اندرحكايت سفري زيارتي براي زيارت سد تازه افتتاح شده تهم ، درك كردن يك ضرب المثل قديمي به زبان تركي با تمام وجود ، دست و پنجه

طبق معمول 10 دقيقه دير كردم. منتها تقصير من نبود.تقصير اين نونوايي بود كه تو چهارراه سوم كوچمشكي بربري مي پزه. شش و بيست دقيقه صبح وقتي رسيدم به نونوايي ، هنوز نونهاي تازه اش آماده نبود .مجبور شدم از اون بربري پزي كه تو سعدي شماليه نون بخرم.همين باعث شد كه بيست دقيقه دير كنم. وقتي به سر قرار رسيدم جواد يواش يواش داشت آماده مي شد كه خودش تنهايي بره. از همون مسير پشت پادگان و بغل زندان صفرآباد راه افتاديم. وقتي افتاب داشت طلوع مي كرد به همايون رسيديم و ترتيب صبحونه رو همون جا داديم و راه افتاديم.40 دقيقه بعد رسيديم به سد و كلي حالمو گرفته شد .كلي تابلو و اين برنامه ها كه ورود به محوطه تاج سد خطر مرگ داره !!! من كه كلي اون دورو بر رو گشتم هيچ تك تيراندازي نديدم كه پشت يه سنگ قايم شده باشه و منتظر يه عابر بيگناه بمونه كه اگه پاش رو گذاشت توي محوطه سد با يه گلوله خطر مرگ رو حاليش بكنه.
يه شونصدتايي عكس از درياچه سد انداختم. شنيده بوديم از ده تهم يه راهي هست كه به گاوازنگ مي ره . هفت كيلو متر جلوتر تو ده يه پيرمرد روستايي ديديم كه كنار جاده نشسته بود.
- پدر جان از اين راه مي شه به گاوازنگ رفت؟
- بله .جانم. اون تپه رو مي بيني؟ ( يچند تا تپه رديفي پشت سرهم وايساده بودن .جلويي كه خيلي كوچولو بود ولي بعدا دونستيم كه منظورش اون كوه بلند عقبيه! )
- همين تپه پدر جان؟
- بله. (كله اش رو برد بالا و چونه اش رو اورد جلو) پشت همون تپه كه مي بينيد ، گاوازنگه .
- ممنون پدر جان.
آقا يا خانومي كه شما باشيد چقدر خوشحال شديم . اگه اونجوري كه پيرمرده مي گفت تقريبا ده بيست كيلومتري ميان بر مي زديم . فقط حساب اون چيزي رو كه نكرده بوديم اين بود كه نمي دونستيم وقتي يه روستايي كله اش ر و مي بره بالا و چونه اش رو مي اره جلو و مي گه :« اونا هاااااها . همون جاست . » منظورش بيست يا بيست و پنج كيلومتر كمتر نيست!
نزديك سي كيومتر راه سنگلاخ رو از دامنه همون كوه بلند دوچرخه هامون رو به كول كشيديم. حساب راه و جهت و وقت از دستمون در رفته بود. من معتقد بودم از سلطانيه يا ابهر سر در مياريم ولي جواد معتقد بود تو بهترين حالت به طارم مي رسيم ! آخرش هم به يه كوه رسيديم كه راه رو بسته بود.كوه رو هم رفتيم بالا . اون بالا يه اكيپ راه سازي داشتن يه جاده مي كشيدن. وقتي از يكي از كارگرها پرسيديم اين راه به كجا مي ره گفت :« فومن!» ديگه داشتيم زهره ترك مي شديم . از يكي ديگه كه يه كم منطقي تر بود جهت رو پرسيدم . گفت اول جاده از گاوازنگ شروع مي شه و آخرش به فومن مي رسه. گاوازنگ هم ده كيلومتر پايين تره. گاز دوچرخه رو گرفتيم و دقيقا ساعت دوازده و نيم بود كه جنازه مون به زنجان رسيد .
معمولا وقتي يه نفر مي خواد به يه همچي سفري بره حداقل يه قمقمه آب به كمرش مي بنده . حالا جي پي اس و نقشه كه جاي خود داره.خدا خيلي بهتون رحم كرده از خانقين يا كابل سر در نياورديد...