شكلات تلخ

0 نظر
مزه شکلات سمی‌که در حال جویدن‌اش بود، زیاد هم تلخ نبود. مزه‎ ‎تلخ سم تقریباً در شیرینی شکلات محو ‏شده‌بود. با هر بار جویدن شکلات، مزه و بوی کاکائو در‎ ‎تمام وجودش پخش می‌شد و اورا به‌شدت به یاد بوی توتون پیپ ‏پدر‌بزرگ‌اش می‌انداخت و هوس‎ ‎کشیدن پیپ را در جان‌اش می‌دواند. نگاهی به ساعت انداخت. آن‌طور که دوست‌اش ‏گفته بود سم‎ ‎در عرض یک ساعت عمل می‌کرد و او تقریبا ۵۰ دقیقه دیگر فرصت داشت. کمی‌فکر کرد. از‎ ‎جای‌اش بلند ‏شد و لباس‌هایش را پوشید. شال‌گردن قهو‌ه‌ای را که دیروز خریده بود به‎ ‎دور گردنش انداخت. در را باز کرد. بوی شیرین ‏برف شام‌گاهی با مزه تلخ شکلات مخلوط شد و ته گلوی‌اش را سوزاند. نوای یک آهنگ قدیمی‌از پنجره همسایه به گوش ‏می‌رسید. نگاهی به کلیسای انتهای‎ ‎خیابان انداخت. در را به آرامی‌بست و در زیر برف آرامی‌که می‌بارید رفت به طرف‎ ‎فروشگاه بزرگی که در ابتدای خیابان می‌درخشید. رفت تا یک پیپ بخرد و برای اولین و‎ ‎آخرین بار در عمرش پیپ بکشد. ‏
تكراري بود؟ خودم هم مي دونم. ولي شما اين اهمال مارو به بزرگواري خودتون ببخشيد. من تو اين يك ماهي كه گذشته يه موضوعي رو با تمام وجودم فهميدم . اين كه وبلاگ نويسي و شروع زندگي مشترك يه جورايي قران ضدين هستند و با هم در يك جا جمع نمي شن!
» ادامه مطلب

بوي عيد

0 نظر
سال نو رو به همگي شما تبريك مي گم. اميدوارم سال نو ، ‌سال خوبي براتون باشه .
» ادامه مطلب

گمشده

0 نظر
وقتی مرد طناب را به سختی بالا کشید، ‌در گرگ و‎ ‎میش صبحگاهی، در دهانه چاه، پیرمرد چروکیده‌ای را دید که ‏با ناتوانی‎ ‎تمام به سطل آب آویزان بود و با زبان عبری از مرد سراغ کاروانی را می‌گرفت که قرار‎ ‎بود اورا به نزد پدرش ‏یعقوب پیامبر ببرد.‏‎ ‎ کاروانی که به نظر می‌رسید هیچ وقت نخواهد آمد.‏
» ادامه مطلب

افشاگريها و وبلاگها

0 نظر

ابتداي سند :« اين سند بسيار مهم در روز اسناد ملي ، 17 ارديبهشت سال 1382 يعني دقيقا 309 روز پيش يا به عبارتي 7642 ساعت و پنجاه دقيقه پيش در محل كار اينجانبان يوسف عين ،‌ مسعود چ ، اصغر شين و عليرضا ميم (‌صاحاب اين وبلاگ هوو زده ) تنظيم شد و قرار شد اگر اين آقا (‌صاحاب PK ، از ولايات واقع در ضلع شمالي كوههاي البرز ،‌ محدوده جنوبي درياچه خزر ) به اين ارعاي خودش ظرف سه ماه عمل نكرد ما اين سند را در world wide web منتشر بكنيم تا ملت بدونن كه اين آقا به قولش عمل نكرده .
اين سند در يك نسخه تنظيم شده بود كه اصل سند در بايگاني مربوط به ايشان (‌در سر كوزه منظورمه ) در كنار انبوه بيشمار اسناد ديگر بايگاني شده و رونوشت اون هم جهت عبرت ، در اينجا منتشر شد ...» انتهاي سند
از دو روز پيش كه ايشان يه جورايي خبردار شد كه ما مي خواهيم اين سند رو منتشر كنيم تصميم به دادن رشوه ( كي داده و كي گرفته؟) گرفته اند و خواسته اند بهمون حق السكوت بده كه ما اين كار رو نكنيم و بهمون قول داده بود كه در عوض اينجانب رو بعد از عيد بهمراه طناز به شمال سر سبز مهمون بكنند . هنوز در دوراهي تصميم به افشاي سند و افشا نكردن اون سرگردان بوديم كه متاسفانه در آخرين ساعات ديروز خبر دار شديم شعبه موسسه سرافرازان ميهن در زنجان ورشكست شده . چه ربطي داشت ؟ نمي دونم واله . ما كه اونجا حساب نداشتيم . هر كي هم كه داشته مطمئنم ديگه نمي تونه حق السكوت بده . خدا آخر و عاقبت همه رو به خير بكنه .
» ادامه مطلب

سر كوه بلند...

0 نظر
پيرزن كولي به كف دست مرد نگاه كرد . از وراي خطوط درهم و برهم آن نشاني كوه بلند دوردستي را ديد كه فرشته اي در آنجا منتظرش است . فرشته اي سياهپوش كه بي صبرانه منتظر رسيدن مرد بود تا با داس بلندش جان او را بستاند .
» ادامه مطلب