نصفه اسكناس

از تاكسي پياده شد.نفس عميقي كشيد.بوي لجن و آب گل آلود از پايين پرتگاه مي آمد. سه اسكناس صد دلاري از جيب اش خارج كرد و از وسط پاره اشان كرد. سه نصفه اسكناس را در جيبش گذاشت و بقيه را به راننده داد و گفت:« همين جا منتظرم باش» و رفت تا خودش را بكشد.