بهتره عنوان نداشته باشه

4 نظر
خودكشي يكي از بهترين راههاي حل مشكلات مي تونه باشه.تنها بدي كه داره اينه كه بعد از اون آدم ميميره و نمي تونه از ثمرات بي شمار اون استفاده بكنه!
» ادامه مطلب

راديو زنجان : 792 كيلو هرتز

3 نظر

اين مطلب رو بطور كاملا تصادفي پيدا كردم. از قرار معلوم اين خانم توريست وقتي كه در طول ‏مسافرتش از زنجان مي گذشته اين اتفاق براش افتاده و اون رو تو وبلاگش نوشته:‏ ‏در حاليكه در كنار جاده ايستاده بوديم و از خوردن انگورها و سيبهايي كه به ما داده شده بود ‏لذت مي برديم، خودرويي را ديديم كه كمي جلوتر ايستاد ودنده عقب آمد تا به ما برسد. برايمان جاي ‏تعجبي نداشت كه افرادي از روي كنجكاوي بخواهند با ما گفتگو كنند. دو مرد با تجهيزاتي كه قديمي و ‏از مد افتاده به نظر مي رسيدند از ماشين پياده شدند. وسيله اي را كه از قرار معلوم ضبط صوتي بود كه ‏ميكروفني به آن وصل شده ، جلوي ما گذاشتند و اعلام كردند كه در راديو زنجان كار مي كنند و مايل به ‏مصاحبه با ما هستند. از آنجايي كه آنها فقط قادر به زبان فارسي صحبت مي كردند، خود را در معرض ‏پرسشهايي ديديم كه به اين زبان مطرح مي گرديد.زباني كه بعد از گذشت 5 هفته براي ما مأنوس تر ‏مي شد.‏ به سختي تلاش مي كرديم جدي باشيم. ما نيز به اندازه آنها خنده مان گرفته بود. مصاحبه كاملا به ‏زبان فارسي بودو حدود 5 دقيقه طول كشيد و احساس مي كنم مصاحبه خوبي از آب در آمد.‏ تمام روز بعد را [‎به اميد شنيدن صدايمان از راديو زنجان] به گوش دادن به راديو زنجان گذرانديم! .... ‏ من مطمئنم يه روز كه سهله، يكسال هم منتظر مي موندند توفيري نداشت !‏‏ ترجمه متن از فرانسوي به فارسي بدون كمك دوست عزيزم سيد هادي علائي طالقاني برايم ميسر نبود.

» ادامه مطلب

كابوس

6 نظر

يك بزرگراه هست. طولاني و خلوت. يه مدتيه ماشينت افتاده تو اين بزرگراه و هي داري گاز مي دي و مي ري جلو. هوا هم تاريك تاريك. اونقدر تاريك كه نور لرزون چراغهاي ماشين به زور مي تونه يه متر جلوتر رو روشن كنه. اونقدر تاريك كه احساس مي كني اگر شيشه ماشين رو بدي پايين هجوم سياهي و تاريكي تو ماشين غرق ات مي كنه. يه بزرگراه خلوت خلوت خلوت خلوت. نمي دوني چطور وارد اين بزرگراه شدي. يادت نمي آد چه مدته كه هي داري ميروني و ميروني و ميروني. نميدوني كي به آخرش مي رسي. يه بزرگراه تاريك تاريك تاريك.

» ادامه مطلب

the sniper

6 نظر
براي بنده خدايي كه در طبقه چهارم يكي از مجتمع هاي مسكوني اين شهر زندگي مي كنه داشتن يك تفنگ دوربين دار خوش دست يكي از واجبات زندگي مي تونه باشه. چرا؟ يك تفنگ دوربين دار چه نقشي تو آسايش و آرامش زندگي يك انسان مي تونه بازي كنه؟ عرض مي كنم. خيلي از رفتار هاي عجيب و غريب و غير اجتماعي تو اين مملكت كه گذر از سنت به مدرنيته رو يه جورايي به طور كاملا خراشان لايي رد كرده كلا به يه جور عادت تبديل شدند. همسايه هاي محترم و نيمه محترم و بعضي ها شون كلا غير محترم اينجانب، نمونه خوبي براي مطالعه در مورد "مردم آزاري هاي پيش رفته چند موجود از خود راضي" براي محققين و پژوهشگران محترمي هستند كه در اين مورد تحقيق مي كنند. يكيشون نصفه شب براي ساكت كردن بچه زرزرو و لوس خودش با دزدگير ماشين اش آتاري بازي مي كنه و يا يكي ديگه كه هر شب به مهموني تشريف مي برند و ماشالله تركونده و 6 تا بچه داره و ساعت يك يا يك ونيم به منزل اش بر مي گرده صداي پخش ماشين اش رو تا آخر بلند مي كنه و با دعوا و سروصداهاي زيادي ماشين رو پارك مي كنه و به خونشون مي رند و يا اون يكي كه هر روز صبح ( حالا فرق نمي كنه روز تعطيل يا غير تعطيل ) ساعت پتج و نيم وقتي همه در خواب ناز هستند براي اينكه موتور صاحاب مرده موتور سيكلتش گرم بشه با شدت تمام گاز مي ده .همه اين موجودات به هيچ وجه به هيچ صراطي مستقيم نيستند و عليرغم تذكرهاي بي شمار بقيه، كماكان به اين اعمال خودشون با پشتكار عجيبي ادامه مي دند. براي تو كه هيچ جور به عقل ات نمي رسه چطور بايد به اينها بفهموني كه چه جور بايد تو يه مجتمع مسكوني كه دو سه هزار نفر جمعيت داره زندگي كرد تنها راه چاره يك تفنگ دوربين دار خوش دست دسته نقره ايه كه خيلي از مشكلات رو حل مي كنه. بارها و بارها كه در اثر اين سروصداها از خواب خوش پريدم و تا صبح هم بيدار موندم و خوابم نبرده اين مشكلات رو با تفنگ دسته نقره اي خوشگلم با راه حلي كاملا دوستانه حل كردم! نتيجه؟ يك قاتل بي رحم الان تو ذهن ام زندگي مي كنه كه تا به حال بيشتر از شش هزار بار همسايه هاي بي ملاحظه و مردم آزارش رو كشته ( لامصبها بعد از ششهزار بار كشته شدن هنوز هم سرو مور گنده مشغول زندگي نكبتي اشون هستند و در واقع اين من بدبخت هستم كه هر شب ششهزار بار مي ميرم و زنده مي شم ودستم به هيچ جا بند نيست!)
» ادامه مطلب