بالها

6 نظر

بالهاي متهم اتاق كوچك دادگاه را پركرده بودند. قاضي دچار سردرگمي شده بود. تا به حال در هيچ كدام از داستانهاي كتاب مقدس نخوانده بود كه فرشته اي بتواند گاو صندوق بانك را بگشايد، پول ها را بربايد و با شليك چند گلوله نگهباناني را كه سعي در متوقف كردن او داشتند بكشد و اگر كابلهاي برق فشار قوي مانع نشوند پرواز كنان برود آنجايي كه دست هيچ بشري به او نرسد. متهم بالدار سرش را پايين انداخته بود و در حال بازي با انگشنتانش بود. كسي متوجه نشد كه او سعي مي كند خون معطر و بي رنگ فرشته اي را كه كشته بود و بالهايش را به سرقت برده بود، از روي انگشتانش پاك كند.

» ادامه مطلب

زنجيرهاي نقره اي

4 نظر

سيفون را كشيد و رها كرد. نفس راحتي كشيد. شير آب را باز كرد و خواست صابون را بردارد كه متوجه چيز عجيبي شد. صابون با زنجير نازك نقره اي به ديوار وصل شده بود. همين طور حوله، مسواك و خميردندان و چيزهاي ديگر با زنجيرهايي به ديوار وصل شده بودند. لبخندي زد. عادات عجيب و غريب ميزبان اشرافي اش تمامي نداشت. دستهايش را شست و با حوله خشك كرد. هواكش را روشن كرد. پره هاي عظيم هواكش سقفي شروع به چرخش كردند. صابون و وسايل ديگر به سمت پره ها به پرواز درآمدند ولي زنجيرهاي نقره اي آنها را متصل به ديوار نگهداشتند. مرد احساس كرد در حال كشيده شدن به طرف بالا است. ابتدا فكر كرد كه با شوخي مسخره ديگري از جانب ميزبان مواجه شده است. چندبار سعي كرد هواكش ها را خاموش كند. ولي سرعت اشان بيشترو بيشتر شد. كمي نگران شد. تلاش بيهوده اي براي باز كردن در بسته انجام داد. ولي فايده نداشت. آرام آرام در حال بالا رفتن بود. نااميدانه به شيرآب چنگ انداخت و فريادي كشيد كه در غرش كوران هوايي كه به بالا مكيده مي شد گم شد. دستش به آرامي سر خورد و به پرواز درآمد. پره هاي بزرگ را كه با سرعتي مرگبار در حال چرخش بودند ديد كه نزديك و نزديك تر مي شدند. فرياد بلندتري كشيد. دستهايش را جلوي صورت اش گرفت و فرياد زنان به درون پره هاي تيز مكيده و ثانيه اي بعد به هزاران قطعه كوچك تقسيم شد.

» ادامه مطلب