زمهرير

مرد نگاهی کرد به دست راست‌اش. دستی که باعث شده‌بود هزاران‌هزار بار قلم بر صفحه کاغذ بتازد و قهرمان‌های داستان‌های‌اش را به از بین بردن خود وادار کند، اکنون از کشیدن تیغ تیز سرد بر رگ‌های ملتهب آبی مچ دست چپ‌اش عاجز مانده بود.