سر كوه بلند...

پيرزن كولي به كف دست مرد نگاه كرد . از وراي خطوط درهم و برهم آن نشاني كوه بلند دوردستي را ديد كه فرشته اي در آنجا منتظرش است . فرشته اي سياهپوش كه بي صبرانه منتظر رسيدن مرد بود تا با داس بلندش جان او را بستاند .