قبيله ها و وبلاگها

اسما و رسما رفتیم هم قبیله شدیم با یه عده که دور هم جمع شدن و یه قبیله تشکیل دادن. خدا آخروعاقبت اون قبیله رو به خیر کنه...
مثل : يه زماني گروچو ماركس رو به اتهام داشتن افكار كمونيستي به دادگاه احضار مي كنن و ازش مي پرسن :« به ما گفتن كه شما عضو حزب كمونيست هستيد».اون هم جواب میده :« نه نيستم». اينها هم مي گن :« ثابت كن ». اون هم مي گه : « هيچ دوست ندارم عضو حزبي باشم كه من رو به عنوان يه عضو قبول كنه » . حالا اين موضوع هيچ ربطي به عضويت ما تو اون قبيله نداره.چرا ؟ خوب من قبيله اي رو كه منو به عضويت خودش قبول كرده دوست دارم.
خبر:مثل اينكه محسن هم برگشته.چه زود اين دو ماه گذشت؟ حالا اگه از خود محسن بپرسي مي گه دوماه نبود لامصب ، دوسال بود.....
بعد از تحرير :توروبه خدا نگيد كه گروچوماركس رو نمي شناسيد.اون وقت مجبورم كلي لينك و مطلب در موردش پيدا كنم و براتون توضيح بدم. راستي مي تونيد بريد از پيمان بپرسيد.اون بهتر مي شناسه.