يه آجر ديگه تو ديوار

يه بار ديگه به همه چيزهايي که داشت ، نگاه کرد . همه اون داشته هاش رو جمع کرده بود وسط اتاق . با سليقه هر چه تمام تر اونها رو چيده بود روي زمين. رفت به طرف حمام ...صورتش رو تراشيد. موهاي سينه اش رو هم تراشيد. يه دستي به ابروهاش کشيدو به خودش تو آينه خيره شد . يه نصفه تيغ برداشت و ابروهاش رو هم تراشيد .صداي آژيري که از بيرون مي اومد با صداي چکه چکه کردن قطره هاي خون توي وان پر از کف صابون قاطي شد
... «...چشماني وحشي و نافذ دارم و ميل شديدي براي پرواز
اما جايي رو براي پرواز کردن به اونجا ندارم
آه ، عزيزم !وقتي به تو زنگ مي زنم هيچکس گوشي رو بر نمي داره
يک جفت پوتين « گوهيل » دارم
و ريشه هايي که در حال پوسيدنه..»