به بهانه جامي كه پريد از فراز سر ما و فرو رفت در انديشه آشفته ابري ولگرد

2 نظر:

ناشناس گفت...

سلام آقاي مليحي
ممنون از نظر شما . مطالب زيباتون رو در البرزخرم مي بينم
موفق باشيد

باز هم در سايتم منتظر نظرات شما هستم .

ناشناس گفت...

سلام. تو که حرف میزنی انگار لاک پشتی به آرامی رفته توی فنجان کمر باریک عهد شاه وزوزک چای ریخته و میرود تا در سکوت رختخواب هم کتاب بخواند و هم برود به خواب رویا. خواب بلند و کوتاه سالها که میروند و می آیند تا در یکی از این رفتن و آمدنها یا یکی از ما را ببرند یا یکی از ما را بیاورند .آنوقت لاک پشت میرود تا کلاه به سر چراغ گوشه اتاق را خاموش کند و تو تاریکی نفسی از اعماق آن سنگهای تراش خورده بیرون بدهد که این هم از این.

نخسته .قرار بود برایم داستانهایتان را بفرستید. چشم به راهم و از این دور و نزدیک سلامتان میفرستم.