دلتنگي

0 نظر
هزاران سال بعد، در زیر آفتاب سوزان، مرد چشمه را‎ ‎یافت و جرعه‌ای از آن را نوشید و بلا‌فاصله دلش برای ‏تشنگی باستانی‌اش تنگ شد‎.‎د.
» ادامه مطلب

خوره

0 نظر
نمي توني از زخم ات حرف بزني.نمي توني به كسي نشونش بدي.زخميه كه روح ات رو خراش مي ده.زخميه كه روح ات رو مي خوره. يه زخم وحشي .يه زخم وحشي كه دوا درمون سرش نمي شه.دندون تيز كرده براي تو .مي خواد نابودات كنه .بزار نابود ات كنه.بزار هر چي چرك و كثافت تو روح ات هست از اون زخم بياد بيرون . پاك بشي . تازه بشي . تميز بشي.نو بشي . اون وقته كه يه شخص تازه مي شي. ديگه همه چيز تموم مي شه . روح ات پاك مي شه.مثل يه جوونه كوچيك شروع مي كني به رشد. بزرگ مي شي.اون وقته كه مي فهمي همه آدمهاي بزرگ از اين زخمها داشتن. بخا طر همون زخمها ست كه بزرگ و عزيز شدن ... گفتن همه اينها ساده اس . خوندن و نوشتن و فهميدن اش هم آسونه . تحمل ، كنار اومدن و دوست داشتن اين زخم ، روح خيلي بزرگي مي خواد . خيلي بزرگ ...
» ادامه مطلب

لبه تاريكي

0 نظر
«همون طور كه جراح پلاستیكم گفته ، اگه مي خوای بری‌، بهتره با لبخند بری‌...»
» ادامه مطلب

تصويرها

0 نظر
« ...مهرداد بالاي پله ها ايستاده بود و از روي ديوار به اون دوردورها نگاه مي كرد .من پايين پله ها بودم .پله ها اونقدر بزرگ بودن كه نمي تونستم ازشون بالا برم .بعد از عبور هر هواپيمايي كه از بالاي سرم غرش كنان رد مي شد و مي رفت پشت ديوار .مهرداد فرياد مي كشيد :« اينم يكي ديگه.امروز چقدر اين هواپيماها با هم تصادف مي كنن.» و من كه چشم هام رو سپرده بودم به زبون دروغگوي اون ، حسرت قد بلند و پاهاي قوي اش رو مي كشيدم كه مي تونست از پله ها بالا بره و با دروغ هاش پسر عمو كوچولوش رو سر كار بزاره ...».خونه ما ته يه كوچه بن بست و باريك بود .شبها بعد از افطار كه هوا تاريك مي شد و كوچه پر مي شد از غولها و جنهايي كه از قصه هاي مادر بزرگ برامون به يادگار مونده بودن .من و خواهر بزرگترم يواشكي مي رفتيم پشت در .لاي در رو باز مي كرديم و زل مي زديم به تاريكي ودر حاليكه از ترس مي لرزيديم خطاب به دزدي كه تو تاريكي با كيسه بزرگش قايم شده بود ، با هم مي خونديم :« آقا دزده ، سلام ،‌حالت چطوره سلام . اگه هفت تير بكشي ، منو بكشي حبس كشي ..حبس كشي » شعري كه هيچ وقت يادم نمي آد از كجا ياد گرفته بودم...اينها قديمي ترين و دورترين تصويرهايي كه از سالهاي دور كودكي به يادم مونده.حافظه من با اين تصاوير شروع شده و جلو اومده .قبل از اينها هر چي هست پر از تاريكي و فراموشيه.خيلي سعي كردم اولين تصويرهايي رو كه از زندگي تو اين دنيا تو خاطرم حك شده بود ، به ياد بيارم ولي نتونستم.همه شون از حافظه ام پاك شدن. گنجينه ام از دست رفته ...
» ادامه مطلب

رابطه منطقي وبلاگ و قليون

1 نظر
وبلاگ نوشتن يه چيزي تو مايه هاي قليون كشيدنه. همون طور كه قليون رو با پك هاي منظم و پشت سر هم مي كشند تا آتيشش سرد نشه ، وبلاگ رو هم بايد جوري نوشت تا بين پستها فاصله نيافته . چيزي كه من اصلا رعايت نمي كنم .و همين كار باعث مي شه كه آتيش وبلاگم هي سرد بشه .
» ادامه مطلب