نه ...چلاق بشم...اکانتم رو تموم کنه ...ذلیلم کنه...اصلا بی خیال.کاری نکنه با من.اجازه بدین یه بار هم که شده از این لذت و امتیاز بزرگ انسان بودنم استفاده کنم و دروغ بگم.مگه من از بقیه چی کم دارم؟)
» ادامه مطلب

رابطه عملی بین وبلاگنویسی و نظافت

0 نظر
ديروز که اکانتم تموم شده بود و هيچ غلطي نمي تونستم بکنم وهيچ فيلمي نداشتم نيگاه کنم و همه کتابهام هم ازم قهر کرده بودن ، تازه تونستم به دوروبرم يه نگاهي بندازم ببينم تو اتاقم چه خبره...يه نگاه که کردم حالم از اتاقم بهم خورد.کثافت بود که از سروروي اتاقم بالامي رفت . بنده خدا مادرم شونده بار خواسته بود اينجارو تروتميز کنه نذاشته بودم. يعني چي مثلا؟من خرس گنده بشينم اون بنده خدا بياد اينجارو تميز کنه؟...آستين بالا زدم و يا علي ... ( 3 ساعت بعد)..بد نشد.يعني خوب شد .يه چيزايي روي ميزم پيدا کردم که خودم هم تعجب کردم. يه سي دي حاوي چندتا کليپ که فکر ميکردم دادم به يه بنده خدا که هنوز پسش نياورده و بنده خدارو عاصي کرده بودم از زنگ زدن بهش ، اون مداد تراش عروسکي چيني که دايي ام وقتي کوچيک بودم از خرمشهر برام اورده بود و رفيق قديمي ام محسوب ميشه و دوسالي بود که گمش کرده بودم، سه تا تخمه ژاپني و 27 تا پوست پسته که از عيد مونده بودن ، دوتا هسته هلو که نميدونم از کي افتاده بودن زير ميز ، يه ترقه مال چهارشنبه سوري گذشته و نزديک 13هزار تا کارت سوخته اينترنت و يه کيسه بزرگ زباله آت وآشغال ... الان منتظريد که من نتيجه گيري کنم. مثلا « بياين دلهامونو پاک کنيم و آشغالهاش رو دور بريزيم و با هم مهربون باشيم و دلمون زنگار گرفته و...» اين جو مزخرفات .ولي خداوکيلي اصلا صحبت اين حرفا نيست. اتفاقا الان که اتاقم تروتميز شده يه جورايي معذبم . دلم براي اون شلوغي و اوضاع قاراشميش تنگ شده.البته زياد طول نميکشه از دوروز ديگه دوباره همون آشه و کاسه.... اين پسره امير هم مرتکب شد ه و داره وبلاگ مي نويسه. خدا آخروعاقبتشو به خير کنه . البته سر رديف کردن وبلاگش يه پيتزا بدهکاره.نه اينکه من کمکش کرده باشم .سر اين که کمکش نکردم يه پيتزا بدهکاره. در ضمن اين بي بي سکينه بالاخره محبوب ترين ترانه دنيا رو بدنبال يه نظرخواهي معرفي کرد.ماهم يه زمان خام شديم و رفتيم تواين نظرخواهي شرکت کرديم .اما امشب که نتايج اونو ديدم يه جورايي افسرده شدم...
» ادامه مطلب

راهنمای گوش‌دادن موسیقی در سفر

0 نظر
شده تا حالا موقعی که تنهایی سفر میکنید با واکمن به موسیقی هم گوش بدین؟ واکمن گفتم بخاطر اینکه ارتباط صوتی شما رو با بیرون قطع می کنه و هیچ صدای دیگه ای غیر از موسیقی نمی شنوید. حالا اگه این موسیقی که شما دارید گوش می کنید راک باشه و از پنجره هم به بیرون نگاه کنید اتفاق عجیبی می افته . یواش یواش احساس می کنید همه اون چیزهایی که اون ور پنجره می بینید دارند از ریتم موسیقی پیروی می کنن.همه تیرهای کنار جاده، ماشینهایی که ازشون سبقت میگیرید، علائم راهنمایی و رانندگی ، خط کشی وسط جاده و هزار تا چیز دیگه که بطور ریتمیک کنار جاده ها تکرار می شن . ظاهر شدن و ناپدید شدن یکی از این نشانه ها با ضربه های گیتار و ریتم موسیقی هماهنگ می شه و شما می تونید یه کلیپ موسیقی تماشا کنید که تدوین اش دست شماست. هرجا احساس کردین وقتشه میتونید از این صحنه کات کنید به یه صحنه دیگه .یه کلیپ خارق العاده و منحصربفرد. مخصوصا اگه با قطار سفر کنید و اینبازی رو انجام بدین که دیگه نورعلی نور می شه. ضربه های گیتار برقی موسیقی راک با ریتم حرکت قطار کاملا هماهنگه سروصدای قطار هم میتونن با آهنگی که دارید گوش میکنید همنوازی کنن و از این هماهنگی لذت ببرید . اگه یه عاشق موسیقی و کلیپهای موسیقی باشید این بازی تبدیل می شه به یه بازی لذت آور که خستگی سفر رو از تنتون در میاره .من همیشه این بازی رو تو قطار انجام میدم. اکثر آهنگهای مارک نافلرمخصوصاآهنگSultans of swingوهمین طور آهنگstrong enough ازشریل کرو خیلی قشنگ به این بازی جواب میدن. البته اون آهنگی که نیل یانگ که برای فیلم شاعرانه «مرد مرده » به کارگردانی جیم جارموش ساخته و توصحنه ای کهجانی دپ تو قطارداره به اون شهرآخردنیایی مسافرت می کنه ، شنیده می شه که دیگه خداس! گوش دادن به این آهنگ وقتی داری با قطار مسافرت میکنی تورو از این دنیا رها میکنه و تورومی بره به اون دوردورها.دیگه نه میتونی لاس زدن اون دختروپسری که تو کوپه نشستن و حرفهای آبکی میزنن رو بشنوی و نه خاطرات کپک زده، اون دوتا پیرمردکپک زده که هی میگن جوونای زمانه ما اینجور نبودن و اون جور بودن...


اونجور که شنیدم یه کلیپ موسیقی ساخته شده که یه جورایی قواعد این بازی رو توش رعایت کردن. من این کلیپ رو ندیدم و نمیدونم کی اونو ساخته .فقط میدونم که گروه Chemical Brothers آهنگش رو ساخته .خیلی دوست دارم اون کلیپ رو ببینم.کسی از شما اونو دیده؟

» ادامه مطلب

سینما ها و مسجدها

0 نظر
« ...چهل سال پیش اولین سینما که باز شد مقابل مسجد باز شد – به علت موضع گیریهای مخصوص روحانیت – و کم کم عادت شد که هر که به این می رفت به آن نمی رفت. اما حالا خارج از حوزه فتوا و تکفیر و تحلیل – با واقعیت این فیلم ( منظور فیلم خانه خدا ساخته مرحوم جلال مقدم محصول سال 1345) – هر مرد عامی دید که در سینما کار مسجد را هم می توان کرد. گرچه همین مرد عامی تا کنون ندیده است که در مساجد هم گاهی کار سینما را می کنند ....» اون مطلب دیروزی رو از کتاب گزارش یک مرگ از پیش اعلام شده نوشته گابریل گارسیا مارکز امانت گرفته بودم این یکی رو از جلال آل احمد خودمون. شما چی فکر می کنید ؟ شباهت این دو مطلب تو چیه؟اصلا مضمون هردوشون یکیه؟
» ادامه مطلب

سینماها وکلیساها

0 نظر
...شکوه کلیسا برایش جذابیت خاص و دوری ناپذیری داشت.روزی به من گفته بود :« آدم خودش رو توی سینما حس می کنه » ... یه بار هم شما به من بگین این مطلب از کدوم داستان یا رمان یا فیلمه...
» ادامه مطلب

آژیر

1 نظر
بلتر گفت : آزمایشهایی که از نظر قدمت بر روی سفینه انجام گرفته است با اطلاعات بدست آمده از متن سندی که در سفینه پیدا شده انطباق کامل دارد . ما موفق به ترجمه متن سند شده ایم . ترجمه آن از این قرار است : " ... ما از سیگون ، بزرگترین سیاره از دوسیاره سیکور، از ستاره ای از مجموعه ستارگان سیمال هستیم. مردم سیاره کوچکتر به نام گیت ، مردمی دیوانه و زاده خطای طبیعت اند: مردمی جنگجو که هم یکدیگر را می درند و هم با همسایگانشان سر جنگ دارند، مردمی که توسعه طلب اند ودر فکر فتح جاهای بیشتر و یازهم بیشتر. گیت برای مردم گیت کافی بود و سیگون اصلا به کارشان نمی آمد . نه می توانستند در جو سیگون نفس بکشند و نه یارای آن را داشتند که جاذبه بالای سیگون را تحمل کنند . امابه جنگ ما آمدند. ماهم جنگیدیم . هزارهزار کشته دادیم و هزارهزار کشتیم . برای پیروزی بر ما ، سلاح از پس سلاح ابداع کردند . ماهم برای مقابله با آنها سلاح از پس سلاح ساختیم . اما باز سلاحهای نو و مرگبارتر ساختند بی آنکه در فکر عاقبت کار باشند و سرانجام آخرین سلاحشان ، یعنی سه پرتو مرگ را هم ساختند و علیه ما به کار گرفتند و کشتارمان کردندوازما جز ما زنده نگذاشتند . ماهم برای انتقام این ناو را ساختیم : ناو انتقام ابدی ، ناوی که همه چیزش خودکار است و هر تابشی ردیابی کند ، کانونش را اگر ساخته ذهنیتی ذی شعور باشد نابود خواهد کرد . ناو تا ابد در منظومه سیکور خواهد بود و بر گیت و هر چه ساخته گیت است تا مرگ کامل گیت حمله خواهد کرد .یقینا گیت برای نابودی ما از سه تابش مرگ بهره خواهد گرفت و مانیز خواهیم مرد . اما ناو انتقام می ماند و گیت نیز سرانجام می میرد . اگر گیت مرد و از نو زاده شد و نژادی نو درآن پیدا شد و این نژاد به سطح پیشرفت اولیه گیت دست یافت ، ناو باز حمله خواهد کرد و گیت را خواهد کشت و حمله اش از بار اول مرگبارتر خواهد بود زیرا در این فاصله در مدار سیکور گشته است و انرژی بیشتری ذخیره و بمبهای بیشتری ساخته است .و روزی که سیکور مرد و منفجر شد ، ناو درلایتناهی فضا خواهد گشت و اگر تمدنی مانند تمدن گیت بافت ، باز حمله خواهد کرد . ما چنین روزی را نمی خواهیم . زیرا چه بسا تمدن از نوعی دیگر باشد ، اما اگر چنین روزی رسید ، مقصر جز جنگ افروزی گیت نیست ...": بلتر نفسی تازه کرد و افزود : طبق آزمایشهای انجام شده عمر ناو نزدیک به 15 میلیون سال است . اما مهمتر از کشف ناو وعمرآن ، کشف مردم سیگون و راه مقابله با سلاح مرگ است . دفاعی در برابر سلاح مرگ وجود دارد . خود مرگ . نمی توان مرده را کشت ....» قسمتهای از داستان « هیچ دفاعی وجود ندارد » -- نوشته : تئودور استروژن – ترجمه : م .کاشیگر

همیشه همین طور بوده . این داستانهای علمی تخیلی آژِیر کشیدن و همیشه هم ما به پناهگاه رفتیم . .یکی پیدا نشده جلوی هجوم این همه وحشت و هراس را بگیره. این هشدار و این پناه گرفتن تا کجا ادامه داره؟ تا فرارسیدن همون آینده زشت و کثیف و زمختی که همه داستانها بشارتش رو دادن؟

» ادامه مطلب

رویای دولفین

0 نظر
...در هر رنگی، نوری و در هر سنگی بلوری آرمیده است . آن زاهد را به یاد بیاور که همیشه می گفت : « انسان رویای یک دولفین است » ...... «رویای دولفین » - ترانه ای از آلبوم the cross of changes ازگروه Enigma
» ادامه مطلب

رادمان

0 نظر
خوب این سعید هم بالاخره بابا شد . هورا هورا...یه پسر تپل مپل کاکل زری .خدابرای پدرمادرش حفظ اش کنه و این باباش رو هم بالاخره از نگرانی در بیاره .
» ادامه مطلب

نقد

0 نظر
یه روزی یه نویسنده بر می گرده( این برگشتن هم حکایت مخصوص به خودش رو داره.به عوامل زیادی بستگی داره که یکی از اونها می تونه به موقعیت فیزیکی یه منتقد نسبت به نویسنده موردنظر هم بستگی داشته باشه!) به یه منتقد آثارش می گه :« شما که اینقدر از داستانها و نوشته های زیبا و با احساس من انتقاد می کنی هیچ میدونی من چقدر برای این داستانها زحمت می کشم؟ پدرم در می آد اینارو می نویسم .اون وقت تو لامصب [..] می زنی به این داستانها و مطالب زیبای من .اگه راست میگی بیا خودت یه داستان بنویس ببینم چند مرده حلاجی » . آقای منتقد هم جواب می ده :« در زیبا بودن مطالب شما بحثی نیست ولی باید بگم که بنده مرغ نیستم ولی خیلی بهتر از مرغ می تونم در مورد نیمرو نظر بدم .» نتیجه اخلاقی شماره 1: هر منتقد موفقی الزاما باید آشپز موفقی هم باشه. نتیجه اخلاقی شماره 2 : پشت هر منتقد موفقی یه همسر ناموفق از نظر آشپزی ایستاده . زیرنتیجه اخلاقی شماره 1- 2 : همسر یه منتقد موفق فقط قادر به پختن املت ، نیمرو و انواع غذاهای مشتق شده از تخم مرغ می باشد. نتیجه دستوری و گرامری شماره 1 : در زبان فارسی تشبیه تشکیل شده از ادات تشبیه ، مشبه و مشبه الیه . نتیجه اخلاقی شماره 4 : بیچاره نویسنده ها . نتیجه غیر اخلاقی شماره 1 : این نویسنده هه چرا بر می گرده به منتقد جواب می ده؟ نمی تونه همین جور مثل بچه آدم جواب بده ؟ نتیجه اخلاقی شماره 5 : هر نویسنده موفقی باید یک منتقد موفق هم باشد و از خودش انتقاد کند .( اون وقت نمی تونه برگرده و بگه :« ای بابا این چه وضعشه؟» ) نتیجه انتقادی شماره 1 : مثل اینکه اشتباه شده. اون بنده خدا که از ما انتقاد می کرد اصلا منتقد نبود که ، رفیق ام بود. نتیجه دستوری گرامری شماره 2 : نمیدونم اون نتیجه دستوری گرامری شماره 1 درسته یا نه . چون من فارسی عمومی 1 رو 8 سال پیش پاس کردم با نمره 12 ! نتیجه غیراخلاقی شماره 2 : ندارد.( یعنی دارد! اما حذف اش کردیم .دیدیم اگه بخواییم اونو بنویسیم باید اینطور بنویسیم که « یه یه نویسنده موفق باید […] باشه .اما چون […] و نیز […] همه منتقدها […] بنابراین […] به علت[…] به این تنیجه می رسیم که […] » منم دیدم حذفش کنم سنگین ترم .
» ادامه مطلب

علرم‌بلرم‌الدین‌سیستانی

0 نظر
از اونجایی که ما کرم پیدا کردن حقیقت ذات اشیاء رو داریم ونیزازاونجایی که کمی کنجکاو هستیم و همچنین از اونجایی که یه گنجه بزرگ کتاب و نوشته های قدیمی تو اتاقمون داریم و همینطور از اونجایی که دیروز موقع تمیز کردن این گنجه یه کتاب کوچیک قدیمی به اسم « این دِر مقدمه ای تو وبلاغ» پیدا کردیم که نویسنده شهیر شیخ الشیوخ علرم بلرم الدین سیستانی تو سده بیست و هفتم هجری قمری در مورد وبلاگ و وبلاگ نویسی نوشته و نیز از اونجایی که سه روزه داریم 24 ساعته که این کتاب رو می خونیم و کیف می کنیم و نیز از اونجایی که دوست داریم همه شما هم بدونید تو این کتاب چی نوشته تصمیم گرفتیم هر از چند گاهی که مطلبی برای پابلیش نداشتیم از این کتاب براتون نقل قول کنیم .امروز هم در مورد معنی کلمه وبلاگ از این کتاب براتون می نویسم تا ببینیم فردا چی میشه(یا نمیشه): وبلاغ : بر وزن مثقال. اسم. بر کسر واو . گودۀ تبدیل افکار به کلمات. اول بار در حوالی تورینتو در قانادا دیده شده . معادل کلمه hoder در فارسی . ظرفی که در آن آبگوشت بطبخند . در حوالی ابهر به معشوقه ای که مرد شبها بعد از دک کردن همسر به سراغش می رود گفته می شود .( یا بالعکس) داغ ننگ . از بین برنده دل پیچه ( معادل کلمه سانجی در زبان ترکی ). در روستاهای رشت به چوبی که با آن فاسق زن را سیاست کنند اطلاق می شود . نوعی تخدیرکننده،قوی تر از اس.دی.اس.ال ( فکر کنم اینجا علرم بلرم الدین سیستانی از این ماده مصرف کرده و قاطی کرده درستش باید ال .اس .دی باشه). اول کسی که آنرا در جمع خانواده مصرف کرد ابوعلی سینای تهرانی بود . مصرع : برید و شکست و ببست و بریخت چپ و راست بلاغیدن آغاز کرد...» متاسفانه این صفحه از کتاب تا همینجاش سالم بود .تو بقیه اش هم میشه کلماتی ازقبیل مرگ ,زنده زنده شقه کردن ...بیما... ساطور و چیزهای دیگه دید که حکما به وبلاگ نویسی مربوط نمیشه و احتمالا از یه کتاب خودآموز قصابی وارد این کتاب شده .... برای امروز فکر کنم بس باشه . همونطور که گفتم ببینیم فردا چی پیش میاد....
» ادامه مطلب

نظاره‌گرم

0 نظر

بر هر نفسی که می کشی /بر هر حرکتی که می کنی /بر هر وعده ای که می شکنی /وبر هر قدمی که بر می داری/ نظاره گرم /هر روز ، بر هر کلمه ای که می گویی /بر هر بازی ات /و بر تو بر هر شبی که می مانی /نظاره گرم/آه ، نمی بینی که قلب نحیف ام به درد می آید /با هر قدمی که بر می داری /بر هر حرکتی که می کنی /بر هر پیمانی که می شکنی / و بر هر لبخند ساختگی ات/ نظاره گرم/از آن زمان که از نزدم رفتی /گم شده ای هستم بی ردپایی از او /شبها به خوابم می آیی ، اما تنها چهره ات را می بینم /دوروبرم را نگاه می کنم ، می بینم هیچکس جای تورا پر نخواهد کرد / و من همچنان می گریم /آه نمی بینی که تو از آن منی؟/نمی بینی که چگونه قلب نحیف ام به درد می آید؟/ بر هر حرکتی که می کنی /بر هر وعده ای که می شکنی /و بر هر لبخند ساختگی ات / و بر هر ادعایی که می کنی

نظاره گرم

"Every Breath You Take" - هر نفسی که می کشی از - Sting

» ادامه مطلب

روزمرّگی

0 نظر
« هیچ چیز بدتر از دیدن دوست دختر سابق‌ات تو مطب دکتر کودکان نیست که کلافه از سروصدای بچه مریض خودش و بچه های دیگه ، در حالی که یه طره از موی خرمایی اش روی پیشونی اش ریخته دچار روزمرگی مرگ آوری شده باشه ...»
» ادامه مطلب

وبلاگ عمومی زنجانی‌ها

0 نظر
بالاخره این وبلاگ عمومی زنجانیها رو راه انداختیم و درش رو باز گذاشتیم برای همه مهمونها و همه اهالی زنجان که وبلاگ نویسن و یا ننویس ان! ان شالله یه جایی بشه برای همه همشهریها که دور هم جمع بشن تو این وبلاگستان بی در وپیکر ... .
» ادامه مطلب

بچّه‌گی‌ها

0 نظر
یادت میاد آرم ۱۵ یا ۱۶ سال پیش برنامه کودک شبکه ۲ رو ؟ همون موقع که شبکه دوم کارتون الفی اتکینز و مارکوپولو می داد ؟همون موقع که جنگ بود و مدرسه ها بمب بارون میشد؟۱۵ یا شونزده سال پیش .شاید هم قبل از اون . برنامه کودک با یه انیمیشن (از یه بنده خدایی که هنوزم نمیدونم کیه) شروع می شد که تو اون یه آقاهه بود که با دردسر و بدبختی زیادی از یه کوه بلند بالا میره . وقتی میره بالا و به قله میرسه از اونجا تنها شاخه گلی رو که هست می چینه و میاد پایین. گل رو می گیره جلوش و همون طوری که داره جلو میره از یه دشت رد می شه که پره از همون نوع گلی که از اون بالا چیده بود! عجب لدتی هم می برد لامصب. لذت هم داره. نداره؟ چه ربطی داشت به بمب باران مدرسه ها؟ نمیدونم واله .برای ما و همه بچه های اون موقع که صبح ( یا ظهر‌) وقتی از خونه می رفتیم بیرون تا به مدرسه بریم و نمیدونستیم سالم به خونه برمیگردیم یا به یه خونه سالم برمی گردیم یا نه ؛ اون کارتونها و انیمیشنها همه دنیامون رو تشکیل می داد.دنیایی که تو اون خبری از ترس و وحشت دنیای بیرون نبود .هر چی بود پاکی و سادگی دنیای بچه گانمون بود .
» ادامه مطلب

روشنی

0 نظر
من در این تاریکی فکر یک بره روشن هستم که بیاید علف خستگی ام را بچرد... سهراب
» ادامه مطلب

آژیر

0 نظر
« ..مک دان گفت :زندگی یعنی همین.چشم به راه کسی بنشینی که هرگز نخواهد آمد.عاشق کسی بشوی که به اندازه تو عاشقت نیست و از این نابرابری چنان زجر بکشی که برای خلاصی از رنج ، کمر به قتل محبوبت ببندی...» آژیردریا – نوشته : ری برادبری (نویسنده کتابهای «فارنهایت 451 »و «مرد مصور». یه جورایی مخلص خودش و کتابهاش هستیم . مخصوصا «مرد مصور»اش)
» ادامه مطلب

قرار وبلاگی

0 نظر
قرار وبلاگی هم بد چیزی نیست ها .دیشب یه قرار وبلاگی داشتیم . من ، طبق معمول سعید نگران ، محسن پرشروشور، و فرهاد .تو این قرار مذاکراتی در باره کمک به پیشرفت صنعت رو به رشد وبلاگ نویسی در زنجان گرفته شد که گزارش مختصر و تلگرافی اونو محسن نوشته .قرار بود یه چیزایی رو هم تخیلی بنویسه که حکما کم اورده بنده خدا .تقصیر اون نیست . قرار ما یه چیز مهم کم داشت . یه چیز خیلی مهم که بدون اون ( یا اونا! ) قرار وبلاگی مفت نمی ارزه.حالا بماند...
» ادامه مطلب