كوزه

كسي به ياد نمي آورد زماني را كه آخرين متوفي شهر به خاك سپرده شده بود.تمام بيماران همان طور بيمار مانده بودند و هركس هم كه خودكشي كرده بود نمرده بود. پليسها در ادارات مركزي پليس مشغول خميازه كشيدن بودند و مرده شوهاي بيمارستان مركزي شهرديگر پولي نداشتند كه در بازي پوكر با همقطارانشان ببازند هيچ كس نمي توانست اين وقايع را به پيدا شدن جنازه فرشته سياه پوش بلند قدي كه درست دوماه پيش كنار شاهراه ورودي شهر پيدا شده بود نسبت دهد. استخوانهاي جسد در اثر برخورد با اتومبيلهاي عبوري خرد شده بود ، ولي پنجه استخواني اش همچنان دسته داس بلندي را در مشت خود مي فشرد.

7 نظر:

ناشناس گفت...

ببخشيد از اينكه جواب نوشته قبليتو اينجا ميدم .
دوست خوبم تولد وبلاگت مبارك آخه وبلاگ منم يه جورايي مديون وبلاگته بازم بهم سربزن .
يه مطلب ديگه هنورز شيريني خوردني نشديم؟

ناشناس گفت...

از قرار معلوم تو تونستي ربطش بدي . ميشه به منم بگي . من شعور ادبيم پايينه . يه خورده آسون بنويس ديگه .

ناشناس گفت...

نبریک ِ تولد وبلاکتون : چه خوب که اینجایی .

بعدشم بلاخره نوبت فرشته ها شد !؟ اما این اون فرشته قبلیه نبود چون داس داشت و جون ِ هیچکی رو هم دیگه نمی تونه بگیره ;)

ناشناس گفت...

می دونی که من این جام اما من می دونم که اونجا نیستی!

ناشناس گفت...

من تازه فهمیدم اونم بعد از شش بار که اومدم خوندم و کامنتت و تو وبلاگ گاو دیدم.ممنونم تازه فهمیدم اگه بشه چه گندی بالا میاد مگه نه؟

ناشناس گفت...

چرا اينقدر قشنگ مي نويسي حسوديم شد

ناشناس گفت...

mese mari mimoonest ke shoroo kone be bal'idane domesh..