نخود ، نخود

0 نظر
خورشيد مي ز مشرق ساغر طلوع كرد .... و دقيقا 11 ساعت و 1 دقيقه و 28 ثانيه بعد، ز مغربش غروب كرد . و مساله اصلي دقيقا مجموع اين ساعتها و دقيقه ها و ثانيه ها ست . مشرق و مغربش هم طبيعتا ، كشك!
خرابه هاي دلگير بم
» ادامه مطلب

و زمين لرزيد...

0 نظر

عكس ازمجموعه عكس حسن سربخشيان در مورد زلزله بم
براي بازماندگان اين مصيبت عظيم طلب صبر دارم.
» ادامه مطلب

طوفان ژوراسيك

0 نظر
روی عرشه، در زیر باران شدیدی که می‌بارید، نوح با‎ ‎دیدن که یک تیرانوساروس غول‌آسا که به سختی سعی ‏می‌کرد خودش را روی آب نگه دارد،‏‎ ‎ضربه محکمی‌ به پیشانی خودش زد.‏
» ادامه مطلب

one Shortcut to inferno

0 نظر
از اونجايي كه خيلي دلمون براشون تنگ شده و از اونجايي كه نمي شه همين جوري گوشي رو برداشت و بهش زنگ زد تا صدامون بكنه و ما بفهميم كه صداش چقدر خوبه ( خودش هم اونقدر با معرفت نيست كه گوشي رو برداره و بهمون زنگ بزنه) ، شما يه لطفي بكنيد و به ما بگيد كجا مي شه انتهاي صميميت حزن رو پيدا كرد تا يه خورده از سبزينه اون گياه عجيب كه اونجا رشد مي كنه برداريم و براي خودمون داشته باشيم تا منت اون نامرد رو نكشيم؟
نوبت قبيله اي
» ادامه مطلب

اخترك B_612 يا K-pax؟

0 نظر
من فكر مي كنم اگه شازده كوچولو به جاي اين كه تو آفريقا فرود بياد تو ايستگاه قطار نيويورك فرود مي اومد ، آخر و عاقبتي مثل پروت تو فيلم كي – پكس پيدا مي كرد .
» ادامه مطلب

مي دونم كه اونجايي

0 نظر
فلسفه وجودي ابزار ساخت دست بشر كمك به انسان و حل كردن مشكلات اونه. ابزار و ماشييهاي ساخت دست بشر فقط اون موقع به درد مي خورن كه انسان به اونها نياز داشته باشه . استانلي كوبريك تو فيلم 2001 : يك اوديسه فضايي ، كامپيوتري (ابزاري ) رو نشون مي ده كه براي رسيدن به هدفي كه ساخته شده ( رسوندن اون سفينه و فضانوردهاي اون به سياره مشتري ) دست به قتل مي زنه و شورش مي كنه . در واقع هدفش رو بر انسان و حتي وجود اون والا تر مي دونه . تو ماتريكس هم با چنين مساله اي روبرو هستيم .جنگ بين انسان و ابزار ساخت دست خودش . ولي كسي حتي زير لب از برادران واچوفسكي نمي پرسه اونقدر كه هدف زندگي انسانها و سرنوشت اونها برايشون مهمه ، چرا به ما نمي گن هدف از زندگي ماشينها چيه؟ در داستاني كه جاي انسانها و ماشينها عوض شده ، كسي نمي پرسه انرژي كه ماشينها از بدن انسانها مي گيرن صرف چه كاري مي شه؟ انرژي كه در اصل بايد صرف از بين رفتن مشكلات بشر باشه باعث برده شدن اون شده . در دو قسمت از انيميشن انيماتريكس (رنسانهاي يك و دو ) نشون داده مي شه كه بعد از تبعيد ناخواسته ماشينها به شهر صفر و يك ، ماشينها دوباره شروع مي كنن به پرداختن وظيفه اصلي خودشون و با اختراع و توليد ماشينهاي جديد سعي در بهتر كردن زندگي بشر مي كنن .اون آگهي تبليغاتي در مورد ماشينهاي پرنده اين موضوع رو به خوبي نشون مي ده.مشكل از اونجايي شروع مي شه كه بعد از عمليات dark storm انسانها باعث تيره شدن آسمون مي شن و ارتباط ماشينها رو با منبع انرژي خودشون يعني خورشيد از بين مي برن. اينجا بازهم تناقضي شكل مي گيره كه جوابي به اون داده نمي شه. بعد از نابودي آسمان انرژي لازم براي خود انسانها از چه منبعي تامين مي شه؟ چرا فقط اين ماشينها هستن كه منبع انرژي شون از بين مي ره ؟ در داخل زايان انسانها چطور مي تونن تو دنيايي اونقدر تاريك و تهي از همه چيز، انرژي لازم براي ماشينهاشون رو تامين بكنن تا بتونن به زندگي خودشون ادامه بدن؟ مي شه كه پوزخندي به همه اينها زد و مثل كنسول زايان گفت كه من مي دونم هدفي براي وجود اين ماشينها وجود داره .اونها اينجا هستن تا ما زنده بمونيم .اما نمي دونم اينها چطور كار مي كنن! با نمايش قسمت سوم matrix revolutions پرونده اين سه فيلم بطور موقت بسته شد.گرچه برادران واچوفسكي گفتن كه اين فيلمها ديگه دنباله اي نخواند داشت ولي من هم مثل يحيي معتقدم كه تا چند سال ديگه دنباله هايي به اين سه فيلم ساخته خواهند شد. سكانس پاياني matrix revolutions معرف اين ادعاست. خورشديي كه در حال طلوعه و گفتگوي بين اوراكل(چقدر اين زن زشت و شيطانيه. خدا گلوريا فاستر رو بيامرزه كه با مرگش ضربه شديدي كه به اين فيلم و بازي enter the matrix زد) با آرشيتكت و، سرف و اون دختر كوچيكه و نامعلوم ماندن سرنوشت نيو نشان از باز بودن پايان فيلم داره. من يه ماتريكس باز هستم. عنوان اين وبلاگ و آي دي كه براي خودم انتخاب كردم مي تونه گوشه اي از اين علاقه رو نشون بده . بارها و بارها به تماشاي دو فيلم و انيماتريكسها نشستم ( قسمت سوم تازه به دستم رسيده .نسخه اي تيره و تاريك و بي كيفيت با كادري مكه از چهار گوشه زده شده . استانداردي آشنا براي همه ما در اين سالها .دزدي با دوربين هندي كم از پرده سينما) .ولي اين باعث نمي شه كه چشم و گوش بسته هر چي رو كه مي بينم باور كنم. برادران واچوفسكي اونقدر از كشف ايده اي كه كشف كردن ( شباهتهاي دنياي واقعي با يك دنياي ديجيتالي ) ذوق زده شدن كه اين ايده رو نتونستن به خوبي بپرورند . اين دو موردي كه در بالا بطور مختصر بهشون اشاره كردم فقط مي تونن نمونه باشن. مطمئنا ماتريكس بازهاي چخيلي خيلي حرفه اي تر ي از من وجود دارن كه مي تونن با چشم باز ، باز هم از اين تناقضها پيدا كنن . فعلا منتظر مي مونيم تا قسمتهاي بعدي ساخته بشن . شايد برادران واچوفسكي تا اون موقع وقت كافي براي پيدا كردن جواب سوالهاي ما داشته باشن .
» ادامه مطلب

مشترك مورد نظر مرده است

0 نظر
دخترهاي ترك زبان به دو دسته تقسيم مي شن:
اونهايي كه وقتي ازشون به زبون تركي يه چيزي مي پرسي ، به زبون فارسي جوابت رو مي دن
اونهايي كه وقتي ازشون به زبون فارسي چيزي مي پرسي ، به زبون تركي جوابت رو مي دن
لازم به تذكره كه اين دسته بندي شامل پسرها نمي شه.هر گونه تلاش براي دسته بندي پسرها با شكست مواجه شده است.لطفا دوباره شماره گيري نفرماييد
» ادامه مطلب

سركوه بلندآمد حبيبم

0 نظر
اگر با من نبودش هيچ ميلی چرا ظرف مرا نشکست ليلی؟ ....ها ؟ چرا؟ د جواب بده؟
» ادامه مطلب

وقايع نگاري يك درد

0 نظر
5 شنبه عصر
مطلبي كه تو وبلاگ نوشته مي شه . ساعت 8 شب يه مسابقه بسكتبال : خطاي سه ثانيه اي كه دودستي به حريف داده مي شه ( آبروريزي مطلق ) . خونه . دوش .مسواك . لالا .دل دردي كه شروع مي شه.
صبح جمعه

بي خوابي تا صبح. دل دردي كه هنوز تموم نشده . اورژانس بيمارستان ولي عصر .انترني كه هي باهات كلنجار مي ره تا بفهمه چه مرگته.
ظهر جمعه
دردي كه بيشتر شده.انترني كه هنوز مردده.نمونه هايي كه به آزمايشگاه داده شده .متصدي بي حوصله ، اخمو و بداخلاق آزمايشگاه . دكتر متخصصي كه بالاخره تشريف مي آرن و بعد از معاينه و ديدن نتايج رنگش مي پره.دستور بستري شدن براي عمل . انتظار براي عمل .انتظاري كه 4 ساعت با درد قاطي مي شه .
عصر جمعه
اتاق عمل ( يا مرده شويخونه فيلم هفت؟) بيهوشي
شب جمعه
تو بخش به هوش مي ايي . هنوز لباس عمل تنتهپدرت تعريف مي كنه كه به علت ازدحام بيمارها تو بيمارستان لباس نتونستن برات پيدا بكنن.رو تختي بستري كردنت كه بعد از مرخص كردن بيمار قبلي هنوز مرتب نشده.و اين يعني ملافه آغشته به بتادين ، و پتوهايي كه بوي الكل و […] مي دن ... . دوتا هم اتاقي .پيرمردي كه تا صبح ناله مي كنه.سربازي كه اهل طارمه و دورقلبش يه كيست داشته و تازه عملش كردن.
صبح شنبه
درد . برفي كه بيرون مي باره. گرسنگي : بعد از نهاري كه ظهر 5 شنبه خوردي تا حالا هيچ چيز كوفت نكردي .دونهاي برفي كه ريتم باريدنشون سريعتر از ريتم قطره هاي سرمي ه كه به دستت وصله .درد ...درد...درد .پرستارهاي عصباني و طلبكار . واكمني كه بالاخره به دستم مي رسه
عصر شنبه
ملاقات : خدا بد نده! ( داده ديگه ! كوري ؟ نمي بيني ؟) بدرقه كننده ها پياده شن ( براي ملاقات كننده هاي ما وقت تموم شده ولي براي بقيه تا ساعت يازده و نيم شب طول مي كشه ، يعني از استراحت خبري نيست.)راديو پيام: اوتمارليبرت ، چيپسي كينگس ، ياني و تا دلت بخواد مختاباد و گروه آويژه. راستي هنوز لباس اتاق عمل تو تنت داره زار مي زنه . ×يرمردي هم اتاقي كه تا صبح داد مي زنه يكي بياد به من سوند بزنه .سوختم!
صبح يكشنبه
هنوز درد.هنوز لباس اتاق عمل .هنوز ملافه ها و پتوي كثيف .انزجار و اشمئزاز و كوفتگي عضلات ...ويزيت دكتر : دومتري دورتر از من ايستاده : حالت خوبه؟ بهش امروز غذا بدين . خداحافظمريضي كه تو بخش مي ميره و گريه و داد و بيداد همراه هاش بخش رو پر ميكنه
شب يكشنبه
راديو فردا sorry seems to be the hardest word از التون جان كه تو رو به ياد كنسرتي مي اندازه كه به افتخار برنده صلح نوبل سال 2000 برگزار شد و التون جان اين آهنگ رو اونجا خوند. راستي از شيرين عبادي و كنسرت اون چه خبر ؟ شازده كوچولو و قشنگي ستاره ها به خاطر گلي كه تو يكيشون مخفي شده . داروي مسكن و خواب
صبح دوشنبه تا شب دوشنبه
درد.عوض شدن لابس و ملافه ها و پتوها .بازهم درد.يه ليوان شير .ظهر يه كاسه سوپ . پرستاري كه مهربونه وهي لبخند مي زنه.راستي چرا به بيمارهايي كه آپانديسشون رو عمل كردن تنفس دهن به دهن مصنوعي نمي دن؟ ها !بازهم راديو پيام و راديو پيام و عصري هم كمي برنامه كنديميز ( از راديو زنجان) كمي خنده .بايد مواظب بخيه باشم. دست اين راديو زنجان درد نكنه ( البته اگه دستي داشته باشه ) خيلي برنامه لوس و بيمزه اي از آب در اومده .
صبح سه شنبه
ويزيت دكتر .آقات شما ميرخٌصي .اين ميرخٌص شدن تا ظهر ساعت يك و نيم طول مي كشه .
آژانس :
Where Are you going?-
Jaddeh shahrak please-
اين تيكه اش رو فكر كنم تو خواب ديدم!
خونه .خونه .خونه .
گر به بالينم طبيبانه بيايي
به دوعالم ندهم لذت بيماري را
» ادامه مطلب

مرهمي بود زمان به سال صفر

0 نظر
از اونجايي كه اين يه هفته اي كه تموم شد ، هفته بسيار بد و سختي بود كه بر ما گذشت و از اونجايي كه همه شماها دعاهاي خيلي خوبي در حق ما كرديد كه بسياري از اونها سريعا بر آورده شدن. ما رو فرستادن اينجا . جامون خيلي خوب و راحته . همسايه هاي خيلي خوبي هم داريم . هيتلر و آيشمن طبقه پاييني هستن و دو بلوك اونطرف تر يزيد و شمر با بچه هاي بي شمارشون زندگي مي كنن. فقط يه خورده هوا زيادي گرمه كه سرايدار اينجا بهمون قول داده ماه بعد حرارت اون كوره رو كمي پايين بياره تا زياد داغ نشيم.منتها اوس كريم نبايد خبردار بشه.اگه خبر دار بشه اون رو مي فرسته پيش من تو همين سلول . خدا كنه اين طور نشه. كي دوست داره با سرايدار جهنم هم اتاق بشه؟
» ادامه مطلب

خستگی علی ملی

0 نظر
سلام و علیکم.متاسفانه ( شاید هم خوشبختانه )اینجانب یک هفته نمی تونم بیام اینجا.شرمنده ام که اینها رو اینجور می نویسم .منظور خاصی ندارم .شایر بشه گفت مردم آزار ی .برام دعا بکنید.قربان شما .alimali

هیچی

هیچی

هیچی

هیچی

هیچی

هیچی

هیچی

» ادامه مطلب

صبر ایوب ، عمر نوح

0 نظر
من مست می عشقم هوشیار نخواهم شد
و ز خواب خوش مستی ، بیدار نخواهم شد

هوشیار هم می شی ، بیدار هم می شی ، یه خورده صبر کن . وقتش که برسه از هر چی عشق و مستی و خواب خوش مستی حالت به هم می خوره و بهشون لیچار بار می کنی . فقط یه خورده صبر کن . خوب ؟ الان هم پاشو برو به وبلاگت سر بزن . ببین کامنتهاش زیاد شدن یا نه . ها ماشالله .چه پسری ! به به .
» ادامه مطلب

به پیانیست شلیک نکنید

0 نظر

فرض کن تو یه اتاقی با عشقت تنها باشی . تنهای تنها. ولی نتونی بهش دست بزنی . نتونی باهاش حرف بزنی .نتونی باهاش رازونیاز بکنی. مجبور باشی که ساکت و آروم بشینی و فقط نگاهش بکنی .هی نگاه بکنی و هی نگاه بکنی و هی نگاه بکنی . هی اشک بریزی و گریه بکنی و گریه بکنی و انتظار بکشی . انتظار اتمام این جنگ لعنتی . انتظار وقتی که بتونی به عشقت که تو دومتری ات آروم و ساکت نشسته ، نزدیک بشی و آروم آروم لمسش بکنی و با آهنگی که می نوازی همه اون مصیبتها و دردهایی رو که پشت سر گذاشتی براش حکایت بکنی . چقدر اون لحظه لذت بخش و از یاد نرفتنیه….
من فکر می کنم این فیلم پولانسکی ( پیانیست ) یکی از به یاد موندنی ترین عاشقانه های تاریخ سینماست .
» ادامه مطلب

و دیگر هیچ

0 نظر
لذت بخش ترين كاري كه توي يه هفته مي شه انجام مي شه اينه كه وقتي عصر چهارشنبه از سر كار مي ايي خونه ، زنگ ساعت ر وخفه بكني تا فردا صبح ساعت هفت مثل […] ها هي داد وفرياد راه نياندازه كه پاشوبرو سر كار و بعدش تا صلاه ظهر پنجشنبه مثل […] بگيري بخوابي و حال بكني براي خودت .
علیر ضا بازرگان یکی از نویسنده های خوب زنجانی وبلاگ نویس شده و اسم وبلاگش هم هست پوست کنده . همون طور که همیشه گفتم .خدا آخر و عاقبتشو به خیر کنه . یا به قول یکی :آخیرین خیر اولسون آقای موهندس .
» ادامه مطلب

? who is your baby ,Now

0 نظر
- از اين قرصها كه شبها مي خورن ، بعدش هر خوابي كه دوست داشتن مي بينن ، دارين؟ - ما دو نوع قرص براي خواب ديدن داريم .يه نوع داريم براي ديدن خوابهاي شيرين ، يه نوع هم داريم براي ديدن كابوس. از كدومشون مي خوايين؟ - واله من همين جوريش هم خوابهاي شيرين مي بينم. شبها خواب مي بينم، برگشته پيشم ، يا با هم رفتيم مسافرت ، كوه يا كنار دريا .جاتون خالي خيلي هم خوش مي گذره . لا مصبها هم عجب روياهاي واقعيي هستن . ولي صبح كه از خواب پا مي شم و مي بينم كه همه شون خواب بوده و ذهن صاحاب مرده ام بهم دروغ گفته ، گولم زده و هنوز همه مشكلاتم سر جاي خودشون باقي موندن ، افسرده مي شم و […] مي شه به تمام اوضاع و احوالم . شما يه لطفي بكن. چند تا از اون قرصهاي كابوسي بده بهم.شايد از دست اين روياها راحت بشم . کابوسها لا اقل بهم دروغ نمي گن . دستتون درد نكنه . - خواهش مي كنم. اين قرص قرمزها براي كابوس ديدن هستن. اين زردها هم براي پاك كردن آثار روياهاي شيرينه. شما بايد قبل از خواب دو تا قرص زرد مصرف كنيد تا بين كابوس هاتون خواب شيرين نبينيد و عيشتون ضايع نشه ، بعدش هم يه نصفه قرص قرمز مصرف بكنيد. اميدوارم كابوسهاي ترسناكي داشته باشين . چندتا بدم خدمتتون؟

قربونتون برم. شما که تا اینجا تشریف اوردین .یه سر هم به اون یکیخونه مون بزنین. ثواب داره. واله .
» ادامه مطلب

ماه پنهان است

0 نظر
عشق تو در دل نهان شد...
خودش که خود به خود نهان نشد. بردم یه جای مطمئن نهانش کردم.بعد وقتی تو رفتی و همه چی تموم شد دیدم اونجا موندنش فایده ای برام نداره.اما هر چی گشتم پیداش نکردم. یادم نمی اد کجای دلم قایمش کردم.الان هم همون جوری مونده اونجا و پدرمو در می آره . درست مثل یه دندون چرکی که دوست داری با زبونت تکونش بدی. هم دردت بیاد ، هم خوشت بیاد .
» ادامه مطلب

برف

0 نظر

وای که چه برف قشنگی بارید امروز
» ادامه مطلب

این عروسک از کجا اومده؟

0 نظر

وارد آسانسور شد. دگمه طبقه 463 را فشار داد . ده دقیقه بعد روبروی در ورودی آپارتمانش ایستاده بود. قلبش به شدت می تپید . شال گردنی را که به دور صورتش پیچیده بود ، مرتب کرد و کمی آن را بالا کشید. انگشتش را بر روی صفحه طلایی کنار در گذاشت. صفحه روشن شد. اثر انگشتش تایید و در خود به خود باز شد. به آرامی وارد خانه شد . بوی خانه اورادربرگرفت و به او آرامش داد . بویی که برای اون همه زندگیش بود . قلبش هنوز به شدت می تپید.اشک در چشمانش جمع شده بود . باورش نمی شد در داخل خانه باشد . همانطور که آخرین باری را که به مرخصی آمده بود به یاد نمی اورد . همیشه فکر می کرد دوروز قبل از زخمی شدنش توسط آن بمب تشعشی جدید در خانه بوده.ولی واقعیت چیز دیگری بود. نگاهی به دوروبرش انداخت . همه جا تاریک بود . سروصدایی از داخل حمام به گوش می رسید . همسرش در حمام بود . ناخودآگاه شال گردن را کمی بالاتر کشید . از این که همسرش از حمام خارج شود و اورا با آن زخم وحشتناک صورتش ببیند ، می ترسید. دوست نداشت خاطره او از خود ش را با این تصویر هیولاوش کنونی پاک کند . دوری در داخل اتاق زد. خانه هیچ فرقی نکرده بود. آخرین عکسی را که برای همسرش فرستاده بود دید که در داخل قاب ، کنار عکسی از او که تا حالا ندیده بود ، بر روی دیوار قرار داشت. نوشته ای در زیر عکس خودش ، تاریخ دوسال پیش را نشان می داد. عکس جدید همسرش را برداشت . چقدر دلش می خواست آنجا منتظر بماند تا همسرش از حمام خارج شود و اورا برای آخرین بار ببینید. ولی نمی توانست. دستش را بروی عکس کشید . صدایی از داخل حمام به گوش رسید. بازهم ترسید. باید خارج می شد . وارد اتاقش شد.خرس عروسکی قهوه ای رنگی را که از کودکی همراهش بود برداشت . وارد راهرو شد.کمی منتظر ماند .برگشت و به نوری که از زیر در حمام به داخل هال می تابید خیره ماند . چند قطره اشکی را که در گوشه چشمش جمع شده بود ، پاک کرد و از آپارتمان خارج شد . در را پشت سرش بست و وارد آسانسور شد . دگمه طبقه همکف را زد . وقتی درهای آسانسور بسته شد ، دیگر طاقت نیاورد. بر روی کف آسانشور نشست . به عکس همسرش خیره شد و صدای هق هق اش در صفیر موتورهای آسانسور گم شد...
پرستار در حال نوشیدن آخرین قهوه ای بود که در اولین شب کشیک اش در بخش سری بیماران مخصوص ارتش می نوشید که صدای سوتی در اتاق پیچید و چراغ چشمک زن مربوط به بیمار شماره 14 روشن و خاموش شد. نگاهی به صفحه کنترل بیماران انداخت. بیمار شماره 14 از خود علایم حیاتی نشان نمی داد . پرستار به سرعت به طرف اتاق بیماران مخصوص دوید . وقتی به بیمار رسید سیم تغذیه دستگاهی که اورا برای آزمایشات پزشکی زنده نگهداشته بود دید که بدون این که به جایی بند باشد در حال تاب خوردن است . کاری از دست پرستار ساخته نبود .ملافه روی تن بی جان بیمار شماره 14 را مرتب کرد . چیزی از روی تخت به پایین افتاد و به زیر تخت رفت. خم شد و به زیر تخت نگاه کرد. عروسک خرس قهوه ای رنگی را دید که مرد در رویایش از خانه اش برداشته بود . عروسک را برداشت و بلند شد . ملافه را بر روی صورت بیمار مرتب کرد. نگاهی به پاهای قطع شده او انداخت و به دقت به عروسک کهنه و رنگ و رو رفته خیره شد و از خود پرسید:« این عروسک از کجا آمده است ؟ »
برای اونهایی که علاقمند هستن بدونن این طرح این داستان چی بوده واز کجا شروع کردم و چه جور به این شکل فعلی در اومده می تونن تشریف ببرناینجا و مراحل تولید این داستان رو ببینن.
لازم به تذکره که که این عکس رو از فیلم انیماتریکس امانت گرفتم.
» ادامه مطلب

wrong place and wrong time

0 نظر
همیشه پیش خودم فکر می کنم که زندگی چیزی بیشتر از این نیست که آدم تو یه زمان عوضی ، تو یه مکان عوضی داره یه کار عوضی رو انجام می ده...
» ادامه مطلب

Dream On

0 نظر

Every time that I look in the mirror
All these lines on my face getting clearer
The past is gone
It went by like dusk to dawn
Isn't that the way
Everybody's got their dues in life to pay

I know nobody knows
Where it comes and where it goes
I know it's everybody's sin
You got to lose to know how to win

Half my life's in books' written pages
Live and learn from fools and from sages
You know it's true
All the things come back to you

Sing with me sing for the years
Sing for the laughter and sing for the tears
Sing with me if it's just for today
Maybe tomorrow the good Lord will take you away

Sing with me sing for my year
Sing for my laughter and sing for my tear
Sing with me if it's just for today
Maybe tomorrow the good Lord will take you away

Dream on dream on dream on
Dream yourself a dream come true
Dream on dream on dream on
Dream until your dream comes true
Dream on dream on dream on dream on
Dream on dream on dream on yeah

Sing with me sing for my year
Sing for my laughter and sing for my tear
Sing with me if it's just for today
Maybe tomorrow the good Lord will take you away

Sing with me sing for my year
Sing for my laughter and sing for my tear
Sing with me if it's just for today
Maybe tomorrow the good Lord will take you away
» ادامه مطلب

کودکیها

0 نظر
وقتي بعد از پونزده سال به محله اي بر مي گردي كه كودكيهات رو اونجا پاس كردي ، اولين چيزي كه به نظر ت مي اد اينه كه چقدر كوچه كوچيك شده .چقدر ديوارهاش بهم نزديك شدن . جوي آبي كه اون قدر بزرگ بود كه نمي شد از روش پريد ، چقدر باريك شده. چقدر حاجي محمد علي بقال پير شده. هنوز هم تو همون مغازه كوچيكش نشسته كه هميشه تو زمستونها يه كرسي كوچيك علم مي كرد و زيرش مي نشست ومنتظر مشتري مي شد ، با نفسي كه هميشه خس و خس مي كرد و با چشمهايي كه سو ندارن بهت خيره شده . هنوز هم مي توني جاي تركش بمبي رو كه كوچه تون رو داغون كرد ، روي ديوار خونه عليرضا اينها ببيني. همون عليرضايي كه الان با قيافه اي اخمو و صدايي عبوس تو شبكه پنج اخبار مي گه . درخت توت روبروي مسجد صاحب الزمان هم كوچيك تر به نظر مي اد . اون نهال كوچولو ي جلوي نون بربري پزي قد كشيده . همون نهالي كه يه بار دم افطاري وقتي رفته بودي بربري بخري ، بهش تكيه داده بودي و نونوا جلوي اون هم آدم دعوات كرده بود و گفته بود :« هي تكونش نده . خشك مي شه. اون وقت نمي توني يه روزي برگردي و بيايي اينجا زير سايه اش بشيني. » و تو چقدر خجالت كشيده بودي. همه اون پسرهاي بزرگ محله رو مي بيني . مي بيني كه ناگهان همه شون تبديل به مردهاي عبوس و كلافه اي شدن كه با موهاي جوگندمي شون ، به همراه زن چادري و بچه هاي بيشمارشون سوار يه موتور سيكلت هونداي درب و داغون شدن و از طول كوچه عبور مي كنن و تو بازهم به فكر فرو مي ري. خونه ها همونن .كوچه همونه . درختها همونن. مسجد هم همونه . ولي تو همون نيستي . يه چيز عوض شده و تو نمي توني بفهمي اون چيه. مي توني احساس اش بكني ولي نمي توني در موردش حرف بزني . علتش رو هم نمي دوني . فقط دلتنگ مي شي . همين!
» ادامه مطلب

عجز

0 نظر
مرد نگاهي به دست راستش انداخت. دستي كه هزاران هزاربار قلم را بر صفحه كاغذ دوانيده بود و قهرمانان داستانهايش را به از بين بردن خود وادار كرده بود، اكنون از فشار دادن تيغ تيز سرد بر رگهاي ملتهب آبي رنگ مچ دست چپ اش عاجز مانده بود .
» ادامه مطلب

وبلاغ و بقیه قضایا

0 نظر
از اونجایی که ما کرم پیدا کردن حقیقت ذات اشیاء رو داریم ونیزازاونجایی که کمی کنجکاو هستیم و همچنین از اونجایی که یه گنجه بزرگ کتاب و نوشته های قدیمی تو اتاقمون داریم و همینطور از اونجایی که دیروز موقع تمیز کردن این گنجه یه کتاب کوچیک قدیمی به اسم « این دِر مقدمه ای تو وبلاغ» پیدا کردیم که نویسنده شهیر شیخ الشیوخ علرم بلرم الدین سیستانی تو سده بیست و هفتم هجری قمری در مورد وبلاگ و وبلاگ نویسی نوشته و نیز از اونجایی که سه روزه داریم 24 ساعته که این کتاب رو می خونیم و کیف می کنیم و نیز از اونجایی که دوست داریم همه شما هم بدونید تو این کتاب چی نوشته تصمیم گرفتیم هر از چند گاهی که مطلبی برای پابلیش نداشتیم از این کتاب براتون نقل قول کنیم .امروز هم در مورد معنی کلمه وبلاگ از این کتاب براتون می نویسم تا ببینیم فردا چی میشه(یا نمیشه):وبلاغ : بر وزن مثقال. اسم. بر کسر واو . گودۀ تبدیل افکار به کلمات. اول بار در حوالی تورینتو در قانادا دیده شده . معادل کلمه hoder در فارسی . ظرفی که در آن آبگوشت بطبخند . در حوالی ابهر به معشوقه ای که مرد شبها بعد از دک کردن همسر به سراغش می رود گفته می شود .( یا بالعکس) داغ ننگ . از بین برنده دل پیچه ( معادل کلمه سانجی در زبان ترکی ). در روستاهای رشت به چوبی که با آن فاسق زن را سیاست کنند اطلاق می شود . نوعی تخدیرکننده،قوی تر از اس.دی.اس.ال ( فکر کنم اینجا علرم بلرم الدین سیستانی از این ماده مصرف کرده و قاطی کرده درستش باید ال .اس .دی باشه). اول کسی که آنرا در جمع خانواده مصرف کرد ابوعلی سینای تهرانی بود .
مصرع :
برید و شکست و ببست و بریخت
چپ و راست بلاغیدن آغاز کرد...»
متاسفانه این صفحه از کتاب تا همینجاش سالم بود .تو بقیه اش هم میشه کلماتی ازقبیل مرگ ,زنده زنده شقه کردن ...بیما... ساطور و چیزهای دیگه دید که حکما به وبلاگ نویسی مربوط نمیشه و احتمالا از یه کتاب خودآموز قصابی وارد این کتاب شده ....
برای امروز فکر کنم بس باشه . همونطور که گفتم ببینیم فردا چی پیش میاد....

می دونم که تکراریه . از اونجایی که فعلا بدجوری دچار یه آنژین پدرسگ شدم و چیزی به مغزم خطور نمی کنه ، و همین طور از اونجایی که دوست ندارم هی فرت و فرت بیایین اینجا و ببینین که این وبلاگ هنوز به روز نشده ، اون رو نوشتم تا وقتی که حالم خوب بشه و تونستم یه مطلب جدید بنویسم.
» ادامه مطلب

توضیح واضحات

0 نظر
سلسله موی دوست ، حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست ، حالیش نیست من چی می خوام بگم.هر کی هم که تو این حلقه اس می دونه من چی می خوام بگم. پس این وسط من چیکاره ام؟
» ادامه مطلب

کلاغی که پر کشید

0 نظر

آهای ملت . پارسال همین روزها بود که کلاغو پرید و مارو تنها گذاشت . اون پرید و رفت و ما ها رو تنها گذاشت .ولی دلیل نمی شه که ما به یادش نباشیم . خونه ا ش رو پرشین بلاگ بسته . ولیخونه قبلی اش هنوز روبه راهه . برید اونجا و براش یه فاتحه بخونید. تا بدونه یادو خاطره اش هنوز با ماست ....
» ادامه مطلب

سلطان همیشه سلطانه

0 نظر

به یاد سلطان جاز ایران . ویگن عزیز که رفته و ما موندیم با صدای گرم و مردونه اش و هزاران هزاران خاطره قشنگی که از آهنگهاش داریم....
» ادامه مطلب

بداقبالی یک مرد عزب

0 نظر
عزب ماندن بسیار گند می نماید . پیرمردی شدن که به زحمت می کوشد کرامتش را حفظ کند در حالی که هر وقت می خواهد شبی را در جمع بگذراند دعوتی را گدایی می کند ، مریض افتادن و هفته ها در اتاقی خالی از گوشه ای که تختخوا بش است مات زدن ، همیشه ناگزیر بودن به شب خوش گفتن به در جلویی ، هرگز کنار زن خود از پلکان بالا نرفتن ، در اتاق خود فقط درهای جانبی داشتن که به اتاقهای نشیمن مردم دیگر راه می نماید ، ناچار بودن به حمل شام خود در یک دست به خانه ، ناچار بودن به ستودن بچه های مردم دیگر و حتا اجازه نداشتن به همواره تکرار کردن اینکه خودم هیچ بچه ندارم . ظاهر و رفتار خود را از الگوی یکی دو عزبی که از جوانی به یاد می آیند گرفتن.
این جوری خواهد بود ، جز آنکه در واقع ، هم امروز هم بعدا ، آدم آنجا خواهد ایستاد ، با تنی ملموس و کله ای واقعی ، و پیشانیی واقعی ، برای آنکه با دست بر آن بزند .
این مطلب رو فرانتس کافکا نوشته ، احتمالا مال اون موقعیه که با نامزدش به هم زده بوده …کاش یه نفر پیدا می شد یه مطلب می نوشت به اسم بداقبالی زن عزب .اون وقت ما هم می فهمیدم درد تنهایی مرد و زن می شناسه یا نه....
» ادامه مطلب

تنهایی چه مزه ای داره؟

0 نظر

وقتی روبات پیر یک صد هزار ساله بعد از سپری کردن سفری طولانی که آغازش را به یاد نمی اورد ، به زمین رسید ،و آن صف طولانی زمینیان لاغر و بسیار آرام را دید که در مسیری مستقیم پشت به پشت هم ایستاده و با رشته هایی نازک که بی شک کانالهای ارتباطی اشان با یکدیگر بود به نجوا با هم سخن می گفتند ، سرخورده شد .انتظار استقبالی با شکوه تر را می کشید. سفینه را بر بالای سر یکی از زمینیان متوقف کرد . شعاع نوری آبی رنگ زمینی بی تفاوت را لمس کرد. پاسخی بر نیامد . اسکنرها به کار افتادند . درون این زمینی چیزی بیشتر از اندکی کربن و سلولز و درصدی ناچیز از فلزی ناشناخته نیافت . قانع نشد .زمینی را آماج تابش اشع های مختلفی قرار داد . ولی دریغ از پاسخی هر چند خصمانه . درنگ جایز نبود . نباید وقت خود را با این موجودات احمق و بی تفاوت تلف می کرد. سفینه چرخشی کرد و اندکی بعد در مداری قرار گرفت که او را به سیاره مسکون دیگری می راند و در پشت سر خود یک میلیون نفر بهت زده را باقی گذاشت که در اثر به صدا در آمدن زنگ تلفنهای خانه اشان از خواب بیدار شده بودن و به ناله ای در تلفن هایشان گوش داده بودن که از رنج تنهایی یکصدهزار ساله ای حکایت می کرد .
» ادامه مطلب

باد ما را خواهد برد

0 نظر

- آقای اژدها . بنده یه شوالیه بدبختم که بچه هام یتیم ان . دنبال یه همسر برای خودم می گردم.اون آقا کوره که اون پایین نشسته نشانی اینجا رو داده بهم. گفت شما تو اینجا از یه شاهزاده خانم طلسم شده محافظت می کنید که طلسم اش فقط با اولین بوسه عشق یه شوالیه بدبخت می شکنه. از اون جایی که بنده قبلا یه دهقان ساده بودم و برای اولین باره که لباس شوالیه گری به تنم کردم و از آداب شوالیه گری چیزی نمی دونم و شدیدا هم عاشق شاهزاده خانمی که اونجا رو تخت خوابیده ، شدم و از اونجایی که نه توان مبارزه با شما رو دارم و نه آداب مبارزه با شما رو می دونم ، لطف کنید این یه بار رو بی خیال بشین و اجازه بدین من اون شاهزاده روماچ بکنم و طلسم اش رو بشکونم و با خودم ببرم. خدا عوض ات بده . خیر ببینی .
- چی داری می گی ؟ من که اژدها نیستم ، مرتیکه [ …] . من شاهزاده خانمم . اونی که اونجا روی تخت خوابیده اژدهاس . هزار سالیه که از شوالیه ها خبری نشده ، خسته شده رفته یه دقیقه روی تخت خواب من استراحت بکنه . تو هم گمشو برو دیگه این ور ها پیدات نشه. دفعه بعد هم قبل از این که خواستی بیایی اینجا ، طرز درست پوشیدن کلاهخود رو یاد بگیر تا بتونی درست و حسابی جلوی چشم ات رو ببینی . د برو دیگه ...
» ادامه مطلب

پله به پله

0 نظر
نه .......نه
بله.......نه
نه.......بله
بله.....بله
بادابادا مبارک بادا...
» ادامه مطلب

اتفاق

0 نظر
هوا گرگ و میش بود .آخرین صبحی بود که می دیدم. ولی زیاد مطمئن نبودم.می دانم که همیشه اتفاقی نجات بخش در آخرین لحظات رخ می دهد. منتظر آن اتفاق بودم. پیکی که د وان دوان از دروازه می گذرد و فریاد دست نگهدارید می کشد. دوستی که از بالای دیوار زندان به طنابی که گلویم را می فشارد شلیک می کندو دوستانی که مرا نجات می دهند. صدای زنگ تلفنی که کمی آ ن سو تر درون آن باجه نگهبانی بلند می شود و صدایی خفه خبر از عفو من می دهد.می دانم که اتفاق می افتد . همیشه اتفاقها در لحظه ای که باید رخ دهند ، رخ می دهند . طناب به دور گلویم انداخته شد. باز هم منتظر بودم.هنوز دیر نشده. هنوز وقت دارم. صندلی از زیر پایم کشیده شد و ... اتفاق رخ داد. من مردم . ...
» ادامه مطلب

یه خم و دو خم

0 نظر
در نمازم خم ابروی تو یادم آمد....بعد هل شدم.یادم رفت سه رکعتی بود یا چهار رکعتی .بی خیال شدم.
در بستم
ودر ایوان تماشای تو بنشستم...
» ادامه مطلب

اتاق 117 خوابگاه بابازاده

0 نظر


همه اونهایی که تو فاصله سالهای 74 تا 78 تو دانشگاه زنجان مشغول تحصیل بودن اون بوردمعروف دانشگاه کشاورزی رو می شناسن. همون بورد مجله طنز دیواری شیپور رو می گم.همون بوردی که بعد از توقف انشتار شیپور تبدیل شد به ستون کاغذی . حالا همه اون بچه هایی که تو ستون کاغذی مطلب می نوشتن ،فارغ التحصیل شدن و هر کدومشون یه گوشه مشغول زندگی خودشون هستن.منتها فارغ النوشتن نشدن که ! یه سایت راه انداختند به اسم اتاق 117 ، تو قسمت ستون کاغذی که لینکشون رواین بغل میتویند ببینید هر کدومشون یه وبلاگ راه انداختن .. منتها هنوز قالب وبلاگها تکمیل نشده و یه خورده کار داره. لینک کامنتها ناقصه ( یعنی در واقع هنوز لینک نشده ! باید روی قسمت نظرات دوبار کلیلک کنید تافرم نظرات باز بشه). قسمت آرشیوهم تکمیل نیست . فونت و رنگ عنوان نوشته ها با فونت و رنگ مطالب یکیه و باعث می شه که عنوان مطلب تو خود مطلب گم بشه.مطالب هم لینک دائمی ندارن .فکر کنم علت اصلی اش این باشه که هیچ کدوم از طراحهای سایت قبلا وبلاگ نویس نبودن و کارشون رو تازه شروع کردن( غیر ازعلی و مهدی که تازه دوماهی می شه که وبلاگ نویسی رو شروع کردن ) منتها با ذوق و شوقی که تو سان می بینم ، خیلی زود همه این موانع رو برطرف می کنه و سایتشون خیلی زود خودش رو می گیره و جا می افته . بین بروبچه های اتاق 117 مهران ( در جستجوی مرگی دیگر) و استیو( صادقانه های پینوکیو) زودتر از بقیه شروع کردن .بقیه هم در شرف ابتلا هستن .alimali خودمون! هم از این به بعد ذوبلاگین شده و اسم وبلاگش رو گذاشته شکلات تلخ .( تورو خدا نیایید بگید اسم اش از می دونم که اونجایی بهتره که ناراحت می شم). خدا همه رو به راه راست هدایت بکنه و آخر وعاقبتون رو به خیر بگذرونه که از شر هیچ خیری ندیدیم.
و در ادامه به تلاوت مطالبی چند از وبلاگهای مورد نظر توجه فرمایید:
در جستجوی مرگی دیگر
دختر با چشمهاي درشتش چشمكي زده بود و گفته بود:تنها با هنرمندي بزرگ ازدواج خواهم كرد!... و اكنون پسر مجسمه‌سازي مشهور بود و در نبود او مي‌انديشيد در برابر تنديس مرمرين زني بلند بالا با چشماني افسونگر سجده كند ، يا ابراهيم باشد.
صادقانه های پینوکیو
نشستي تو كافي شاپ داري بهش نگاه ميكني يعني در اصل زل زدي تو چشاش اون داره بستني ميخوره و تو انگاري كه ميخواي اونو بخوري واي كه چقدر نازه تموم شد پا ميشي كه كه دستشو بگيري و باهاش بري كه يه دفعه رعشه ميافته به تموم تنت انگار زلزله شده اه موبايل لعنتي رو از زير بالش ور ميداري و خاموشش ميكني لباسهاي احمقانه و گشاد كار و كه تازه بيشتر از ارزششون خرج كردي كه تا حدي اندازه‌ات بشن ميپوشي و ميري سر كوچه ولي خب نه براي دختر بازي (هر چند حسرت دوره‌اي رو ميخوري كه از دستش دادي بدون اينكه ...) اتوبوس سرويس كارخونه مياد سوار ميشي ....
سربازی از روم
به يه فالگيري گفتم همين طوري يه فال بگير
چند لحظه بعد گفت : يه پسره هستش تو ژاپن كه 5 سالشه
بعد رفيقم بهش گفت : يه فال ديگه بگير
گفت : همه مي ميرن حتي اون پسر 5 ساله
علک
آخرين روز آموزشي در خدمت
ـ دوران خوبي بود !!!
ـ خيلي خوش گذشت !!! شمارتو بده
بوي گند دروغ تمام وجودتو گرفته مجبوري لبخند بزني واين عذاب آورترينكار ممكنه در اون لحظاته.
يك غم بزرگ اينه كه 2 ماه از عمرتو له كردي و غم بزرگتر اينه كه 19 ماه ديگه مونده
همه اش اين شعرتوي مخم داره تكرار ميشه
خون جديدي به اين زمين مي رسد
و او به سرعت مقهور ورام ميشود
با بي آبرويي دردناكي كه پايدار مي ماند
مردجوان قوانين آنها را مي پذيرد
مرد مي داند كه پس از اين ديگر صاحب افكارش نيست
در تمام عمرش در نبوردي بوده ، دانسته مغلوب
وحال مرد چروكيده، پير و نادم
نابخشوده ناميده مي شود.
» ادامه مطلب

سبک مثل مه

0 نظر
صبح که از خونه می آیی بیرون تا وقتی که اون سربالایی تند جاده تهم رو رد بکنی گروه اوهامه که تو گوش ات می خونه. تو دامنه اون کوه بلند، زیر سایه خنک یه تک درخت تقریبا خشکیده ، فقط و فقط خودت ، تنهای تنها هستی. دراز می کشی رو چمنها. هیچ صدای مزاحمی نیست. فقط خش و خش برگهای بالای سرت و دلنگ دلنگ زنگوله گله ای که یه کمی اون ور تر داره می چره.، به گوش می رسه. همون طور که دراز کشیدی روی چمنها ، زل می زنی به اون آبی بی نهایت بالای سرت. اونقدر که چشمهات سیاهی بره و حس بکنی که این تویی که از بالا داری به آسمون زیر پات نگاه می کنی و هول برت داره که نکنه یه دفعه بیفتی تو اون آسمون آبی بی انتها وغرق بشی...
یه ساعت بعد تو راه خونه ای . یه دلستر لیمویی که دوروزه تو فریزر مونده و یخ زده درست مثل آب سردی که روی یه تیکه آجرداغ ریخته بشه ، خنک ات می کنه. تو خونه خواهر کوچیک ات رو می بینی که داره آسمان وانیلی رو نگاه می کنه . تام کروز داره تو آینه دستشویی اون بار آخر دنیایی به صورت درب و داغونش نگاه می کنه که یه یارویی از پشت بهش می گه:« هی ! اون صورت […]ات رو درست کن ...» ....
هی فلانی زندگی شاید همین باشد .
» ادامه مطلب

بهترین جا در سینما 

0 نظر
کسانی که به زیاد به سینما می روند ، لابد متوجه شده اند که برخی از فیلمها فوق العاده برجسته به نظر می ایند.اشکال و تصاویر از زمینه عقب جدا شده و بقدری برجسته هستند که وجود پرده را از یاد می بری و گویی منظره حقیقی و هنرپیشه های زنده را در صحنه می بینی. حداکثر برجستگی زمانی مشخص می شود که ما فیلم را با همان زاویه دیدی ببینیم که دوربین فیلم برداری منظره واقعی را هنگام فیلم برداری می دیده است. آن وقت در برابر ما منظره طبیعی جلوه خواهد کرد.
چگونه باید فاصله ای را که این مناسب ترین زاویه دید را داشته باشد ، پیدا کرد؟ برای این کار باید جایی را انتخاب کرد که : اولا – روبروی وسط پرده باشد، ثانیا – فاصله آن نقطه از پرده به همان میزان بزرگتر از عرض تصویر باشد که فاصله کانونی دوربین فیلم برداری ، از عرض فیلم بیشتر است. معمولا برای فیلم برداری بسته به خصوصیات فیلم برداری ، از دوربین های فیلم برداری دارای فاصله کانونی 35 یا 50 یا 75 و یا 100 میلی متر استفاده می شود . عرض استاندارد فیلم ها 24 میلی متر است. از آنجایی که نسبت فاصله کانونی بر عرض فیلم برابر با نسبت فاصله مطلوب بر عرض تصویر و برابر با تقریبا 3 می باشد ، بنابراین برای پیدا کردن مناسب ترین جا باید عرض تصویر را در 3 ضرب کرد.اگر عرض تصویر روی پرده سینما مثلا 3 متر باشد بهترین جا برای تماشای آن فیلم در 9 متری پرده قرار دارد .
فیزیک برای سرگرمی – نوشته : یاکوب اسیدروویچ پرلمان .
قابل توجه سرکار خانوم خانومی
» ادامه مطلب

پنجره رو به خیابان

0 نظر
هر کسی در انزوا زندگی می کند ، و با این همه گاه گاه می خواهد خودش را به جایی بچسباند، هر کسی بر حسب دگرگونیهای روز ، آب و هوا ، کاروبارش و جز آن ؛ ناگهان دلش می خواهد بازویی را ببیند تا به آن بیاویزد ، او نمی تواند بدون آن پنجره ی رو به خیابان دیری بپاید ...
فرانتس کافکا
» ادامه مطلب

خارش هفت ساله

0 نظر
دوست آن باشد که گیرد حال دوست
در پریشان حالی و درماندگی
هر کی می گه این طور نیست بیاد بهش ثابت بکنم که اینجوریه . حدااقل که در مورد یکی از رفقای من که این طور بوده . درست همون موقع که به کمکش شدیدا احتیاج داشتمNot only دستمون رو نگرفت But Also حالمون رو هم گرفت ...
شاید گفتن این حرفها تو این جا ، صحیح نباشه. ولی واقعا، کسی رو نداشتم که پیشش درد دل کنم. کی از شما بهتر برای درد دل ...
» ادامه مطلب

God blessed you

0 نظر
روزها کوتاه شدن و شبها دراز. این شبهای دراز رو فقط می شه با تماشای چند تا فیلم خوب کوتاه کرد. دیشب خواستم سکوت بره ها ، هانیبال و اون آخری اژدهای سرخ رو پشت سر هم نگاه کنم. همه چیز مهیابود. چیپس فلفلی ، ماست موسیر ، یه اتاق خلوت و یه شب به شدت خنک ... سکوت بره ها که شروع شد تا اونجایی که کلاریس می ره به ملاقات دکتر لکتر همه چیز خوب پیش رفت . درست تو اون لحظه ای که دکتر لکتر بر می گرده می گه :« آخرین کسی که می خواست من رو آنالیز بکنه، کشتم و جگرش رو با کمی لوبیا و شراب خوردم ...» یه دفعه همه چیز عوض شد. یه جورایی حالم خراب شد. نمی دونم چه مرگم شده بود . گرچه این فیلم رو قبلا بیشتر از ده بار دیده بودم و کک ام هم نگزیده بود ، ولی این بار حالم خراب شد. زدم رو دگمه Stop و دستگاه رو خاموش کردم. دیدم دیگه نمی تونم تحمل اش کنم، چه برسه به این که بشینم سکانسهای اخر قیلم هانیبال که دکتر لکتر یه تیکه از مغز اون مامور بلند پایه دادگستری رو که به پرو بال کلاریس پیچیده بود ، می پزه و به خود مامور می ده تا بخوره ، رو هم تماشا بکنم . نمی دونم چه بلایی به سرم اومده. یه زمانی خیلی پوست کلفت تر از این حرفها بودم. الان می بینم که تو مقابل همچی صحنه هایی اعصابم به شدت تحریک می شه. حالابرای خودم تصمیم گرفته بودم که امشب سری فیلمهای بیگانه رو تماشا کنم .ولی دیدم طاقت دیدن سکانسهای اول فیلم بیگانه سه رو ندارم.همون سکانسی که ریپلی می فهمه اون دختر کوچولو تو حادثه فرود اضطراری سفینه نجات کشته شده و همه زحمتهای اون برای نجات اش از اون جهنم ( قسمت دوم فیلم بیگانه ) به هدر رفته ، رو ندارم. احساس خستگی خیلی شدیدی می کنم. به هیچ وجه هم مایل نیستم بشینم فکر کنم ببینم این قضایا از کجا آب می خوره . احساس می کنم کشف این موضوع هم دردی رو از من درمان نمی کنه که هیچ ، شاید هم اوضاع رو بدتر بکنه .فکر می کنم برای درمان این وضعیت به شدت احتیاج به ددین چند تا فیلم کمدی خوب دارم. باید از فیلم اسلحه آخته شروع کنم. بعد Hot Shots و بعد از اون هم فیلم پروفسور نخاله (قسمت اول ) مخصوصا اون سکانسی که پروفسور همکارش رو برده تا به خانواده اش معرفی کنه و اون مادر بزرگ پیر هرزه اش همه چیز رو بهم می ریزه . ..
خدا به همه ما رحم کنه که این روزگار بدجوری اوضاع و احوال همه رو بهم ریخته...
» ادامه مطلب

بودن يا نبودن؟

0 نظر
سفيد پوشيده بودم با موي سياه
اكنون سياه جامه ام با مويي كه نيست
» ادامه مطلب

بزرگداشت محمد اوراز

0 نظر

مراسم بزرگداشت محمد اوراز كوهنورد فقيد تيم ملي ، پنج شنبه همين هفته .همراه با پخش فيلم حادثه سقوط بهمن كه منجر به مرگ ايشان گرديد.با حضور محمد حسن نجاريان عضو تيم ملي كوهنوردي و يكي از فاتحين ايراني قله اورست. محل برگزاري احتمالا در فرهنگسراي سهروردي زنجان.به محض مشخص شدن محل برگزاري حتما بهتون اطلاع مي دم.
اطلاعات تكميلي:محل برگزاري مراسم سالن آموزش و پرورش زنجان .(چهارراه سعدي روبروي بانك مسكن). ساعت برگزاري هم 4 تا 6 بعد از طظهر روز پنجشنبه همين هفته .
» ادامه مطلب

؟ do you want play again

0 نظر
صبح كه از خواب بيدار مي شم يه منو مي اد جلوي چشم ام به اين مضمون:

Load game
New game
Option
Credit
Quit

قاعدتا اگه بخوام امروزم مثل ديروزم نباشه بايد برم سراغ New Game . ولي تو 99.99% مواقع مي رم سراغ load game و طبق روال هميشگي بازي روزانه ام روشروع مي كنم. Option رو هم كه قبلا تنظيم كردم. تو Credit هم غير از مشخصات والدينم چيز ديگه اي پيدا نمي كنم. Quit هم كه تكليف اش مشخصه. به قول پرويز شاپور براي مردن تا آخرين روز وقت داريم . فقط مي مونه كدهاي تقلب و نسوز كننده اين بازي كه تا حالا گيرشون نيوردم و شك دارم تا حالا كسي اونها رو داشته باشه . بعد تا شب هي بازي مي كنم و بازي مي كنم و بازي مي كنم تا جونم در بياد....
زندگي همينه . چه بخواهيم ، چه نخواهيم كدهاش رو برامون نوشتن ، فقط بايد اون رو بازي كنيم.
» ادامه مطلب
0 نظر
Unbreak my heart
Don't leave me in all this pain....
Don't leave me out in the rain
Come back and bring back my smile
Come and take these tears away
I need your arms to hold me now
The nights are so unkind
Bring back those nights when I held you beside me....

Unbreak my heart
Say you'll love me again
Undo this hurt that you caused
When you walked out the door
And walked out of my life
Uncry these tears....
I cried so many nights....
Unbreak my heart
My heart....

Take back that sad word good-bye
Bring back the joy to my life....
Don't leave me here with these tears
Come and kiss this pain away
I can't forget the day you left
Time is so unkind
And life is so cruel without you here beside me....

Unbreak my heart
Say you'll love me again
Undo this hurt that you caused
When you walked out the door
And walked out of my life
Uncry these tears....
I cried so many nights....
Unbreak my heart
My heart....

Oh don't leave me in all this pain....
Don't leave me out in the rain....
Bring back the nights when I held you beside me....
Unbreak my heart
Say you'll love me again
Undo this hurt that you caused
When you walked out the door
And walked out of my life
Uncry these tears....
I cried so many nights....
Unbreak my heart
My heart....

Unbreak my heart
Un-break my heart....
Oh baby
Come back and say you love me
Unbreak my heart
Sweet darlin'....
Without you I just can't go on
Can't go on....


يه خورده ياد ترم سوم و چهارم دانشگاه افتادم.گناه كه نكردم.
» ادامه مطلب

جان سخت

0 نظر

کسی می دونه کجا می شه از این زیرپیراهن های کثیف و روغنی که بروس ویلیس پوشید و تبدیل شد به جان سخت ، می فروشن؟ این روزها فکر می کنم از جان سخت بودن فقط همین یه زیر پیراهن رو کم داشته باشم.اون قدر که […] جون شدم...

» ادامه مطلب

کم

0 نظر
گفتنش خیلی سخته.ولی خوب مثل اینکه رسما کم اوردیم...
» ادامه مطلب

داوری

0 نظر
Bahram Sadeghi Short Story Awards

حتما شما هم خبر دارید که یه مسابقه اینترنتی داستان کوتاه ( یادواره بهرام صادقی ) در حال برگزاریه . تصمیم گرفتم که برم و تو اون مسابقه شرکت کنم.منتها باید یه خورده بهم کمک کنید.من از بین داستانهام این دو تا داستان رو انتخاب کردم . ولی باید فقط یه داستان رو برای مسابقه بفرستم . به نظر شما کدوم یکی از دو تا داستان زیر رو براشون بفرستم؟


پيپ
مزه شكلات سمي كه در حال جويدنش بود ، زياد هم به تلخي نمي زد.مزه تلخ سم تقريبا در شيريني شكلات محو شده بود.با هر بار جويدن ، مزه و بوي كاكائو در تمام وجودش پخش مي شدو اورا به شدت به ياد بوي توتون پيپ پدر بزرگش مي انداخت و هوس كشيدن پيپ را در جانش مي دواند. نگاهي به ساعت انداخت .آن طور كه دوستش گفته بود سم در عرض يكساعت عمل مي كرد و او تقريبا 50 دقيقه ديگر فرصت داشت. كمي فكر كرد.از جايش بلند شد و لباسهايش را پوشيد.شال گردن قهو ه اي رنگي را كه ديروز خريده بود به دور گردنش انداخت. در را باز كرد .بوي شيرين برف شامگاهي ته گلويش را سوزاند. صداي گنگ يك آهنگ قديمي از پنجره خاموش همسايه به گوش مي رسيد.نگاهي به كليساي انتهاي خيابان انداخت .در را به آرامي بست و در زير برف آرامي كه مي باريد رفت به طرف فروشگاه بزرگي كه در ابتداي خيابان مي درخشيد .رفت تا يك پيپ بخرد و براي اولين و آخرين بار در عمرش پيپ بكشد.
عزيزم تواونجايي؟
مرد در حاليكه در را پشت سرش مي بست فرياد زد:« عزيزم .من برگشتم.» . كت اش را در آورد. وارد آشپزخانه شد.زن آنجا بود. به آرامي به او نزديك شد و در آغوش اش گرفت.و اورابوسيد و در گوشش زمزمه كرد:« چقدر موهات خوشگل شده» زن خنديدو گفت :« درست همون طور كه مي خواستي.» و بوسه اش را پاسخ داد و گفت :« امروز شركت يه دستورالعمل جديد براي پختن غذاي موردعلاقه ات فرستاده بود.» . مرد لبخندي زدو از آشپزخانه خارج شد و رفت تا به حمام برود ...قبل از خواب در رختخواب ، از تماشاي زن سير نمي شد.موهاي زن رو بالش پخش شده بود و در زير نور طلايي رنگ شمع مي درخشيدند. مرد به آرامي گفت :« وقت خوابه» .زن با لبخند پاسخ داد :« من آماده ام» .مرد دستش را به آرامي به پشت گردن زن برد و پلاك كوچك نقره اي رنگ كوچك را لمس كرد. چشمهاي زن بسته شد و صداي وزوز موتور الكتريكي درون سينه اش خاموش شد . مرد به آرامي در حاليكه خود را براي خواب آماده مي كرد از خودش پرسيد:« هيچ وقت نفهميدم اين مدلهاي جديد خواب هم مي بينند يا نه .»


خیلی ممنون می شم اگه نظراتتون رو برم بگید...
» ادامه مطلب

چشم به راه

0 نظر

دستی به کرم به شانه ما نزدی
بالی به هوای دانه ما نزدی
دیری است چشم به راهت دارم
ای عشق سری به خانه ما نزدی


قابل توجه کلیه کسانی که فکر می کنن این وبلاگ خاصیت اش رو از دست داده و اینجانب کم اوردم ، این جانب مشغول خانه تکانی روحی هستم .این شعرها و مطالب چندروز گذشته هم ناشی ! از همین خونه تکانیه . زیاد نباید سخت گرفت .یکی دوز دیگه فکر کنم تموم بشه.( یعنی امیدوارم که تموم بشه)

» ادامه مطلب

باز هم همون جریان کهنه دو خط موازی؟

0 نظر

خيال خام پلنگ من به سوي ماه پريدن بود
و ماه را ز بلندايش به روي خاك كشيدن بود

پلنگ من دل مغرورم پريدو پنجه به خالي زد
كه عشق ماه بلند من وراي دست رسيدن بود

من و تو آن دو خطيم آري موازيان به ناچاري
كه هر دو باورمان زاغاز به يكدگر نرسيدن بود

گل شكفته خداحافظ اگرچه لحظه ديدارت
شروع وسوسه اي در من به نام ديدن و چيدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به كام من
فريبكار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود

اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شيپوري مدام گرم دميدن بود

چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود

همیشه نباید شعرهاو مطالبی رو که دوست داریم بیاریم بزاریم اینجا.اجازه بدین یه بار هم که شده یه مطلب یا شعری رو اینجا بنویسیم که ازش خوشمون نمی آد.چرا ازش خوشم نمی اد؟ اینش رو دیگه خودم هم نمی دونم...
» ادامه مطلب

برای این غم موزون چه شعرها که سرودند!

0 نظر

اگه یه موقعی ، (مثلا نصفه شب) تو سعدی شمالی (نزدیک پادگان) کنار خیابون منتظر تاکسی وایسادی و دیدی یه بنده خدا اون سرازیری رو سوار دوچرخه اش ، در حالی که ترانه " یه مایل دیگه… one more mile to go " از جناب کریس دبرگ رو بلند بلند می خونه ، به سرعت از جلوی تو رد می شه ، فکر نکنی که یه جورایی زده به سرش.
فقط یه خورده دلتنگه .
یعنی دلش گرفته
عجیب هم گرفته و فکر می کنه این ترنم موزون حزن تا ابد نمی خواد دست از سرش بکشه.
همین!

ONE More Mile To Go

When the valley's quiet with the snow,
And the train has one more mile to go,
To the station where my love will be,
She waits for me, she waits for me;

Now the lights are shining down below,
And I see the village that's my home,
And I see all the places that I love,
It's been so long, been away so long,
And I'm nearly home, one more mile to go;

There is joy for loved ones coming home,
And everyone has gone, I'm standing here alone,
But in the shadows I can see her face,
She comes to me, she's here for me;

And now a light is shining round the world,
It's a magic night for every boy and girl,
'Cos it's the time that all men dream of peace,
On Christmas eve, we dream of peace,
And we're nearly home, one more mile to go,
Yes we're nearly home, one more mile to go,
And we're nearly home, one more mile to go.

» ادامه مطلب

بايد يه نفر رو دوست داشته باشي

0 نظر
You can win the fight, you can grab a piece of the sky
You can break the rules but before you try
You gotta love someone
You gotta love someone

You can stop the world, steal the face from the moon
You can beat the clock, but before high noon
You gotta love someone
You gotta love someone

You've got one life with a reason
You need two hearts on one side
When you stand alone and there's no one there
To share the way it feels inside and baby

You can cheat the devil and slice a piece of the sun
Burn up the highway but before you run
You gotta love someone
You gotta love someone

When you're gonna play with fire
You let someone share the heat
When you're on your own and there's no one there
To cool the flames beneath your feet and baby

You can win the fight, you can grab a piece of the sky
You can break the rules but before you try
You gotta love someone
You gotta love someone

You gotta love someone
You gotta love someone

» ادامه مطلب

داغ

0 نظر

من از مصاحبت آفتاب مي آيم
كجاست
يه قوطي پپسي خنك؟


آن جاست . در يخچال . برو خودت بردار. مي شود ششصد تومان...
» ادامه مطلب

حسادت يا رفاقت؟

0 نظر

اين كه رفيق آدم برگرده بگه تو داري حسودي من رو مي كني ، يه خوبي داره ، يه بدي.بدي اون به اينه كه آدم مي فهمه همه اين ده، پونزده سال رو تو حق رفيق اش رفاقت نكرده ، بلكه حسادت كرده . يه خوبي هم داره اين كه ....چي داشتم مي گفتم؟...يادم رفت .... نمي دونم چرا تازگيها دچار فراموشي شدم و همه چيز زود ازيادم مي ره ...يه لحظه اجازه بدين... شايد يادم اومد .... اي بابا.... به كل يادم رفت چي داشتم مي گفتم...
خدا هم شما رو ، هم اون رفيق ات رو از اين بيماري فراموشي نجات بده .آمين!

» ادامه مطلب

گزين (1)

0 نظر

فعلا اين چند تا لينك رو داشته باشين تا ببينيم بعدا چي ميشه ( يا نميشه).


زير دوش آب داغ

اومد داخل و یه گوشه نشست . واسه ش چایی آوردن ، گفت نمی خوره و اون رو برگردوند .
سومین بچه مرد ساعتی پیش متولد شد . پسری بود زیبا .
مرد خوشحال بود . اما این سکوت توی خونه داشت دیوونه ش می کرد . بلند شد ، به کنار پنجره رفت . پنجره رو باز کرد ، بارون می اومد .
چشماش رو بست و با صدای بلند شروع به خندیدن کرد :
- قاه قاه قاه قاه ....

یکی حتما باید به اون بگه زنش مرده !


استامينوفن

اگه زمين صاف بود ميرفتم،به همه مقدسات قسم که تا آخرش ميرفتم..
حيف که گرده،هر چقدرم برم نهايتش اينه که ميرسم جايی که الان هستم...


privacy published

..ديشب كه خونه نيما متاليكا گوش كرديم متوجه شدم هفت سالي اقلا هس كه متاليكا گوش نكردم..در واقع خيلي كاراي ديگه هم هس كه فكر ميكني داري انجام ميدي ولي در واقع قرنيه طرفشون نرفتي ..بعد اگه از رفقاي مهندست مرض محاسبه رو "وا گرفته باشي"(به قول اصفهانيها‍‍ )ميشيني حساب ميكني ميبيني وقتي كه صرف سيگار كشيدن يا احوال پرسي الكي يا غيبت پشت سر ملت يا عوض كردن كانال تلويزيون ميكني خيلي بيشتر از زمانيه كه پاي بديهي ترين علائقت ميذاري..ولابد احساس مي كني درگيري و روزمرگي تو رو از خودت دور كرده..خب الاغي البته.


گاو و گلدون

تا كجا بايد رفت؟
تا اونجايي كه ديگه پاها روي زمين نباشه
تا اونجايي كه ديگه چيزي براي ديدن وجود نداشته باشه
تا اونجايي كه ديگه چيزي براي از دست دادن وجود نداشته باشه
تا اونجايي كه ديگه تواني در تن نمونده باشه
تا اونجايي كه ديگه هيچ عطشي وجود نداشته باشه..
نه اين آخري رو باهاش مشكل دارم
تا اونجايي كه ديگه عطشي از اون نوع وجود نداشته باشه
تا اونجايي كه سوسوي آرزوهاي تازه ديده بشه
و..
تا اونجايي كه با همراه در اوج آرامش بگيري


سنگ رودخونه

گاهی چنان سبک ميشوم که کمترين باد مرا با خود خواهد برد
گاهی چنان سبک ميشوم که ميل بادبادک به خود ميگيرم
گاهی چنان سبک که آسمان محلی برای قدم زدن های عصرانه ميشود.
آن روزها سرعت قرن هم به پايم نمی رسد.

» ادامه مطلب

mtv

0 نظر

...مي دونستي اولين ويديو كليپي كه شبكه MTV بعد از افتتاح اش پخش كرد كليپ Money for nothing كار اين رفيق ما Dire Straits بوده؟

» ادامه مطلب

راجرواترز فالگیر

0 نظر

یه بار سر فال گرفتن با یه بنده خدایی بحثم شد.من معتقد بودم با هر کتابی می شه فال گرفت ولی اون قبول نمی کرد. خواستم یه امتحانی کرده باشم. کتاب صخره یقین در اقیانوس شک [ مجموعه اشعار راجرواترز ] دم دست بود . برداشتم و یه فال گرفتم براش . این شعر اومد :
میمون روی کپه سنگ نشست
و به استخوان شکسته توی دستش خیره ماند
و نوای موسیقی کوارتت
همه جای زمین را پر کرد
میمون به ستاره ها نگاه کرد ...
ناگفته نماند بنده خدا دانشجوی دکترای فیزیک با گرایش نجوم بود که خیلی دوست داشت شبها موقع رصد کردن ستاره ها به موسیقی کلاسیک گوش کنه.آقا ( یا خانم) اونقدر خجالت کشیدم که نگو .
حالا خوب شد کتاب مزرعه حیوانات دم دستت نبوده.

» ادامه مطلب

اندرحكايت سفري زيارتي براي زيارت سد تازه افتتاح شده تهم ، درك كردن يك ضرب المثل قديمي به زبان تركي با تمام وجود ، دست و پنجه

0 نظر

طبق معمول 10 دقيقه دير كردم. منتها تقصير من نبود.تقصير اين نونوايي بود كه تو چهارراه سوم كوچمشكي بربري مي پزه. شش و بيست دقيقه صبح وقتي رسيدم به نونوايي ، هنوز نونهاي تازه اش آماده نبود .مجبور شدم از اون بربري پزي كه تو سعدي شماليه نون بخرم.همين باعث شد كه بيست دقيقه دير كنم. وقتي به سر قرار رسيدم جواد يواش يواش داشت آماده مي شد كه خودش تنهايي بره. از همون مسير پشت پادگان و بغل زندان صفرآباد راه افتاديم. وقتي افتاب داشت طلوع مي كرد به همايون رسيديم و ترتيب صبحونه رو همون جا داديم و راه افتاديم.40 دقيقه بعد رسيديم به سد و كلي حالمو گرفته شد .كلي تابلو و اين برنامه ها كه ورود به محوطه تاج سد خطر مرگ داره !!! من كه كلي اون دورو بر رو گشتم هيچ تك تيراندازي نديدم كه پشت يه سنگ قايم شده باشه و منتظر يه عابر بيگناه بمونه كه اگه پاش رو گذاشت توي محوطه سد با يه گلوله خطر مرگ رو حاليش بكنه.
يه شونصدتايي عكس از درياچه سد انداختم. شنيده بوديم از ده تهم يه راهي هست كه به گاوازنگ مي ره . هفت كيلو متر جلوتر تو ده يه پيرمرد روستايي ديديم كه كنار جاده نشسته بود.
- پدر جان از اين راه مي شه به گاوازنگ رفت؟
- بله .جانم. اون تپه رو مي بيني؟ ( يچند تا تپه رديفي پشت سرهم وايساده بودن .جلويي كه خيلي كوچولو بود ولي بعدا دونستيم كه منظورش اون كوه بلند عقبيه! )
- همين تپه پدر جان؟
- بله. (كله اش رو برد بالا و چونه اش رو اورد جلو) پشت همون تپه كه مي بينيد ، گاوازنگه .
- ممنون پدر جان.
آقا يا خانومي كه شما باشيد چقدر خوشحال شديم . اگه اونجوري كه پيرمرده مي گفت تقريبا ده بيست كيلومتري ميان بر مي زديم . فقط حساب اون چيزي رو كه نكرده بوديم اين بود كه نمي دونستيم وقتي يه روستايي كله اش ر و مي بره بالا و چونه اش رو مي اره جلو و مي گه :« اونا هاااااها . همون جاست . » منظورش بيست يا بيست و پنج كيلومتر كمتر نيست!
نزديك سي كيومتر راه سنگلاخ رو از دامنه همون كوه بلند دوچرخه هامون رو به كول كشيديم. حساب راه و جهت و وقت از دستمون در رفته بود. من معتقد بودم از سلطانيه يا ابهر سر در مياريم ولي جواد معتقد بود تو بهترين حالت به طارم مي رسيم ! آخرش هم به يه كوه رسيديم كه راه رو بسته بود.كوه رو هم رفتيم بالا . اون بالا يه اكيپ راه سازي داشتن يه جاده مي كشيدن. وقتي از يكي از كارگرها پرسيديم اين راه به كجا مي ره گفت :« فومن!» ديگه داشتيم زهره ترك مي شديم . از يكي ديگه كه يه كم منطقي تر بود جهت رو پرسيدم . گفت اول جاده از گاوازنگ شروع مي شه و آخرش به فومن مي رسه. گاوازنگ هم ده كيلومتر پايين تره. گاز دوچرخه رو گرفتيم و دقيقا ساعت دوازده و نيم بود كه جنازه مون به زنجان رسيد .
معمولا وقتي يه نفر مي خواد به يه همچي سفري بره حداقل يه قمقمه آب به كمرش مي بنده . حالا جي پي اس و نقشه كه جاي خود داره.خدا خيلي بهتون رحم كرده از خانقين يا كابل سر در نياورديد...

» ادامه مطلب

وقتي شيشه مي شكنه

0 نظر

هركس در گوشه اي رنج مي برد و وقتي مي خواهد به طرف كس ديگري برود باز هم رنج مي برد.قبل از اينكه دو نفر در مقابل هم قرار بگيرند بايد قيمت شكستن شيشه اي را كه بين آنهاست بپردازند.مهم نيست كه عشق آنها به سرانجام مي رسد يا نه.

» ادامه مطلب

وقتی که از همه چیز متنفر می شی

0 نظر

متنفرم از راننده تاکسی هایی که وقتی صد تومن می دی بهشون ، فکر می کنن اگه بخوان ده تومن بقیه اش رو بر گردونن دستشون می شکنه.
 از مردهایی که ادکلن زنونه می زنن تا بوی گند تریاکی رو که کشیدن پنهون کنن.
از همه اونهایی که سواره رو رو با پیاده رو اشتباه می گیرن .
از همه اونهایی که پیاده رو رو با سواره رو اشتباه می گیرن.
از همه فروشنده هایی که از مشتری هاشون طلبکارن.
از صاحب رستوران برلیان.
از همه اونهایی که دور از چشم همسراشون فیلم پورنو نگاه می کنن.
از همه اونهایی که تو خیابون بهت خیره می شن.
از همه اونهایی که وقتی سوار تاکسی میشن خودشون رو ولو می کنن روی صندلی و وقتی یه نفر دیگه می خواد سوار تاکسی بشه جونشون در می آد خودشون رو جمع و جور کنن.
از همه اونهایی که فکر می کنن اگه یه بسته ساقه طلایی نیم خورده بزارن روی داشبرد پرایدشون ، خیلی باکلاس می شن.
از اینکه یه خواب خوب ببینم .
و بالاخره از اینکه از همه چیز متنفر باشم

» ادامه مطلب

وقتي كه بقالها همه شاعر بودند

0 نظر

مرد بقال از من پرسيد:« چند من خربزه مي خواهي ؟»
من از اون پرسيدم:« از اين چيپس فلفلي هاي تند مزمز داريد؟ ماست موسير چي ؟»
ومرد بقال پاسخ داد:« نه نداريم.»

» ادامه مطلب

آنچه شما خواسته ايد

0 نظر

يه بار گول اين زيرنويسهاي شبكه 4 كه مي گفت برنامه درخواستي تون رو شبهاي پنجشنبه پخش مي كنيم ، خوردم و يه mail زدم و ازشون خواستم تا يه قسمت از مجموعه مستند «جهان استيون هاوكينگ» رو برام پخش كنن.حالا اون برنامه رو پخش نكردن كه هيچ. نمي دونم چه جذابيتي تو mail من ديدن كه آدرس ميل من رو به Address book شون اضافه كردن.حالا هر روز ده تا ده تا ميل 4 كيلو بايتي ويروسي از irib.com برام مي رسه! گذشته از اون مطمئنم(مي تونم قسم هم بخورم) اگه مي خواستن به درخواست من عمل بكنن و يه قسمت از اون سريال رو پخش بكنن ، همون قسمتي رو كه مربوط به ماده تاريكه پخش مي كردن.چَرا؟خوب معلومه. من اون قسمت از سريال رو روي نوار VHS دارم و تقريبا 85 بار ديدمش! بازم بگين اين صدا و سيما همه چيزش به همه چيز اين ملت مي خوره. 
يه لحظه صبر كن ببينم.حالا شما چه جذابيتي تو اون قسمت مربوط به ماده تاريك ديدي كه ضبط اش كردي؟ بالاتر از اون 85 تا نيم ساعت رو از كجا اوردي صرف اون كردي؟اگه دستت خاليه وقتت هم كه ارزشي نداره پاشو برو اطاق ات رو تميز كن كه براي نشستن يا خوابدين ديگه جا نداره .بس كه پر از كر و كثافت شده .


خوشبختانه مهدي هم مبتلا شد. خوبه. خيلي خوشحالم.
ديگه نبود؟ رفتيم ها ! جا مي موني ها. بيا بالا...

» ادامه مطلب

ققنوس

0 نظر

مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
زبامي كه برخاست [ دوباره نشيند ] ...... چَرا؟ جاي ديگه اي نداره كه بره.
حالا بايد حتما يه جا بگيره بشينه ؟  نميشه همين طورتنهايي اونقدر بپر بپر بكنه تا بميره؟

بعد از تحرير : خوشبختانه تلاشهاي شبانه روزي اينجانب به ثمر رسيد و تونستم يه نفر ديگه رو مبتلا به شغل شريف وبلاگ نويسي بكنم. كار سختي بود. علي رنجي از بچه هاي نشريه ديواري طنز شيپور حالا به جاي اينكه سر رسيد كهنه اش رو سياه بكنه ، قصد داره تو وبلاگ تقديم به ازمه با عشق و نكبت بنويسه. يكي دونفر ديگه هم هستن كه در شرف ابتلا هستن.منتها اونها يه خورده عملشون بالاست و ابتلا شون حالا حالا ها كار مي بره. خدا آخر و عاقبت همه مون رو خير بكنه.

بازم بعد از تحريرقالب قبلي خسته ام كرده بود.فعلا با اين يكي مي چرخيم ببينيم بعدا چي ميشه.
» ادامه مطلب

فرهادي كه هميشه پيش ما مي مونه

0 نظر


سفيد پوشيده بودم با موي سياه
اكنون سياه جامه ام با موي سفيد...
من كه هنوز مرگش رو باور نكردم.تو رو نمي دونم.

» ادامه مطلب

بخوان به نام پروردگارت.

0 نظر

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت ..» .يه بار داروي عوضي داد به بچه اش و اون هم مرد...»
خيلي جالب بود.وبلاگ قشنگي داري .به ماهم سر بزن.

» ادامه مطلب

براي باختن متولد شده

0 نظر

براي باختن متولد شده ام
زندگيم را با سختي گذرانده ام
هر رويايي تنها برايم درد به همراه مي آورد
همه زندگيم ، هميشه غمگين بوده ام
براي باختن متولد شده ام
و اكنون تو را از دست مي دهم

زماني كه بيدار مي شوم و در مي يابم كه تو آنجا نيستي
و اين به نظر تحملش سخت مي نمايد
اوه تو خسته شده اي و حالا مي گويي كه بين ما بهم خورده
براي باختن متولد شده ام
و اكنون تو را از دست مي دهم

براي باختن متولد شده ام
زندگيم را با سختي گذراند ه ام
هر رويايي تنها برايم درد به همراه مي آورد
همه زندگيم ، هميشه غمگين بوده ام
براي باختن متولد شده ام
و اكنون تو را از دست مي دهم
براي باختن متولد شده ام
و اكنون تورا از دست مي دهم
مهم نيست كي اين ترانه رو ترجمه كرده.مهم نيست من از كجا كش رفتم اش.مهم اينه كه مضمون قشنگي داره .يه جورايي مخلص ترانه هاي التون جان هستم . اين ترانه اش هم كه جاي خود دارد
مواظب باش مخلص خودش نباشي كه خيلي خطرناكه

» ادامه مطلب

بازگشت

0 نظر

آهاي تويي كه فيلم فارست گامپ من رو بردي و هنوز نيوردي! تو رو بخدا قسم مي دم زود برش گردون.دلم براي صحنه اي كه فارست داشت چمن مي زد و يهو برمي گرده مي بينه جيني برگشته تنگ شده. واقعا دلم براي اون صحنه تنگ شده.خدا لعنت ات كنه.
حتما مي خواهي بازم بشيني زارزار گريه كني...

» ادامه مطلب

غروب

0 نظر

غروب بود و ; خورشيد همه جا رو نارنجي كرده بود.حافظ نشسته بود رو ايوون خونه اش تو مجتمع بهار و زل زده بود به جاده گاوازنگ و منتظر يارش بود. اون رو سر ميدون آزادگان ديد كه هن و هن كنان و در حاليكه عرق مي ريخت با دوچرخه اش نزديك مي شه.كمي بعد رسيد به مجتمع بهار. حافظ صبر كرد تا بياد بالا. يار در ايوون رو باز كرد و وارد ايوون شد.اون وقت حافظ برگشت و بهش گفت:
« دوش مي آمد و رخسار برافروخته بود......تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود »

» ادامه مطلب

خوش آمد به پاييز

0 نظر

بارون شديد ديشبي رسما پايان تابستون و آغاز پاييز رو اعلام كرد .اين رو مي تونيد از اونهايي كه امروز صبح براي كوهپيمايي به گاوازنگ رفته بودن بپرسيد.
صبر كن ببينم.مگه تو نبودي كه ديشب ساعت يازده زير اون بارون لعنتي به سرت زده بود دوچرخه سواري كني و اومدي بيرون ؟مگه تو نيودي كه تو جاده همايون روبروي بهزيستي وقتي مي خواستي بپيچي تو كوچه جواداينها دوچرخه ات ليز خورد و زمين خوردي و لت و پار شدي؟ حالا بگو ببينم صبح با اون حالت چطور پاشدي رفت گاوازنگ؟ ...ها؟با توام لامصب.... د بگو

» ادامه مطلب

خوبی و بدی

0 نظر
صدبار خوبي كردي و ديدي ثمرش را
بدي چه بدي داشت كه يكبار نكردي
» ادامه مطلب

كمپاني وبلاگ نويسي alimali و پسران .

0 نظر

تو مرخصي هم آرامش نداريم. بهم زنگ زدن گفتن كجايي آقا؟چرا نمي آيي سركار ؟جوابيدم كه نا سلامتي تو مرخصي هستيم ها .گفتن خواب ديدي خير باشه. پاشو بيا سركارت .بعد فهميدم كه  از اون جايي كه همه چيزمون بايد با همه كس فرق بكنه ، مرخصي هم كه بعد از هزار سال گرفتيم ، مرخصي ساعتي از آب در اومده. بهرحال ما دوباره (شايد هم هزار باره ) برگشتيم و در خدمت هستيم .

» ادامه مطلب

خداحافظی وبلاگی

0 نظر
« ...خسته ام.خيلي خسته ام .مي خوام برم هتل ، يه دوش بگيرم و يكماه تمام بخوابم ...» از گفتگوهاي فيلمheat

فکر نمی کردم گوش خدا سنگین تر از این حرفها باشه...


توشبِ تنهايی خودت خیلی راحت و معصوم خوابیدی كه نسیم خنك یه رویا ،از جریاناتی كه باید یه روز اتفاق می افتاد و حالا به هزارویك دلیل نیوفتاده ، خیلی آروم و حیله گرانه از لبه های نازك اقیانوس سبز ذهنت شروع به وزیدن می كنه.تموم پوست تنت رو با مهربونی یه جلاد نوازش می كنه واختیار سكانت رو مي گيره ازت.ظالمانه تورو با خودش می بره به سمت جزیره های طلایی‌رنگی كه چیزی بیشتر از چند تا حباب نیست و حواست رو از طوفان عظيم سرمه ای‌رنگ پشت سرت پرت میكنه .توِ نادون هم وقتي به خودت میآیی كه كار از كار گذشته ، طوفان بهت رسیده و پشت سرت گذاشته و سكان و بادبون و همه اون حبابها رو از هم پاشیده. ‌وقتی هم كه كشتی شكسته و داغون از خواب می پری ، سنگینی ره آورد این سفر ابلهانه رو تو اعماق خودت حس می كنی كه می خواد كابوسهای‌ مهربون و دوست داشتنی‌ هزار روز و شب ات باشه..
.
.اين مطلبقديميه .قبلا هم اينجا نوشته بودمش . منتها بجاي توضيح در مورد كامنتي كه براي يه نفر گذاشته بودم ، بازم گذاشتمش اينجا.
براي يه مدتي مجبورم كركره اين وبلاگ رو بكشم پايين.خودم هم نمي دونم چقدر طول مي كشه ، ولي سعي مي كنم زياد طول نكشه.حداكثردوهفته....نمي دونم .شايد هم ... . بهرحال تا اون موقع ...

خداحافظ

» ادامه مطلب

حسرت

0 نظر

ترم اول دانشگاه بودم. تو يه شركت توليد كننده بوش و قطعات پودري كار مي كردم. موقع ظهر ، وقت نهار، موقعي كه صداي گوشخراش ماشين آلات براي يه ساعت خفه مي شد مي تونستيم صداي آهنگي رو بشنويم كه مهندس تو دفتر شركت گوش مي كرد. من نمي دونستم اسم آهنگ چيه. هر روز مي تونستم فقط يه تيكه اش رو گوش كنم. عاشق اش شده بودم.ازش سر در مي اوردم ؟ نه .چرا دروغ بگم . ازش هيچي سر در نمي اوردم. حتي نمي دونستم داره انگليسي مي خونه يا آلماني ! فقط دوست داشتم بتونم به دست بيارمش و بهش گوش بدم. نمي دونم چرا. فقط دوستش داشتم. روم نمي شد از مهندس بخوام امانت بگيرمش و براي خودم يه كپي بگيرم. ولي چرا، يه بار از مسعود خواستم ازش بگيره.ولي نامرد امانت نداد بهش. من هم نخواستم خودم رو كوچيك كنم. اون روزي كه مي خواستم از شركت تصفيه كنم از مهندس اسم آهنگ رو پرسيدم. در اين يك مورد نامردي نكرد.اسم اش رو گفت . آلبوم ديوار از گروه پينك فلويد. نمي خوام بگم با چه بدبختي يه كپي درب و داغون ازش پيدا كردم. يه كپي هم نادر داشت.كپي كه دست نادر بود كيفيت بهتري داشت . منتها از اونجايي كه زمان كل آلبوم يه چيزي حدود هفتاد دقيقه اس ، كسي كه نوار رو ضبط كرده بود بعد از اين كه دوطرف نوار رو پركرده بود روي اول نوار رو هم به مدت چند دقيقه پر كرده بود .آخرين آهنگ آلبوم رو هم ضبط نكرده بود! همون آهنگ بيرون از ديوار رو مي گم .وسط ها هم هر جا عشق اش كشيده بود قطع كرده بود و خلاصه يه گلچين جمع و جور از آلبوم براي خودش در اورده بود. ( اون جور كه بعدها فهميدم حتي آهنگ اول از آلبوم Hitch Hiking رو كه راجر واترز با كمك اريك كلاپتون ساخته بوداون وسط ضبط كرده بود!! ) تصميم گرفتم دو تا نواررو روي هم مونتاژ كنم و يه كپي كامل از البوم در بيارم. كار سختي بود.من نمي دونستم آهنگ اول كدومه و آهنگ اخر كدومه. اون موقع ها هم كه به اينترنت دسترسي نداشتم. كسي رو هم نمي شناختم كه ازش سر در بياره . نشستم و چند بار اون دوتا رو گوش دادم. پيش خودم گفتم به احتمال زياد آهنگ اول همون اهنگ Comfortably Numb بايد باشه كه با Hello مي شه!! .شروع كردم .يه تيكه بي كيفيت از اين نوار ، يه تيكه با كيفيت از اون نوار .مشكل يكي دوتا نبود.هر دوتا نوار هم دو تا از آهنگ ها رو نداشتن.آهنگ Hey You رو مي گم با همون آهنگ آخر آلبوم . با يه بدبختي اون نوار رو تكميل كردم .يه معجون عجيب و غريبي در اومده بود به همون غرابت و پيچيدگي خود البوم اصلي . يه آهنگ با خش و خش و ريتم تند و صداي زير و يه اهنگ با كيفيت قابل قبول . ولي واقعا براي خودم حال مي كردم با اون نوار. نواري كه من ساخته بودم منحصربفرد بود و فقط براي خودم بود . هيچكس تو دنيا همچي نواري نداشت. اگه بگم هر دو سه روز يه بار هر شب بطور كامل اون رو گوش مي كردم دروغ نگفتم. يه يكي دو سالي باهاش حال كردم. يه روز با تقي ميرترابي كه دانشجوي مركز تحصيلات تكميلي گاوازنگ بود رفتيم سايت مركز و از اينترنت متن كامل شعرها ي آلبوم رو كشيديم بيرون. كمي بعدش شهاب mp3 همه آلبومهاي پينك فلويد رو هم پيدا كرد. به همراه متن همه ترانه ها. متن آلبوم ديوار خيلي بهتر بود.هنوزهمدارم اش. كامل كامل كامل . اون قدر كامل كه حتي گفتگو هاي زمينه آلبوم رو هم داشت. )اون موقع بود كه كه ترتيب كامل آهنگها و معني شعرها رو حتي اسم كامل آلبوم رو فهميدم .آجر ديگري در ديوار. ( گذاشتمش اينجا.مي تويند شما هم بريد و بخونيد و حال كنيد) .ولي هنوز لذت گوش دادن به نوار خودم باقي مونده بود. ديگه از خدا چي مي تونستم بخوام؟ هنوز هم اون ساعتي رو كه اولين بار رو بطور كامل و درست آلبوم رو تنهايي تو سايت كامپيوتر دانشگاه گوش دادم فراموش نكردم. حالي كردم اساسي . برام زياد گرون تموم نشد . فقط يه جلسه كلاس كوانتوم 1 كهندل رو از دست دادم. بعد از اون هزار بار ديگه آلبوم كامل رو گوش دادم.ولي اگه بگم هنوز به من لذت گوش دادن به اون نوار خودم رو نمي ده دروغ نگفتم. اون نوارم رو هم گم كردم. تقريبا همون موقع كه مجموعه كامل آلبومهاي پينگ فلويد رو پيدا كردم .مثل اينكه طاقت تحمل يه هوو رو پيش خودش نداشت و خودش خودش رو گم و گور كرده بود . نمي دونم تو اون نوار چه جذابيتي وجود داشت كه اينقدر من رو مسحور خودش كرده بود. الان هم دربه در دنبال اون نوار بي كيفيت درب و داغون مي گردم.ولي عمرا ديگه بتونم گيرش ييارم. اون نوار واقعا تك بود.

» ادامه مطلب

برنامه

0 نظر
كسي نيست بدونه خدا برنامه زندگي من رو با چه برنامه اي نوشته ؟سورس اين برنامه كجاست؟مي خوام كمي كدهاي مربوط به خودم رو دسنكاري بكنم.احساس مي كنم وقتي خدا داشته اين برنامه رو مي نوشته يه جايي يه چيزي از يادش رفته اضافه كنه. با كدهاي مربوط به گذشته كاري ندارم.با كدهاي مربوط به آينده كار دارم.قسم مي خورم سواستفاده نكنم. خوب؟
مطلب تكميليطبق فرمايش ايشون بنده تا تاريخ Sunday, January 31, 2049 بيشتر زنده نيستم. پس اگه كسي امانتي چيزي پيش من داره زياد براي پس گرفتنش عجله نكنه.حالا حالا ها وقت داريم .يه لحظه اجازه بدين ....بله .بنده در هنگام مرگ 74 ساله تشريف خواهم داشت.شما رو نمي دونم.
» ادامه مطلب

di o,vni ]vj , `vj l'i lh ]dl,k hc frdi ;ljvi?

0 نظر

,rjd svfhc hc rxhv `dhni an T ]ala v, hc v,d h,k ili nojvih ,, ckihdd ;I fi hdsj’hi fi `da,hc svfhcih h,lni f,nkn ]vo,kn , fi nkfhg h,k ‘aj.,gd h,k v, kndn. ;,gi `ajd ha v, fi nsj nd’va nhn , sud ;vn hc ldhk [ludj vhia v, fhc ;ki.و اونجا بود كه از دور سايه محو ، سرمه اي رنگي رو ديد كه h,k v, fi dhn ;,n;dihda hknhoj ,,,…
براي نوشتن اون يه جمله اي كه نوشتم ، يادم بود كه alt+shift رو بگيرم . ولي نمي دونم چي شد كه باز اون طوري شد.از اونجايي كه الان خسته ام و مي خوام برم بخوابم(.ديشب تا صبح بيدار بودم.)خودتون يه جورايي براي خودتون بخونيد .زياد سخت نيست.اگه هم حوصله اش رو ندارين ، بزاريد همين طور بمونه .

» ادامه مطلب

هما

0 نظر
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد

شبی که ماه مراد از افق طلوع کند
بود که پرتو نوری به بام ما افتد

به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد

چو جان فدای لبش شد خيال ميبستم
که قطره ای ز زلالش به کام ما افتد

خيال زلف تو گفتا که جان وسيله مساز
کزاين شکار فراوان به دام ما افتد

به نااميدی ازاين در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد

ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسيم گلشن جان در مشام ما افتد


در تکمیل مطلب قبلی:
تنها چیزیکه با سعید تونستیم رصد کنیم ماه شب چهارده بود که با یه سیاره که نمی دونستم مریخ بود یا مشتری ، نشسته بودن لاس می زدن اون وسط هم یه ابر هی می اومد و مزاحم خلوت اونها می شد. توقع داریدتو اون موقعیت که آسمون مثل یه عصر زمستونی روشن بود می تونستیم حتی یه بچه شهاب رو هم ببینیم؟
» ادامه مطلب

چندتا آرزو داري كه مي خوايي همه شون امسال برآروده بشن؟

0 نظر


عكس از : Jeff Gossman


تو دوسه روز آينده آسمون بازهم مي خواد ما رو مهمون كنه.مهمون قشنگ ترين منظره اي كه مي شه تو آسمون با چشم غيرمسلح ديد. پديده بارش شهابي برساوشي كه روزسه شنبه و چهار شنبه همين هفته اتفاق مي افته. ضيافتي كه تو اون، آسمون شهاب بارون مي شه و تو اون زمان مي تونيد تو يك ساعت (ساعتي كه اوج بارش اتفاق مي افته) حداكثر 90 شهاب رو ببينيد. متاسفانه امسال شرايط براي ديدن بارش شهابي خيلي خيلي قمر در عقربه.اول اينكه اوج بارش شهابي حدود ساعت 9 صبح چهارشنبه اتفاق مي افته كه نور خورشيد مزاحم ديدن شهابهاي نازنين مي شه و قبل از اون هم تو تمام طول شب نور قرص تقريبا كامل ماه مزاحمه. اطلاعات خيلي كلي رو براي اهالي محترم و وبلاگ نپرور زنجان جمع كردم كه در اين پايين اوردم :
ماه حدود ساعت 8.5 شب سه شنبه طلوع مي كنه (به افق زنجان) و ساعت 7 صبح روز بعد ،( يعني چهارشنبه) غروب مي كنه . همزمان با اون صورت فلكي برساوش ( نقطه اي از آسمون كه شهابهاي عزيزمون از اونجا مي آن) ساعت 9 شب سه شنبه از افق شمال شرقي زنجان ،تقريبا از پشت همون تپه اي  كه اسمش رو نمي دونم ، همون تپه اي كه دكل مخابراتي داره و تو شمال شرق شهرك كارمندان واقع شده ، طلوع مي كنه و حدود ساعت 6 صبح چهارشنبه به بالاي سرمون مي رسه. همه اهالي محترم شهرك كارمندان ، سعدي شمالي و جاده شهرك مي تونن اگه يه كم بي خوابي بكشن ساعت دو و نيم يا سه صبح بارش شهابي نصفه نيمه رو تو نور مزاحم ماه عزيز ببينن.اهالي محترم اعتماديه ، مجتمع فجر و زيبا شهر(محدوده ي فني حرفه اي خواهران )، كوي قائم (دوروبر خونه اميراينها ) ، مخصوصا سرجنگلداري هم راحت بگيرن بخوابن . چون تو اون مناطق آلودگي نوري زياده و نمي تونن به خوبي اين پديده رو رصد كنن. مخصوصا سرجنگلداريهاي محترم كه اون شب هواي اونجا ابريه!!.
يادش به خير . پارسال يه همچي روزي بود كه با محمد حسين ( كه الان نمي دونم كجاس .ولي مطمئنم هرجا هست، تو خونشون نيست ، چون همين الان بهش زنگ زدم !) رفته بوديم سهرين(يكي از روستاهاي زنجان ) .پارسال شرايط براي رصد خيلي عالي بود.آسمون بدون ماه بود. اوج بارش هم ساعت 3 صبح بود جايي هم كه ما رفته بوديم از شهر و به تبع اون از آلودگي نوري دور بود . فقط باد خيلي شديدي مي وزيد كه آتيش قليونمون رو خاموش كرد و يه بسته چيپسي رو كه خريده بوديم با خودش برد. (شانس اورديم كه خودمون رو با خودش نبرد).
امسال هر اتفاقي كه مي خواد بيافته ، بزار بيافته .من يكي كه نمي خوام بارش شهابي امسال رو از دست بدم. واقعا به همشون احتياج دارم.
اطلاعات تكميلي رو مي تونيد از اينجا وسايت ParsSky و نقشه آسمون رو براي شب چهارشنبه از اينجا  بگيريد. براي گرفتن نقشه آسمون احتياج به طول و عرض جغرافيايي محل تون داريد كه اطلاعات مربوط به طول و عرض جغرافيايي رو براي شهرتون از اينجا بگيريد .
طول و عرض جغرافيايي زنجان :
طول جغرافيايي :" 55، ' 28،° 48
عرض جغرافيايي : " 23، ' 40،° 36
» ادامه مطلب

گریه

0 نظر
هيچ يادت مي اد آخرين باري كه يه شكم سير گريه كردي و سبك سبك سبك شدي كي بود؟
» ادامه مطلب

يك دوره فشرده آموزشي

0 نظر

« ...مسئله اينه كه وقتي دخترها از كسي خوششون مي اد ، هر چه قدر هم طرف پست و حرومزاده باشه ، باز مي گن پسره عقده حقارت داره.[ يه جورايي حرومزادگي طرف رو توجيح مي كنن و دلشون براي طرف مي سوزه ] برعكس اگه از يكي خوششون نياد ، هر چه قدر هم پسره خوب باشه مي گن پسره از خود راضيه . [ يا قُدّه ]. حتي دخترهاي خيلي باهوش هم اين طوري ان ...»
ناتور دشت : نوشته جروم ديويد سالينجر .ترجمه محمد نجفي .انتشارات نيلا .فصل هجدهم. (صفحه 168 از آخره سطر بيستم تا آخر صفحه و صفحه 169 از اول صفحه تا آخر سطر دوم .

» ادامه مطلب

بازگشت

0 نظر
بالاخره بر گشتیم همین جا.خونه مون رو هم پس گرفتیم.دور بودن از خونه خیلی سخته.مخصوصا اگه آدم بخاطر زیاده خواهی خودش اون رو بطور موقت از دست بده.زیاده خواهی که نه. اسمش رو همون حماقت بزاریم بهتره.اونجا رو هم مي خوام بدم رهن.اگه كسي خريداره بياد قيمت بده.به پايين ترين قيمت اون رو اجاره مي دم.خوب؟
» ادامه مطلب

يه داستان ماتريكسي، شايد هم انيماتريكسي

0 نظر

يه مدتيه كه يه طرح به نظرم رسيده ولي هركاري مي كنم نمي تونم جمع و جورش كنم و به شكل يه داستان در بيارمش . طرح درباره « يه پسر فلجي كه تو ماتريكس زندگي مي كنه ولي نمي دونه كه تو ماتريكسه .همه دكترها جوابش كردن و بهش گفتن كه پاهاش هيچ وقت خوب نمي شه. يه روز يه نفر بهش مي گه كه تو فلان كوهستان شخصي زندگي مي كنه به نام curelly . اين شخص در واقع يه برنامه اس كه به دور از چشم ماتريكس مي تونه كدهاي مربوط به ماهيت افراد و اجسام رو بخونه و اين قابليت رو داره كه اون كدهارو دستكاري بكنه. پسره با زحمت زياد مي ره بالاي كوه و curelly رو پيدا مي كنه . curelly هم كدهاي پسره رو مي خونه و اونها رو ترميم مي كنه و پسره شفا پيدا مي كنه. »
زياد هم نااميد نيستم . دارم بازم روش كار مي كنم. شما هم عجله نكنيد. وقتي تموم شد ميذارمش همين جا تا شما هم بخونيد. شايد هم برادارن واچوسكي هم اومدن خوندن و از اون خوششون اومد و تو قسمت دوم the animatrix يه انيميشن رو به اون اختصاص دادن و ماهم بچه معروف شديم.زمونه رو چي ديدن؟خيال كردين كم الكيه؟

» ادامه مطلب

چقدر آشتي كردن خوبه

0 نظر
كاريكاتور:هادي فراهاني

چقدر خوبه كه يه نفر تو خونه اش كامپيوتر نداشته باشه. تو اتاقش تلويزيون نداشته باشه . تو اتاقش فقط يه تخت خواب باشه با يه كتابخونه پر از كتاب . همه اون كتابهايي كه شونصد ساله باهاشون قهره .همون رفقايي كه باهاش قهر كرده بود. همونهايي كه اون قدر با معرفت و صبور هستن كه تنهايي رو تحمل كردن تا يه روزي هووشون از خونه بره بيرون و نوبت اونها برسه.
چقدر خوبه كه به دور از كامپيوتر و تلويزيون بتوني روي تخت ات دراز بكشي و يه شكم سير كتاب بخوني . هيچ لذتي تو دنيا بالاتر از خوندن كتاب نيست. هر كي مي گه غير از اينه ، دعا مي كنم تا به راه راست هدايت بشه . (ما كه نشديم ، دعا مي كنيم شايد اوني كه مي گه نه هدايت بشه!) ...

» ادامه مطلب

جيرجيرك

0 نظر

يه جير جيرك هست ، پشت پنجره اتاقم. عصرها ، دم غروب شروع مي كنه به جير جير كردن . همين طور جير و جير و جير .... تموم طول شب كه من خواب هستم ، اون بيداره و جير جير مي كنه. نمي دونم چرا . نمي دونم چي باعث مي شه كه اينطور مستمر و پشت سرهم جيرجيربكنه ? شايد به اميد پيدا كردن يه همزبون براي خودشه كه جيرجير مي كنه . به اميد پيداكردن يه جيرجيرك ديگه كه بياد و پيشش بمونه. نمي دونم.شايد هم اشتباه مي كنم.شايد هم يه همسر داشته براي خودش.يه همسر كوچولو و جيرجيرو مثل خودش . يه خونه داشتن پشت پنجره اتاقم. براي خودشون زندگي مي كردن. براي خودشون كسي بودن . يه روز كه جيرجيرك خانومه داشته عرض اون خيابون شلوغ رو رد مي شده ، رفته زير يه ماشين .شايد هم باد ناشي از عبور يه ماشين اون رو با خودش برده. حالا آقا جيرجيركه هر شب داره جيرجير مي كنه شايد جيرجيرك خانومه صداش رو بشنوه و بياد پيشش. هزار جور ديگه مي شه فكر كرد در اين مورد ولي مي شه اينطور گفت كه بهرحال اين تنهايي كه باعث مي شه يه جيرجيرك ، شب تا صبح جير و جير و جير بكنه . حالا مي خواد براش فايده داشته باشه ، يا نداشته باشه....

» ادامه مطلب

موجودات مهم

0 نظر

NG7742 كهكشان

الفي عزيز. تا حالا شده يه شب تو بيايوني باشي كه آسمون صاف باشه و تا صد كيلومتري تو يه شهر يا حتي يه ده كوچولو نباشه؟ تا حالا شده تو اون لحظه اي كه اونجا ماه هم نيست به اسموني خيره بشي كه پر از ستاره باشه؟اونقدر ستاره تو آسمون باشه كه نورشون اون بيايون رو مثل شبهاي مهتابي روشن بكنه . تو اون لحظه مي توني تصوري از عمر و عظمت اين دنيا داشته باشي؟ هيچ مي دوني عمر اين دنيا يه چيزي حدود 17 يا 18 ميليارد ساله؟هيچ مي دوني عمر قديمي ترين تمدنها به ده هزار سال هم نمي رسه؟خودت خوب مي دوني كه فاصله ده هزار تا ميليارد چقدره. از همون اولين جرقه اي كه زده شد و همه چيز شروع به وجود اومدن كردن ، همه چيز آهسته و آهسته و با حوصله تمام دست به دست هم دادن و طبق برنامه اي كه براشون نوشته شده بود جلو اومدن و الان رسيدن به اينجايي كه الان هستيم. فكر مي كني كه همه اش بخاطر هيچ و پوچه؟ هيچ به عظمت اين دنيا فكر كردي؟ بيا از سياره شروع كنيم ، مجموع سياره هايي كه با هم  به دوريه ستاره مي چرخن يه منظومه رو تشكيل مي دن .مجموع ميليونها ستاره با هم ، يه كهكشان رو تشكيل مي دن . مجموع ميليونها كهكشانها با هم يه خوشه كهكشاني رو تشكيل مي دن . هيچ مي دوني چند ميليارد تا از اين خوشه هاي كهكشاني وجود دارن؟ هيچ مي توني نهايت رو تصور كني؟ هيچ مي دوني عرض كهكشان ما نهايتا يكصدهزار سال نوريه؟ يعني اگه يه نور به محض اينكه بشر براي اولين بار تونست حرف بزنه ، يا بنويسه (تقريبا بيست يا سي هزار سال پيش ) از يه گوشه كهكشان حركت كرده باشه الان هنوز حتي به مركز كهكشانمون هم نرسيده؟ چه برسه به اون خوشه هاي ميليوني از كهكشانهايي كه از ميلياردها ستاره تشكيل شدن.من هيچ وقت به اين مسايل فكر نمي كنم.جراتش رو ندارم .همون يه شبي كه با تموم وجودم آسمون پر ستاره رو تو اون بيايون همون طوري كه هست ديدم براي هفت پشتم بسه .همون يه باري كه وحشت كردم بسمه . پيش خودم گفتم كه همه اينها براي تو به وجود اومدن . فقط براي تو . شك نكن همون طور كه خالق خودت گفته  اشرف مخلوفات هستي . شك نكن كه تو اين جهان تنها هستي.(تصور كن يه تمدن ديگه اون ور كهكشان راه شيري وجود داشته باشه .با اين فاصله ها واقعا دسترسي به اون واقعا غير ممكنه .پس شك نكن كه تنها هستي ) به اين تنهايي فكر كن . هميشه فكر كن. اون وقت يواش يواش تازه مي توني سوال رو متوجه بشي. جوابي وجود نداره...
.بله .فكر مي كنم موجود مهمي هستم .

» ادامه مطلب

وقتي « مي دونم كه اونجايي » يكساله مي شه

0 نظر

ما هم رفتيم عضو باشگاه يكساله ها شديم . پارسال همين امروز بود كه با اون يكي وبلاگمون شروع كرديم . خدا آخر و عاقبتمون رو به خير بگذرونه كه اگه نگذرونه ( يا نخواد بگذرونه ) كارمون خيسه !!!


اين قضيه ترجمه اصطلاحات زبان تركي به زبان فارسي بعضي موقعها خيلي با مزه از آب در مي اد يه چيزي تو همين مايه هاي كارمون خيسه (ايشيميز ياشده ) .يه روزي شايد كلي در مرود اين ترجمه ها مطلب نوشتم.


پي نوشت : من و قبيله و موسيقي
» ادامه مطلب

اولين تلاش

0 نظر

» ادامه مطلب

دو هفته بعد - پارسال

0 نظر

-    تو چی فکر می‌کنی؟
-    از دست این کابوس‌ها آزاد می‌شی. می‌تونی دوباره از اوّل شروع کنی. می‌تونی کمی‌ گذشت کنی و اشتباهی رو که کردی جبران کنی. ولی بهای زیادی برای این‌کار باید بپردازی.
-    قیمت‌ِش اصلا برام مهم نیست.
-    فقط جنبه مادّی قضیه رو نبین.
-    چطور مگه؟
-    به دلایل فنّی شرکت می‌تونه تنها یک بار این‌کار رو برای تو  انجام بده. هنوز آزمایش‌های ما تکمیل نشدند. در حین سفر از اکنون به گذشته کسی نمی‌دونه دقیقن چه اتّفاقی برای جسم‌ات می‌افته. ممکنه مغز و اعصاب‌ات متحمّل صدمات زیادی بشوند. احتمال این هست که چنان صدمه‌ای به جسم‌ات وارد بشه که هیچ‌وقت ترمیم نشه. حتّی ممکنه قسمتی از حافظه‌ات پاک بشه. خیلی‌ها بودند که نتونستند این آسیب‌ها رو تحمل کنند. ببین ارزشش رو داره که خودت رو به خطر بندازی؟
-    می‌دونی، نمی‌خواستم اون رو بکشم. تو زیر اون بارون لعنتی که می‌بارید، هیچ‌چیز به هیچ‌چیز شبیه نبود. زل زده بود به چشم‌های من. شاید می‌خواست من رو از شلیک منصرف بکنه. ولی ... ولی ... .
            الان هم می‌خوام به هر قیمتی که شده برگردم. می‌خوام اشتباه خودم رو جبران کنم.
-    از ما گفتن. شرکت شما رو به عقب می فرسته. امّا قبل از اون باید چندتا فُرم پر کنی. شرکت یه تعهّد‌نامه از شما می‌گیره که این کار با میل و اراده خودتون انجام داید و هیچ مسئولیّتی رو در قبال اعمال شما در گذشته به گردن نمی‌گیره. هیچ تضمینی هم وجود نداره که بتونی این سفر رو تحمّل کنی. به هر حال می‌تونم یه وقت برات در نظر بگیرم. دو  هفته بعد همین ساعت، همین جا. خوبه؟
-    کجا رو باید امضا کنم؟
( دو هفته بعد - پارسال )
... باران شدیدی می‌بارید. همانند کابوسی بود که دوباره تکرار شود. دوباره آنجا بودم و او هم جلوی پایم افتاده‌بود. از نوک اسلحه‌ای که به طرفش نشانه رفته بودم دود آبی‌رنگی خارج می‌شد. زانوی‌اش را گرفته‌بود و با صدای بلندی ناله می‌کرد. زخم زانو‌ی‌اش به شدت خون‌ریزی می‌کرد. نگاهی به عینک شکسته‌ای که زیر پایم خرد شده‌بود کردم. زل زده‌بود به چشم‌هایم تا شاید مرا از کشتن‌اش منصرف کند... کمی‌بعد که ضربان قلبم به حالت عادی برگشت، اسلحه را پایین آوردم. تا همین جا بس بود. به اندازه کافی عذابش داده بودم. کابوس تمام شده‌بود. اسلحه را داخل جیبم گذاشتم و برگشتم تا او را با زخم‌اش تنها بگذارم. چند قدمی‌که دور شدم، به یاد موضوعی افتادم. یادم رفته‌بود که او هم یک اسلحه دارد. وقتی به سرعت اسلحه‌ را کشیده و برگشتم، یک گلوله به طرف پیشانی‌ام شلیک شد...
» ادامه مطلب

كوري

0 نظر

فكر كنيد زني كه هرگز نمي توانست خودش را به همان شكلي كه مرد محبوب [كور] ش اورا مي ديده ببيند .زني كه روزها و روزها را سپري مي كرده بي انكه حتي يك بار تعريف خودش را از دهان محبوبش بشنود.زني كه شوهرش هرگز نمي توانسته حالت صورتش را بخواند.خواه احساس بدبختي باشد خواه چيزي بهتر.زني كه مي توانست خودش را آرايش بكند يا نكند- براي شوهر[كور] ش چه فرقي مي كرده؟مي توانست اگر دلش مي خواست پشت يك چشمش سايه سبز بزند، يك سوزن توي پره بيني اش بكند، شلوار زرد و كفش ارغواني بپوشد ، فرقي كه نمي كرد.و بعد به دامن مرگ بغلتد...
كليساي جامع –نوشته : ريموند كارور – ترجمه : فرزانه طاهري

» ادامه مطلب

گيلاسها ونعمتهايي كه از اونها دير به دير استفاده مي كنيم

0 نظر

امروز براي اولين بار تو عمرم از يه نعمت خداداي كه خدا بهم داده بود و تا حالا زياد به دردم نخورده بود استفاده كردم.يه درخت گيلاس داريم تو حياطمون كه اميرحسين و دايي كوچيكش  ترتيب گيلاسهايي رو كه روي شاخه هاي پاييني رسيده بودن داده بودن .امروز عصر تو خونه تنها بودم . هر چي گيلاس رو كه روي شاخه هاي بالايي رسيده وقرمز و خوشمزه منتظر چيدن بودن و دست كسي به اونها نمي رسيد، چيدم و نوش جان كردم. آي خوشمزه بودن . آي خوشمزه بودن . به به .
كي گفته قد بلند به درد لاي جرز مي خوره؟

» ادامه مطلب

من كي هستم؟ تو كي هستي ؟ اون كيه؟

0 نظر

You are not your job...you are not how much money you have in the bank...not the car you drive...not the contents of your wallet. You are not your fucking khakis. We are the all-singing, all-dancing crap of the world.

» ادامه مطلب

جايزه بگير

0 نظر

يه زماني يه آدمهايي بودن كه تو بيايونهاي داج سيتي و آركانزاس در به در دنبال آدمهاي خلافكار و راهزني مي گشتن كه كارشون غير از آزار و اذيت و درد سر براي مردم و بانك زني و دليجان زدن چيزي نبود و كلانتر محترم براي كله شون جايزه گذاشته بود. اين انسانهاي شريف و زحمتكش مي گشتن و مي گشتن و مي گشتن و اون آدمهاي مزاحم رو دستگير مي كردن و زنده يا مرده شون رو به كلانتر تحويل مي دادن و جايزه رو مي گرفتن . اسمشون رو هم گذاشته بودن جايزه بگير. حالا اين اصطلاح اينجا بين بچه ها يه اصطلاح شده .هر كي كه رفقا ش رو تنها مي ذاره و يه جورايي اونها رو مي فروشه به اين لقب ، ملقب مي شه. حالا حكايت ماست .يه بار پامون كشيده شد به يه دعواي كوچولو بين دو نفر و از يه بنده خدا يي طرفداري كرديم كه فكر مي كرديم حق با اونه ( وحق هم با اون بود، مي تونيد از خودش بپرسيد ) حالا اين سعيد ( اون طرف از دعوا كه حق با اون نبود) شاكي شده و دوماهي مي شه كه گير داده به من و اسمم رو گذاشته جايزه بگير. از يه طرف هم انگيزه اش رو براي وبلاگ نوشتن از دست داده و خداحافظي موقت كرده . ولي همين جا مي گم خدا وكيلي هيچ انگيزه اي نداشتم از اين طرفداريم . فقط و فقط طرف كسي رو گرفتم كه حق با اون بود . يه جورايي عليرضا وار رفتار كردم . حالا هم نمي دونم چه جوري به سعيد ثابت كنم كه حق با اون نبوده . همين جا هم ازش مي خوام كه از خر شيطون بياد پايين . خدا همه مارو به راه راست هدايت كنه كه اگه نكنه ، نكرده و كاريش هم نميشه كرد .

» ادامه مطلب

دريچه

0 نظر
 

- کیه؟
- سلام خانوم. غریبی هستم. این دریچه رو براتون اوردم.
- کدوم دریچه؟
- همونی که می‌خواستین باهاش به ازدحام کوچه خوشبخت نگاه کنید.
- بله. بله. دستتون درد نکنه.
( تق – صدای باز شدن در توسط آیفون  )
- تشریف بیارید بالا.


» ادامه مطلب

همهمه

0 نظر
از زمزمه دلتنگيم ، از همهمه بيزاريم
نه طاقت خاموشي است ، نه ميل سخن داريم

آوار پريشاني است ، رو سوي چه بگريزيم؟
هنگامه حيراني است ، خود را به چه بسپاريم؟

تشويش هزار آيا ، وسواس هزار اما
كوريم و نمي بينيم ، ورنه همه بيماريم

دردا كه هدر داديم آن ذات گران را
تيغيم و نمي برٌيم ، ابريم و نمي باريم

ما خويش ندانستيم بيداريمان از خواب
گفتند كه بيداريد، گفتيم كه بيداريم

من راه تورا بسته ، تو راه مرا بسته
اميد رهايي نيست وقتي همه ديواريم

حسين منزوي-
يه زماني اين ترانه رو داريوش خونده بود.نه اينكه از داريوش خوشم مي اد ، نه اينكه فكر كنيد عاشق چشم و ابروي حسين منزوي هستم . فقط و فقط بخاطر اينكه فكر كردم اين شعر يه جورايي وصف حال اين چندروزه مون ، يا چند ساله مونه...
همين!
» ادامه مطلب

خواب نارنجي

0 نظر
 

-يه خواب بود .آقاي دكتر.
-چه جور خوابي؟
-يه كاميون نارنجي رنگ بو دكه به سرعت داشت بهم نزديك مي شد. هوا يه خورده تاريك بود. آسمون هم ارغواني رنگ بود. هيچ صدايي رو هم نمي شنيدم. فقط كاميون نارنجي رنگ بود كه همين طور با سرعت نزديك مي شد. همين طور وايساده بودم و نگاه مي كردم. مي دونستم كه دارم خواب مي بينم و خطري من رو تهددي نمي كنه .اما كاميونه اومد و اومد و اومد تا اينكه محكم خورد بهم و پرت شدم يه طرف. پيش خودم فكر مي كردم كه بايد بميرم .منتظر مرگ هم شدم تا اينكه مردم.
-شما هميشه از اين خوابها مي بينيد؟
- نخير آقاي دكتر. اولين بارم بود. معني اش چيه آقاي دكتر؟ يعني من مي خوام بميرم؟ معني اش اينه كه بايد از خيابون و ماشين ها و مخصوصا كاميون يا هر ماشين ديگه اي كه رنگش نارنجي باشه دوري كنم؟ شما فكر مي كنيد يه جور هشداره اين خواب؟
- نخير.كي همچي حرفي زده؟ يه خورده زياد كار مي كني ذهنت خسته شده. بايد استراحت كني . يه مدت مرخصي بگير و برو مسافرت.خوش باش و خوش بگذرون . همين .
-دستتون درد نكنه آقاي دكتر. الان خيلي آرومتر شدم.
- به سلامت . وقتي از مسافرت برگشتي به من سر بزن . پانزدهم ماه بعد خوبه؟
( پانزدهمين شب سه ماه بعد )
-آقاي دكتر شما الان من رو تو خواب مي بينيد.
- جدي؟ يعني من دارم خواب مي بينم؟ شما رو به ياد مي آرم.يه خواب ديده بودي .درسته؟
-بله .درسته . من به فرمايش شما عمل كردم و رفتم مسافرت . الان هم مردم .
- چطور شد كه مرديد؟
- با يه وانت سفيد رنگ كه نارنگي حمل مي كرد تصادف كردم...

» ادامه مطلب

راكبان جهنم

0 نظر

عصر پنجشنبه وقتي داشتم خيابون قائم (جاده شهرك ) رو با دوچرخه ام پايين مي اومدم و مي خواستم اون تقاطع مرگ (تقاطع كمربندي شمالي و جاده شهرك ) رو رد كنم ، يه موتور سوار با سرعت اومد و محكم از پشت زد به من .چرخ عقب داغون شد و خودم هم كم مونده بود كه وسط اتوبان كله پا بشم و دوثانيه بعدش اين وبلاگ بي صاحب بمونه. اصلا يادم نمي آد چطور تعادل خودم رو حفظ كردم تا به زمين نخورم. يارو موتوري هم ترسيده بود. يه جوري راهي اش كردم رفت . چيكار مي تونستم بكنم؟بر گردم چندتا ليچار بارش كنم؟ يعني اين ليچارها باعث مي شدن كه دفعه قبل حواسش رو جمع كنه؟ شك دارم. اين موتورسوارها خيلي وحشيانه موتور مي رونن و اصلا رعايت قوانين راهنمايي رانندگي رو نمي كنن . تو فصل تابستون تو اين شهر هر هفته چند نفر ، فقط و فقط بخاطر حماقت يه موتور سوار ، تو تصادفات كشته مي شن . خدا شاهده يه دوماهي هست كه هر هفته ، تو خيابون يا تو جاده ، دو يا سه تا تصادف وحشتناك مي بينم كه باعث و باني اش هم يه موتور سوار احمق بوده. اين عكس بالا رو هم مي بينيد؟ ماه پيش درست تو ورودي شهر خرمدره گرفتمش .يه موتور سوار بهمراه رفيق اش كه پشت نشسته بود بي هوا از پمپ بنزين با سرعت وارد جاده شده بودن .از اون ور هم يه كاميون ولوو داشته راهش رو مي رفته كه با سرعت به موتوري مي خوره.راننده موتور و همراهش در دم كشته شدن و موتور هزار تيكه شده بود. كاميون هم تعادلش به هم خورد و ولو شد وسط جاده.وقتي هم كه از ماموريت بر مي گشتيم و به اونجا رسيديم تازه داشتن روي جنازه ها رو مي پوشوندن. اين عكس رو هم طوري گرفتم كه اون پرچم قرمزه يه جورايي صحنه رو بپوشونه .اونقدر اعصابم خرد شده بود كه نگو. دوتا جوون مفت و مسلم و بخاطر هيچي كشته شدن. حالا اين تلويزيون هم بياد و هي پيام بازرگاني از انواع موتورسيكلتهاي رنگارنگ پخش كنه و جوونها هم برن و بخرن و دو دور كه سوار شدن با يه نفر بدبخت تر از خودشون تصادف كنن و هر دوشون نفله بشن .
با اين حساب تا يه هفته خبري از دوچرخه و دوچرخه بازي نيست.حالا دوچرخه به جهنم. بدون دوچرخه مي شه زندگي كرده ، منتها بدون عليرضا جون ...شك دارم!

» ادامه مطلب

زنجير

0 نظر

دستي كه به دست من به پيوندد نيست
صبحي كه به روي ظلمتم خندد نيست
زنجير فراوان فراوان ، اما...
چيزي كه مرا به زندگي بندد نيست
حسين منزوي

» ادامه مطلب

دهكده بعدي

0 نظر

پدربزرگم مي گفت :« زندگي عجيب كوتاه است .همچنان كه حالا به عمر گذشته نگاه مي كنم به قدري به نظرم كوچك مي ايد كه نمي فهمم ، مثلا ، چطور مرد جواني مي تواند تصميم بگيرد كه به دهكده بعدي اسب براند بي آنكه بترسد كه – حادثه هاي مصيبت آميز به كنار – حتا طول يك عمر سعادتمند عادي براي چنين سفري كم مي آيد.»

فرانتس كافكا
» ادامه مطلب

وقت رفتنه...

0 نظر

- چشم‌هات رو باز کن. راه بیفت بریم. - من نمی‌تونم ببینم. بهم گفتن که کورم. - ولی اشتباه می‌کنی. شما کور نیستی. - جدی؟ - بله. امتحان کن. - غیژ ، غیژ (صدای باز شدن پلک‌ها!) - به به. چقدر اینجا قشنگه. خانم خدا عمرت بده. کاش ۶۰ سال پیش می‌اومدی بهم می‌گفتی که کور نیستم. به. به... خانم شما چقدر قد بلند هستی. این لباس سیاه چیه پوشیدی؟ شما کی هستی؟ - خسته نباشی. خودت رو هم زیاد لوس نکن. بفرما بریم. - کجا بریم؟ - جایی که باید بری ... .

» ادامه مطلب

وقتي كه دستمون يه هيچ جا نمي رسه

0 نظر

ديشب (يعني دوروبر ساعت 1 بامداد روز 14 خرداد) يه مطلب نوشته بودم كه مي خواستم اون رو پابليش كنم.ولي هر كاري كردم ، نشد كه نشد.يعني اين خط لعنتي اينترنت اجازه نداد كه نداد. فكر مي كردم اشكال از طرف من باشه. ولي با اندازه گيري سرعت خط اكانتي كه دارم خوشبختانه متوجه شدم كه اشكال از اون طرفه!. كليه اسناد و مدارك هم جهت ارائه به دادگاهي كه وجود نداره ، حاضره :

براي ديدن تصوير كامل تست سرعت خط اينترنت اينجانب روي تصوير كليك كنيد:

واله من نميدونم چه كسي اين اينترنت كوفتي و زهرماري رو تو اين مملكت گل و سنبل و [...] متولي گري مي كنه. فقط اين رو مي دونم كه اين ISP ها پول خون پدرشون رو با قيمت ارائه خدمات اينترنتي اشتباه گرفتن. قيمت يه كارت 10 ساعته 4000تومن .يه لحظه فكر نكنيد كه اين كارت خط 56k يا يه چيز ديگه اس .همون خط 33.6 k رو به اين قيمت مي دن. البته نبايد نامردي كرد. بعضي وقتها تو ، بهترين حالت ، سرعت اين خط به 18 كيلوبايت بر ثانيه هم مي رسه! . خدا پدرشون رو بيامرزه كه اين قدر به فكر ما هستن. حالا ملت هي هر روز بيان تو وبلاگشون بنويسن كه چپ و راست داريم از اينترنت فيلم دانلود مي كنيم با كيفيت دي وي دي ! . بقول خودش اين عضو نيمه شريفمون بدجوري داره مي سوزه...


شما هم مي تويند بريد اينجا و سرعت خط خودتون رو اندازه بگيريد .

» ادامه مطلب

از كجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود...

0 نظر

مورفيوس: به سرنوشت اعتقاد داري؟
نيو: نه
مورفيوس: چرا؟
نيو: از اين عقيده كه ميگه رو زندگيم هيچ كنترلي ندارم متنفرم...
يه خورده از ديدن the matrix: Reloaded نا اميد شدم. يه خورده فقط. از اينجور مشعوف شدن در برابر قدرت گرافيك كامپيوتري و جا بجا از اون استفاده كردن، فقط مي توني بوي پول و فروش هر چه بيشتر و بيشتر بشنوي .اينكه به زور جنگولك بازيهاي گرافيك كامپيوتري بخوايي يه سكانس اتوموبيل راني اكشن راه بندازي هنر نيست.جان فرانكن هايمر همين كار رو بدون يه يزرگراه 5 مايلي اختصاصي كه فقط براي فيلمبرداري فيلم ماتريكس دو ساخته شده باشه ، بدون اون 300 ماشين اهدايي كمپاني GM ( كه به فيلم ماتريكس دو اهدا كرده )، فقط و فقط با دوتا ماشين  تو يه سكانس نفس گير تو فيلم رونين انجام داد ويا نزديك بيست و خورده اي سال پيش ويليام فريدكين تو فيلم ارتباط فرانسوي تو سكانس تعقيب مترو فقط به كمك بدلكارهاي حرفه اي  ، موسيقي و به كمك يه تدوين عاليجري گرينبرگ يه سكانس معركه خلق كرد كه هنوز هم كه هنوزه تو دانشكده هاي سينمايي براي دانشجويان رشته تدوينگري تدريس مي شه. برادران واچوفسكي توسكانس بزرگراه حتي به گرد پاي سكانس تعقيب و گريز تو كانالهاي لس انجلس تو فيلم ترميناتور 2 هم نمي رسن. همونجا كه ترميناتور مدل تي – هزار با يه كاميون جان كانر كوچولو رو تعقيب مي كنه . بگذريم از اينكه موسيقي اين فيلم هم تو حد واندازه هاي فيلم نبود. نمي خوام زياد نااميدتون كنم.. عوضش اگه به مسايلي از قبيل اينكه از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟ و اينكه دليل زنده بودنمون چيه؟ علاقه داريد مي تونيد نكته هاي جالبي تو فيلم پيدا كنيد.اونجا كه نيو با اوراكل در مورد انتخابي كه كرده (همون قرص هاي آبي و قرمز  ) و حالا تو علت انتخابش ترديد داره ، بحث مي كنه ، و يا اونجايي كه با طراح ماتريكس روبرو مي شه، چيزهاي جالبي مي شه پيدا كرد. همون قدر كه قسمت اول درباره تولد و به دنيا بودن بود، قسمت دوم از زندگي مي گه.اينكه دليل زندگي چيه و اينكه چرا ما اينجاييم. اينكه ما اينجاييم تا باشيم. ولي تو اين صحنه واقعا حال كردم اونجا كه دست نيو جلوي فرود ضربه شمشير تيز رو مي گيره و كمي زخمي مي شه و چند قطره خون به علامت ترديد اون به زمين مي ريزه و اينكه هر چي باشه اون هم انسانه...

» ادامه مطلب