حالي به حاي

1 نظر
تو يه مقطع از زندگيت احساس مي كني كه بقيه بيشتر از تو حاليشونه . بعد به يه جايي مي رسي كه مي بيني اين تو هستي كه از بقيه بيشتر حاليته . يه مدتي كه گذشت مي بيني كه تو اشتباه كردي و باز هم اين بقيه هستن كه از تو بيشتر حاليشونه و بعد آخر سر مي بيني كه هم خودت و هم بقيه ، هيچ چيز حاليتون نيست و همه سر وته يه كرباسيد.
» ادامه مطلب

شبانه

0 نظر
عشق خاطره يي است به انتظار حدوث و تجدد نشسته، چرا كه انان اكنون هر دو خفته اند: در اين سوي بستر مردي و زني در آن سوي. تندبادي بر درگاه و تندباري بر بام . مردي و زني خفته. و در انتظار تكرار و حدوث عشقي خسته. احمد شاملو
» ادامه مطلب

يه مرد فضايي يخ زده...

0 نظر
زمستون چهار سال پيش بود .صبح يه روز جمعه سرد يخبندان برفي بود. رفته بودم تهران براي يه امتحان استخدامي كوفتي تو يه شركت بزرگ كوفتي تر.ساعت دوروبراي 30/7 صبح بود و امتحان ساعت 30/9 شروع مي شد.سرميدون وليعصرشونصدهزارتامسافر وايساده بودن منتظر تاكسي.هرازچندگاهي يه ماشين خالي مي اومد و همون طور درحال حركت ملت رو كه هجوم اورده بودند سوار مي كرد و مي رفت . يواش يواش ساعت نزديك مي شد به 30/8 و دلهره من بيشتر وبيشتر مي شد. تا اينكه يه تاكسي درب و داغون از اون تاكسي نارنجي هاي قديمي از راه رسيد . خودم هم نمي دونم چه جور پاي چند نفر و لگد كردم وچندتافحش شنيدم و سوارش شدم .فقط يه لحظه به خودم اومدم و ديدم با 5 نفر ديگه سوار تاكسي شدم و لم دادم به اون صندلي هاي درب و داغون و پاره پوره. راننده كه يه پسر داش مشتي با موهاي فرفري بود با يكي از مسافرها آشنا دراومد و با هم صحبت مي كردن.مي گفت براي خريدن حليم از نازي آباد تا اون جا اومده (راست و دروغ اش گردن خودش!)رفيق اش گفت :« ضبط رو چرا روشن نمي كني؟»پسره دستش رفت طرف ضبط و روشن اش كرد.منتظر يه آهنگ از هايده اي ،هميرايي، جواديساريي،... چيزي بودم كه عوض اش صداي آسموني كريس دبرگ از ضبط بلند شد كه آهنگ « يه مرد فضايي تو سفينه فضايي اش از راه دوري رسيد...» رو مي خوند( همين اهنگي كه الان داريد بهش گوش مي كنيد).خشكم زد .نمي دونم چرا.اصلا به پسره نمي اومد همچي چيزي گوش كنه . يه حسي پر شد تو تموم وجودم.نمي تونم اون رو توضيح بدم . بايد يه روز سردبرفي در حالي كه عجله داريد به يه امتحان خيلي مهم برسيد سوار يه تاكسي درب وداغون نارنجي كه يه پسر موفرفري داش مشتي كه براي خريدن حليم از نازي آباد تا ميدون وليعصراومده اونو می رونه ، بشيد تا بفهميد چي ميگم.اون قدر اين آهنگ روم تاثير گذاشت كه ميتونم بگم كمي هم گريه كردم.(شما كه غريبه نيستيد) ....فكر مي كنيد اين همه ماجرا بود؟غيرازهمه اينها كه گفتم يه اتفاقي افتاده بود كه نمي خوام براتون تعريف اش كنم. از اون اتفاقاي بد كه هميشه بعد از يه اتفاق خوب تو عمر هركسي ممكنه اتفاق بيافته . من كه قصد ندارم بهتون بگم اون اتفاق چي بود ، شما هم نپرسيد ...
» ادامه مطلب

افسون

0 نظر
برو به كار خود اي واعظ اين چه فرياد است مرا فتاد دل از رهْ تو را چه افتاده است ميان او كه خدا آفريده است از هيچ دقيقه‌اي است كه هيچ آفريده نگشاده است به كام تا نرساند مرا لبش چون ناي نصيحت همه عالم به گوش من باد است گداي كوي تو از هشت خلد مستغني است اسير عشق تو از هر دو عالم آزاد است اگر چه مستي عشقم خراب كرد ولي اساس هستي من زان خراب آباد است دلا منال ز بيداد و جور يار كه يار تو را نصيب همين كرد و اين از آن داده است برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ كزين فسانه و افسون مرا بسي ياد است
» ادامه مطلب

انزوا

0 نظر
هر كسي در انزوا به سر مي برد و با اين همه گاه گاه مي خواهد خودش را به جايي بچسباند، هر كسي بر حسب دگرگونيهاي روز ، آب و هوا ، كاروبارش و جز آن ناگهان دلش مي خواهد بازويي را ببيند تا به آن بياويزد، نمي تواند بدون پنجره اي رو به خيابان ديري بپايد.و اگر در حالي نيست كه چيزي را آرزو كند ، فقط خسته و مانده دم هره پنجره اش مي رود ، با چشماني كه از مردم به آسمان و از آسمان به مردم مي چرخد ، بي آنكه بخواهد بيرون را بنگرد و سرش كمي بالا گرفته ، حتا در ان گاه اسبهاي پايين اورا به درون قطارٍ گاريها و هياهويشان ، و از اين قرار سرانجام به درون هماهنگي انساني پايين مي كشند.
» ادامه مطلب

چيني

0 نظر
به سراغ من اگر مي آييد نرم و آهسته نياييد شايد كه ترك برداشت چيني نازك لعنتي تنهايي من
» ادامه مطلب