طرف سرد و تاريک

‏«... وقتی صدای زنگ بلند شد جلوی تلویزیون نشسته بودم و فیلم تماشا‎ ‎می‌کردم. در حالی‌که کاپشن ‏قهوه‌ای‌ام را می‌پوشیدم، رفتم دم در. در را که باز کردم‏‎ ‎فوری شناختم‌اش .بلند‌قد بود و تلخ به‌آرامی‌گفت :«نمی‌آیی‌؟» ‏چیزی نگفتم. در‎ ‎حالی‌که یقه کاپشن‌ام را بالا می‌دادم، در زیر برف آرام و خیسی که می‌بارید به دنبال‌اش به‌راه‎ ‎افتادم‎...‎‏».‏‎ ‎