در مذمّت روزمرّگی


یه پازل هزارتایی از تابلو لبخند ژوکوند خریدم که فقط 60 قطعه اش رو پیداکرده و جفت و جور کردم.
حسرت تماشای چندین باره فیلم اودیسه 2001 و استاکر رو دارم.
نزدیک ده جلد کتاب خریدم که هنوز شروع به خوندنشون نکردم. (‌بعضیهاشون رو از نمایشگاه کتاب پارسال خریدم).
از اردیبهشت ماه تا حالا نزدیک 40 گیگابایت MP3 دانلود کردم که هنوز نتونستم درست‌و‌حسابی به همشون گوش کنم. (این درست و حسابی یعنی یه اتاق ساکت، آفتاب پاییزی که ولو شده روی فرش، یه سیستم پخش صوتی با اسپیکرهای درست‌وحسابی و نداشتن دغدغه اینکه گوش دادن به موسیقی مزاحم استراحت در و همسایه بشه)
تموم لحظه های آسایش و آرامش برای خوندن کتاب و گوش دادن به موسیقی، شده همون یک یا دو ساعتی که به قصد رفتن به مأموریت سوار به ماشین بزنیم به جادّه.
آدم تنبلی هستم؟
نمی‌تونم وقتم رو مدیریت کنم؟
بی‌حوصله شدم؟
گرفتاری‌ام زیاد شده؟
استرس؟
خودم هم نمی‌دونم. تموم دلخوشی‌ام شده این یکی و نصفی پستی که، ‌یک در میون تو وبلاگم می‌نویسم.
خدا آخروعاقبت همه رو به خیر کنه.

3 نظر:

ناشناس گفت...

مثل مادرانی می مانم حقیر و فقیر که تمام دل خوشی شان کودکشان است
همه دل خوشی ام همین وبلاگ است
منم همین جام

ناشناس گفت...

سلام به نظرت چرا هادی نوشته : سلام دوست خوبم.
خواهشن تا اطلاع ثانوی به شکمتون صابون نزنید.بنا به دلایل موجه هنوز امکان ندارد.درروزهای 5شنبه ,جمعه و شنبه خانواده ی خانم اسرافیلی از تهران مهمون دارن و نمیشه باهم باشیم.به دوستان هم بفر مایید به وقتش می گویم تا از صابون گلنار استفاده کنند....
با تمام احترام.

MHMD Moeini گفت...

ممنونم از ابراز لطف و محبتت