گفتگو

یه گفتگویی داشتم با آقا مهدی که نسخه آلفای اون رو می‌تونید تو وبلاگ آقا مهدی و نسخه بتای اون رو تو سایت ایسنای زنجان ببینید. از اونجایی که وبلاگ آقا مهدی دچار سندروم elephant shit شده با اجازه آقا مهدی اون رو تو وبلاگ خودم هم پست می‌کنم: گفت‌وگو با علیرضا ملیحی، داستان‌نویس و کاریکاتوریست زنجانی آقای ملیحی! اندکی درباره‌ی خود بگویید. علیرضا ملیحی هستم. متولد سال 1354 در تهران. لیسانس رشته‌ی فیزیک کاربردی از دانشگاه زنجان. یکی دو رتبه‌ی کشوری در دوره‌های دبیرستان و راهنمایی در زمینه‌ی داستان دارم و شرکت و برگزیده شدن در یکی دو نمایشگاه و مسابقه‌ی کاریکاتور در داخل و خارج کشور. همین! شما اکنون زبان کاریکاتور و داستان مینی‌مال را برای بیان هنری خود انتخاب کرده‌اید. این هر دو خیلی به هم نزدیک‌اند. چه تعریفی از این هر دو هنر تأثیرگذار دارید و چرا این دو نوع (ژانر) را انتخاب کرده‌اید؟ کاریکاتور و داستانک در ایجاز و بیان هنری در کم‌ترین حجم از خطوط و کلمات مشترک هستند. هر دو آن‌ها سعی دارند در کم‌ترین فضا و حجم منظور خود را به مخاطب رسانده و بیش‌ترین تأثیر را بر او بگذارند. تفاوت‌هایی هم هست؛ عنصر اغراق در کاریکاتور حرف اول را می‌زند و پرهیز از اغراق و زیاده‌گویی در داستانک یک اصل است. ارتباط با خواننده و رساندن پیام به خواننده در کاریکاتور اغلب در یک‌مرحله صورت می‌گیرد ولی در داستانک طی چند مرحله انجام می‌شود. با این‌حال در ایجاد ارتباط با مخاطب در کم‌ترین زمان ممکن و به فکر فرو بردن او هر دو موفق هستند. من پرداختن به هر دو آن‌ها را تقریباً هم‌زمان آغاز کردم؛ داستان‌نویسی را از دوره‌ی راهنمایی شروع کردم و کاریکاتور را از دوره دبیرستان. در واقع بیش‌تر داستان می‌نوشتم تا داستانک. داستانک متعلق به دوره‌ی وبلاگ‌نویسی‌ام است. وبلاگ‌نویسی بیش‌ترین کمک را در این زمینه کرد. اغلب پست‌هایی هم که در وبلاگم می‌گذاشتم از چند خط بیش‌تر نیستند. چرا؟ نمی‌دانم! شاید پرداختن به هر دو آن‌ها به بی‌قراری و تعجیل ذاتی‌ام بر می‌گردد! مشخصاً در داستان کوتاهِ خود به موتیف‌های علمی تخیلی بیش‌تر پرداخته‌اید. داستان مینی‌مال ِ علمی تخیلی اساساً چیست و چه تمایزها و مشخصه‌هایی دارد؟ قبل از هر چیز باید اشاره کنم که درباره‌ی داستانک علمی‌ـ‌تخیلی صحبت خواهم کرد،‌ نه مینی‌مال علمی‌ـ‌تخیلی. همان‌طور که می‌دانید مینی‌مال لزوماً به معنای کوتاه و مختصر بودن نیست. داستان‌های علمی‌ـ‌تخیلی در واقع آینه‌ای هستند که از ورای همه‌ی آن ربات‌ها،‌ اندروئید‌ها، سایبورگ‌ها و بیگانگان که در آن‌ها یافت می‌شوند، می‌توان به چهره‌ی خود خیره شد و خود را بهتر شناخت. همه‌ی این نام‌ها در واقع به نوعی به خود انسان اشاره دارند. هر کدام از آن‌ها انسانی ناقص است که سعی دارد به کمال رسیده و تبدیل به انسان شوند. انسانی که خود نیز در شناخت خویشتن دچار تردید است و هنوز به کمال نرسیده است! در این قبیل داستان‌ها با قرار دادن انسان در موقعیت‌هایی بعید و دور از تصور که بروز آن‌ها تنها در چنین فضاهایی میّسر است، ذات و ماهیّت‌اش مورد بررسی بیش‌تر قرار می‌گیرد و با چیزی که او را واقعاً انسان می‌کند، بیش‌تر آشنا می‌کند. لزوم قرار گرفتن در چنین فضاهایی، آشنایی با علم و دخالت آن در این زمینه است و همین درگیر بودن علم است که به خلق موقعیّت‌ها و امکانات بعید کمک می‌کند. متأسفانه تعریف دقیق و جامعی در مورد داستان علمی تخیلی وجود ندارد. یکی از تعاریفی که برای این‌گونه داستان‌ها می‌شود، این است که «علمی تخیلی سبکی در ادبیات و همچنین سبکی در سینما است. علمی‌ـ‌تخیلی سبکی است که در آن به بررسی تأثیر نظرات علمی و پیشرفت علم و فن‌آوری، طرح نظریه‌های علمی ثابت نشده و ارایه‌ی پیش‌بینی‌هایی از آینده و پیشرفت آتی علم و فن‌آوری در قالب داستان و نیز داستان‌سرایی درباره‌ی حیات فرا‌زمینی و موجودات بیگانه پرداخته می‌شود» و یا «داستان علمی‌ـ‌تخیلی داستانی است که اگر عنصر علم را از آن بگیریم ساختار آن به هم بریزد». (به نقل از سایت ویکی‌پدیا) یا تعریفی که در فرهنگ لغات انگلیسی آکسفورد آمده‌است: «داستانی خیالی بر مبنای اکتشافات علمی مسلّم فرض شده یا تغییرات محیطی به ویژه که اغلب در آینده یا سیّارات دیگر می‌گذرد و سفر در زمان و یا فضا را به همراه دارد». همان‌طور که می‌بینید تعاریف زیادی برای این دسته از داستان‌ها وجود دارند که به طور مشترک در همه‌ی آن‌ها بر اهمیّت علم در تعریف علمی‌ـ‌تخیلی تأکید شده‌است. ولی طبق این تعاریف می‌توان داستان‌ها ویا فیلم‌هایی یافت که باید در دسته‌ی علمی‌ـ‌تخیلی قرار گیرند، ‌ولی علمی‌ـ‌تخیلی نیستند و یا بالعکس. یکی از تعاریفی که کمک زیادی به شناخت داستان علمی‌ـ‌تخیلی می‌کند و منجر به تمایز آن با داستان‌های دیگر می‌شود بر شرح روش علمی در توصیف اساس رخدادی که بر پایه‌ی آن داستان علمی‌ـ‌تخیلی بنا‌شده ‌است تأکید می‌کند. برای مثال می‌توان از داستان مسخ کافکا نام برد. این داستان علمی‌ـ‌تخیلی نیست و در داستان توصیف و شرحی در خصوص چگونگی تبدیل شدن قهرمان داستان به یک حشره‌ی غول‌آسا وجود ندارد. قهرمان داستان صبح از خواب بیدار می‌شود و متوجه می‌شود که تبدیل به یک حشره شده ‌است. همین مبهم بودن و مشخص نبودن چگونگی رخ‌ دادن این فرآیند باعث می‌شود که مسخ یک داستان علمی‌ـ‌تخیلی نباشد. در حالی‌که اگر کافکا (که لزومی هم نداشته تا به آن اشاره کند) داستان را به‌طور مثال این‌گونه آغاز می‌کرد که «به علّت انجام آزمایش بمب‌های هسته‌ای در بیابان‌های مجاور و یا آزمایشات سرّی ارتش در زمینه‌ی امواج مرگبار به جهت طرّاحی سلاح‌های جدید، امواج رادیو اکتیو بر قهرمان نگون‌بخت ما اثر گذاشته و باعث جهش ژنتیکی در او می‌شود و این فرآیند در طول شب باعث تبدیل قهرمان ما به یک سوسک عظیم‌الجثه می‌شود!» مسخ به یک داستان علمی‌ـ‌تخیلی تبدیل می‌شد. در واقع کافکا هیچ نیازی به این توضیحات نداشت، چرا که به دنبال نشان دادن تأثیر آزمایش‌های مخرّب علمی و یا ترس بشر از آن‌ها نبوده است و هدف دیگری را دنبال می‌کرده است. داستانک علمی‌ـ‌تخیلی نیز به تبع داستان‌های کوتاه و یا رمان‌های علمی‌ـ‌تخیلی از چنین ویژگی‌هایی برخوردار است. در سال‌های گذشته با رشد حجم اطلاعات در اینترنت و لزوم بررسی و استفاده‌ی سریع از آن‌ها، کاربران اینترنت به جهت عقب نیفتادن از رشد سریع اطلاعات، ناخودآگاه به دنبال مطالبی می‌گردند که وقت زیادی برای خواندن و تمرکز نگیرند و در عوض چکیده‌ای باشند از آن‌چه که به دنبال‌اش هستند. کاربرانی که حوصله‌ی خیره ماندن به صفحه‌ی مانیتور برای خواندن داستان‌های بلند را ندارند، به سوی داستان‌های مینی‌مال کشیده شدند و همین موضوع باعث رشد بیش‌تر کمّی و کیفی این داستان‌ها شده‌است و داستانک‌های علمی‌ـ‌تخیلی نیز از این قافله عقب نمانده‌اند. یکی از ویژگی‌های اصلی داستانک‌ها بروز شگفتی در انتهای داستان و وارد کردن شک به خواننده و به تبع آن به فکر فرو بردن اوست. این ویژگی در خصوص داستانک‌های علمی‌ـ‌تخیلی با توجه به گسترده بودن مضامین و غرابت موضوعات بارزتر است، زیرا خیالی بودن فضای این داستان‌ها و غیرقابل پیش‌بینی بودن آن‌ها،‌ عنصر غافلگیری را در آن‌ها شدیدتر و به عبارتی دل‌پذیرتر می‌کند. به این سیاهه می‌توان حذر کردن از توصیف غیرضروری، عدم شخصیّت‌پردازی‌های مرسوم و مستور کردن شخصیّت در متن داستانک را نیز اضافه کرد. داستانک زیر نوشته‌ی فردریک ‌براون است. این داستانک در قالب مقاله‌ی «علمی‌ـ‌تخیلی چیست؟» نوشته‌ی «سام. جی. لاندوال» و ترجمه‌ی محمد قصاع در مجلّه‌ی ادبیات داستانی، شماره‌ی 39، صفحه‌ی 136 منتشر شده‌ است و بهتر از هر توضیحی می‌تواند ما را با دنیایی از تفکر، که ماده‌ی خام رشته‌ی ‌ادبی علمی‌ـ‌تخیلی است، آشنا کند: «زمین پس از آخرین جنگ هسته‌ای مرده‌ بود؛ هیچ چیز رشد نمی‌کرد و هیچ چیز زنده نبود. آخرین مرد به تنهایی در اتاق‌اش نشست. چند ضربه به در نواخته شد...» درست است که نمی‌توان این داستانک را عالی‌ترین نمونه‌ی این نوع دانست، ولی در این سه‌چهار جمله می‌توان همه‌ی ویژگی‌های یک داستانک علمی‌ـ‌تخیلی را یافت. شاید برایتان جالب باشد که بدانید بحث علمی‌ـ‌تخیلی بودن به قلمرو هایکو نیز کشیده‌شده ‌است. این هایکوها به نامSciFaiku معروف شده‌اند و آثار زیبایی نیز در این زمینه سروده ‌شده‌ است. این سه هایکو سروده‌ی تام برينک هستند. تام برينک کسی است که مانیفیست هایکوی علمی‌ـ‌تخیلی را نوشته است. 1.دور از چشم قانون همسرم را کلون* می‌کنم؛ شاید این بار عاشقش شوم. *(روشی برای تکثیر غیرجنسی یک موجود زنده و تولید موجودی کاملاً همانند آن) 2.هزاره‌ها می‌گذرند و من فقط نگاه می‌کنم از درون کوزه‌ام. 3.می‌شوید زن پوست خزنده‌سانَش را حباب‌های کوچک بر آب ِ سبز و درخشان (به نقل از وبلاگ تأملات علمی‌ـ‌تخیلی و فانتزی) مقوله‌ی ادبیات علمی‌ـ‌تخیلی و کلاً ژانر علمی‌ـ‌تخیلی، بحث دامنه‌دار و گسترده‌ای است. در این زمینه تحقیق و پژوهش زیادی شده است و منابع و مأخذهای زیادی در مورد آن وجود دارند. در این مجال فرصت کافی برای بحث بیش‌تر در این زمینه وجود ندارد. آیا در کاریکاتور هم به موضوعات علمی تخیلی پرداخته‌اید؟ تا آن‌جا که من از آثار کاریکاتور و داستان کوتاه شما دیده و خوانده‌ام، به موضوعات و تصویرهای غیرایرانی بیش‌تر تمایل نشان داده‌اید. آیا عمدی در این کار بوده؟ موضوع چند کاریکاتوری که کشیده‌ام ربات‌ها و یا موجودات بیگانه بوده‌اند. ولی این موضوعات به شکل متمرکز و جدّی و دنباله‌دار در کاریکاتورهایم تکرار نشده‌است. در دوران کودکی و نوجوانی با توجه به علاقه‌ی شدیدی که به خواندن داشتم، تقریباً هر چه را که به دستم می‌رسید می‌خواندم و به کسی که در این زمینه راهنمایی‌ام کند، دسترسی نداشتم. در سن یازده سالگی عضو کتابخانه‌ی عمومی سهروردی شدم. به یاد دارم که کتاب‌های ژول‌ورن و اج.جی‌.ولز و ایزاک آسیموف در ردیف‌های پایینی قفسه‌های کتاب قرار داشتند و دستم، به علّت سنّ کم و قد کوتاهی که داشتم، فقط به آن ردیف‌های پایینی و کتاب‌ها می‌رسید! از آن زمان بود که طعم شیرین خواندن کتاب‌هایی از این قبیل، زیر زبانم مانده‌ است! از شوخی گذشته کودکی‌ ونوجوانی‌ام در سال‌های دهه‌ی شصت، سال‌های کمبود و جنگ و ترس، گذشت. به علّت فضای خاص آن سال‌ها دسترسی زیادی به منابع سرگرمی و تفریحی وجود نداشت. دوره،‌ دروه‌ی کتاب‌های «سوره بچهّ‌های مسجد» و کتاب‌ها و داستان‌های رضا رهگذر و امیرحسین ‌فردی و... بود. محض تنوع به دنبال چیزی متفاوت بودم که مرا از آن فضا دور کند. با مجلّه‌ی «دانستنی‌ها» و صفحه‌ای در آن مجلّه به نام «عجیب‌تر از علم» آشنا شدم که مطالبی در مورد شبه‌ علم و بشقاب ‌پرنده‌ها و مثلث‌ برمودا و... به نقل از مجلّه‌های خارجی از قبیل «ریدرز دایجست» و غیره چاپ می‌کرد. کتاب‌های ژول‌ورن نیز به علّت اخلاق‌گرایی خاصّ خود، وجود مرز مشخصی از آدم‌های خوب و بد، حضور محو و خنثای زنان در آن‌ها و ماجراجویی نوجوان‌پسندانه نیز در فضای اخلاق‌گرایانه‌ی آن سال‌ها در تیراژهای وسیع، کیفیت چاپ و کاغذ نازل و ترجمه‌ای وحشتناک چاپ می‌شدند و در دسترس بچّه‌ها قرار داشتند. خواندن موضوعاتی از این قبیل مرا از فضای خاکستری آن سال‌ها دور می‌کرد و رنگی به ذهن و تخیّلاتم می‌داد. کتاب‌های ژول‌ورن و ایزاک آسیموف و همچنین مجلّه‌ی "دانشمند" اواخر دهه‌ی شصت و اوایل دهه‌ی هفتاد شمسی باعث به وجود آمدن علاقه‌ی خاصّی به موضوعات علمی‌ـ‌تخیلی در من شده بودند. موضوع ماجراهای ذکر شده در این داستان‌ها جدای از وقایعی بود که در داستان‌های واقع‌گرای ایرانی رخ می‌داد. منظورم همه‌ی آن وقایعی است که در دور و بر خود ما اتفاق می‌افتاد و انعکاسی از آن در داستان‌های کودکان و نوجوانان دیده می‌شد. اگرچه بعد از مدّتی اندک‌اندک به این نتیجه رسیدم شرح ماجراهایی که در داستان‌های علمی‌ـ‌تخیلی می‌خوانیم در واقع همان‌هایی هستند که در داستان‌های کلاسیک رخ می‌دهند. منتها با زاویه‌ی دید و بیان تازه‌تر که باعث می‌شوند با دیدی تازه، به زندگی نگاه کرد و فهم و درک بیش‌تری نسبت به رویدادها پیدا کرد. این علاقه و تمایل نسبت به موضوعات و داستان‌ها و رمان‌های غیرایرانی از همان دوران به یادگار مانده ‌است و عمدی در کار نیست. در کنار آن‌ها دیدن فیلم‌ ایرانی اصیل، خواندن رمان و داستان خوب ایرانی و گوش‌دادن به موسیقی سنّتی ایرانی نیز به شدّت! وجود دارد. منتها به جز این‌ها در خیلی موارد نسخه‌ی اصل به مراتب بهتر از نسخه‌ی کپی آن است! آقای ملیحی! از وبلاگ‌نویسان قدیمی زنجانی، یکی هم خود شما هستید. از دیدگاه شما امروز وبلاگ‌نویسی چه خاصیت‌هایی دارد و چگونه می‌توان در گسترش حوزه‌ها و ژانرهای مختلف از آن بهره گرفت؟ موردی که ایده‌ال من در وبلاگ‌نویسی بود و متأسفانه به دلایلی هیچ‌گاه نتوانستم به آن عمل کنم نوشتن مطالبی در مورد زندگی یک جوان زنجانی و کمی وسیع‌تر از آن جوان ایرانی بود. مطالبی از قبیل این‌که در حال حاضر پاتوق فرهنگی جوانان کجاست؟ برای خوردن پیتزا و یا نوشیدن یک فنجان قهوه کجا می‌روند؟ مد لباس چیست؟ به چه آهنگ‌هایی گوش می‌کنند و در حال حاضر چه کتابی را برای خواندن در دست دارند؟ وقتی با دوستان‌شان در جایی جمع می‌شوند راجع به چه موضوعی بحث می‌کنند و دغدغه‌ی آن‌ها در حال حاضر چیست؟ از ورای این نوشته‌ها می‌توان شناخت بیش‌تری از جوان و زندگی اجتماعی او به دست آورد. به نظر شما مطالب وبلاگ‌نویس‌ها و واکنش‌های آن‌ها نسبت به رویداد‌های فرهنگی، ‌سیاسی و اجتماعی که در وبلا‌گ‌ها ثبت شده‌اند، برای یک پژوهشگر مسایل تاریخی و اجتماعی که سال‌های بعد به تحقیق و پژوهش در مورد اتفاقات سال‌های اخیر خواهد پرداخت، جالب نیست؟ هیچ می‌دانید این پژوهشگر چه منبع غنی و دست‌اولی از رخ‌دادهای سال‌های اخیر در دست خواهد داشت؟ برای شما جالب نیست تا بدانید پدران و مادران‌تان سی یا چهل سال پیش چه روزگاری داشتند؟ ما که الان ابزار ماندگار و در دسترسی به نام وبلاگ داریم، چرا با ثبت این احوالات فرزندانمان را از این لذّت در سی یا چهل سال بعد محروم کنیم؟ امروز وضعیت وبلاگ‌نویسی در زنجان در چه حال است؟ خوشبختانه بر خلاف سال‌های 81 و 82 که کاربران اینترنت ایرانی به آرامی در حال مزه‌مزه کردن طعم خوش وبلاگ‌نویسی بودند و تعداد وبلاگ‌نویسان زنجانی از تعداد انگشت‌های دو دست و یک‌پا! تجاوز نمی‌کرد، اکنون تعداد وبلاگ‌نویسان فعّال زنجانی از عدد 150 گذشته ‌است. خوشبختانه اکثر شاعران و نویسنده‌های جوان زنجانی نیز به وبلاگ‌نویسی رو آورده و از نظر ادبی نیز مطالب غنی و ارزنده‌ای در وبلاگ‌های زنجانی منتشر می‌شوند. برای رشد این شاخه از ارتباطات (وبلاگ‌نویسی) در زنجان، چه طرح‌ها و پیشنهادهایی دارید؟ آیا امروز که فیلترینگ قربانیان بیش‌تری می‌گیرد، می‌توان به این نوع کوشش‌های فرهنگی دل بست؟ در زمینه‌ی انجام فعّالیّت‌های ادبی می‌توان سایتی را به راه انداخت و کارگاه‌های ادبی را که در فرهنگسرا و یا حوزه‌ی هنری تشکیل می‌شد به آن‌جا منتقل کرد. در حال حاضر هر کدام از استادانی که در آن کارگاه‌ها تدریس می‌کردند، دارای وبلاگ شخصی هستند و آشنا به دنیای مجازی و ارتباطات آن. با کمک آن‌ها می‌توان به نویسنده‌ها و شاعرانی که در ابتدای نوشتن هستند کمک زیادی کرد. می‌توان دامنه‌ی فعّالیّت‌های این سایت را بالاتر برد و برای کارگاه‌های آن از سراسر ایران و فارسی‌زبانان سایر کشورها نیز هنرجو پذیرفت و یا از استادان صاحب‌نظر در این زمینه کمک گرفت. در حال حاضر سایت‌ها و مجله‌های اینترنتی زیادی وجود دارند که در این زمینه فعّالیّت می‌کنند. ولی متأسفانه آن‌طور که باید و شاید در کار خود جدّی نیستند و فعّالیّت مستمری در این زمینه ندارند. البته هیچ تضمینی نیست که این سایت موردنظر فیلتر نشود. ولی به هرحال باید سعی کرد و بیکار ننشست. در ضمن فکر نمی‌کنم فیلتر و محدود کردن دسترسی به یک وبلاگ واقعاً‌ در کاهش مخاطب‌ها و خواننده‌های آن تأثیری داشته‌باشد. یک وبلاگ خوب به هرحال مخاطب‌های خود را حفظ خواهد کرد. عبور کردن از فیلتر برای خواندن مطالب خوب، نباید کار مشکل و بغرنجی باشد! هنوز هم فکر می‌کنید می‌توان وبلاگ‌نویسان زنجانی را برای تشکیل یک حزب فرهنگی مجازی بسیج کرد و منشاء تحول، شناسایی و به اشتراک گذاشتن و انتقال دانش شد؟ در واقع به یاد ندارم که قبلاً در فکر بسیج وبلاگ‌نویسان به جهت تشکیل یک حزب فرهنگی و... بوده ‌باشم، جایی مطلبی در این زمینه نوشته ‌باشم و یا فعّالیّتی در این زمینه داشته باشم تا به تبع آن‌ها هنوز هم در این فکر باشم! در روزهای اوّل وبلاگ‌نویسی،‌ اطلاعات زیادی در زمینه‌ی مسایل فنّی طراحی قالب و قراردادن امکان نظرخواهی در وبلاگ و... در دسترس نبود. چون سایت‌های زیادی برای در اختیار گذاشتن امکان وبلاگ‌نویسی به صورتی که الان در دسترس هستند،‌ وجود نداشتند. تنها سایت مجهّزی که وجود داشت سایتBlogger بود که آن‌زمان هنوز توسط گوگل خریداری نشده‌ بود و بسیاری از امکانات آن رایگان نبود. در ضمن از زبان فارسی نیز پشتیبانی نمی‌کرد و برای فارسی‌ نوشتن باید تغییرات زیادی در قالب وبلاگ می‌دادیم. حتّا برای نظردهی در پست‌های یک وبلاگ در BlogSpot باید از سایت‌های دیگری که در این زمینه فعّالیّت داشتند، استفاده می‌کردیم. سایت پرشین‌بلاگ نیز ایرادات فراوانی داشت و چون سرعت پایینی داشت، پست کردن یک مطلب زمان زیادی می‌برد و خود سایت هم هر از چندگاهی به طور کاملdown می‌شد. به همین دلیل تمایل زیادی نسبت به دور هم جمع کردن همان تعداد محدود وبلاگ‌نویسان زنجانی به جهت استفاده از تجربیات یکدیگر داشتم که متأسفانه توسط برخی از دوستان به ناحق متهّم به بعضی مسایل شدم و به ناچار عطای این‌کار را به لقایش بخشیدم. به نظر من وبلاگ یک رسانه‌ی کاملاً شخصی است. وبلاگ‌نویس در چهارچوب و محدوده‌ای که برای خود تعیین می‌کند آن‌چه را که دلخواهش است می‌نویسد و در این زمینه دستور و سفارش و سانسور را از آقا بالاسر بیرونی برنمی‌تابد. به همین دلیل معتقدم گرد آوردن ده‌ها وبلاگ‌نویس که دارای آرا و اندیشه‌های مختلف و رنگارنگ هستند زیر چتری به نام حزب فرهنگی و انجمن و... کار عبثی است و پایدار نخواهد ماند. با این‌حال وبلاگ‌نویسان به کمک معجزه‌ی ارتباطات مجازی در اینترنت بر خلاف کاربران عادی اینترنت به همدیگر نزدیک‌تر هستند و نسبت به وقایع دور و بر خود سریع‌تر واکنش نشان می‌دهند. شاید بتوان از امکانات ارتباطی وبلاگ تنها در نزدیک‌تر کردن وبلاگ‌نویسان به همدیگر بهره برد تا این‌که بتوان حزب فرهنگی وبلاگ‌نویسان تشکیل داد و وبلاگ‌نویس را مجبور کرد تا آگاهانه و یا ناگاهانه در جهت منافع و آرای حزب مطلب بنویسد. من فکر می‌کنم یک وبلاگ وقتی می‌میرد که وبلاگ‌نویس مجبور شود خود را محدود و یا سانسور کند. محدودیت و سانسور در ذات وبلاگ نیست. پیش‌تر از طریق یکی از نشریات چاپی استان، سایت‌ها و دنیای مجازی زنجانی‌ها را به مخاطبان معرفی می‌کردید. به نظر من هم این کار برای آشنایی و کشاندن کنجکاوان به عرصه‌ی مجازی مفید بود، اما چرا دیگر ادامه پیدا نکرد؟ پیشنهاد نوشتن در یک ستون از هفته‌نامه‌ی «البرز خرّم» را حامد صمدی به من داد. در واقع کمی پیش‌تر به فکر نوشتن مطالبی در مورد وبلاگ‌نویسی، در یکی از هفته‌نامه‌‌های محلّی افتاده‌ بودم. هدفم آشنایی بیش‌تر دوستانی بود که دستی به قلم داشتند و امیدوار بودم که به وبلاگ نویسی رو بیاورند و احساس می‌کردم که منتظر یک جرقّه هستند و به علّت مشکلات فنّی موجود در سرویس‌های ارائه‌دهنده‌ی وبلاگ در آن زمان، ساخت وبلاگ و نوشتن مطلب برایشان مشکل است. پیشنهاد این ستون را به هادی وحیدی دادم که آن‌ زمان در «مهرزنجان» می‌نوشت (متأسفانه آن زمان افتخار آشنایی با شما را نداشتم). تقریباً یکسال بعد حامد به پیشنهاد هادی مرا به بچّه‌های هفته‌نامه‌ی البرزخرّم که یکی دو شماره‌ی آن تازه منتشر شده ‌بود، ‌معرفی کرد و شروع کردم. با توجه به پیشرفت سرویس‌های وبلاگ‌نویسی و به وجود آمدن چند سرویس جدید از قبیل «بلاگفا» که وبلاگ‌نویسی را آسان‌تر کرده‌بودند و امکانات بیش‌تری در اختیار وبلاگ‌نویس قرار می‌دادند، نیاز چندانی به مطرح ‌کردن مسایل آموزشی وبلاگ‌نویسی نبود. نوشتن در آن ستون را با الهام از حسین درخشان که در یکی از روزنامه‌های دوم خردادی که به درستی به یاد نمی‌آورم جامعه بود و یا عصرآزادگان، ستونی برای معرفی دنیای مجازی داشت و یا سینا مطلبی که در حیات نو در این‌مورد می‌نوشت و مرا برای اولین بار با وبلاگ‌ و وبلاگ‌نویسی آشنا کرد، آغاز کردم. موضوع اصلی ستون «زنجان در اینترنت» بود که به بررسی و معرفی سایت‌ها و وبلاگ‌های زنجانی می‌پرداخت. از این ستون استقبال زیادی شد. من هم برای نوشتن در آن وقت زیادی می‌گذاشتم. لذّت زیادی هم از این کار می‌بردم. از جستجو در اینترنت چیزهای تازه‌ و زیادی یاد می‌گرفتم. مطالبی هم که درستون درج می‌شد، مطالب نویی بود و قبلاً در این زمینه نوشته‌ای در هفته‌نامه‌های محلّی منتشر ‌نشده‌بود. بعد از گذشت تقریباً یک‌سال به دلایل زیادی این کار متوقف شد. یکی از این دلایل شاید تغییر در کادر بر و بچّه‌های تحریریه‌ی البرزخرّم بود. دلایل دیگری هم بود که زیاد مایل نیستم در مورد آن‌ها صحبت کنم. به هرحال این دلایل هر چه بودند، مرا از لذّت نوشتن در آن ستون محروم کردند. این روزها چه کتاب‌هایی می‌خوانید؛ چه نوع موسیقی‌ای گوش می‌دهید و کدام‌ها را پیشنهاد می‌کنید؟ در حال مطالعه‌ی کتاب «قرن من» به پیشنهاد علیرضا بازرگان عزیز هستم. همان‌طور که می‌دانید نویسنده‌ی آن گونترگراس نویسنده‌ی آلمانی برنده‌ی جایزه نوبل ادبیات در سال 1999 است و کامران جمالی با ترجمه‌ای روان و بسیار عالی خود به واقع کتاب را برای فارسی‌زبانان از نو نوشته ‌است. کتابی به راستی سترگ که شامل یکصد داستان کوتاه به تعداد سال‌های قرن بیستم می‌باشد. هر کدام از آن‌ها یکی از مهم‌ترین رویدادهای آن سال را از دید گونترگراس روایت می‌کنند. سترگ از آن نظر که با خواندن هر داستان از دید راویان مختلف و کنار هم گذاشتن آن‌ها می‌توان پازل عظیمی را به نام قرن بیستم تکمیل کرد و به تماشای آن نشست. گونترگراس برای نوشتن هر کدام از این داستان‌های کوتاه چنان با جزئیات از حال و هوای آن سال‌های آلمان و رخدادهای اجتماعی و فرهنگی و ادبی و سیاسی و... سخن می‌گوید که خواننده را به خوبی با فضای سال‌های مختلف قرن ‌بیستم آشنا می‌کند. البته همه‌ی راویان داستان‌ها یا آلمانی هستند و یا به نحوی با آلمان در ارتباط هستند. ولی قرن بیستم قرن دهکده‌‌ی جهانی بود و مردم دنیا تا اندازه‌ی زیادی دردها و دغدغه‌های مشترک داشتند. در پرانتز بگویم که خواندن این داستان‌ها در من خواندن مطالبی را در یک وبلاگ با یکصد پست تداعی کرد. وبلاگی که در طول قرن بیستم، هر سال فقط یکبار به روز شده ‌است. در کنار قرن من یک دوجین رمان و داستان کوتاه در انتظار نشسته‌اند. از دیوانگی در بروکلین نوشته‌ی پل آستر گرفته تا پلوخورش نوشته‌ی هوشنگ مرادی کرمانی و "بهترین داستان‌های کوتاه ارنست همینگوی با ترجمه‌ی احمد گلشیری و ... . همان‌طور که می‌دانید کتاب‌های علمی‌ـ‌تخیلی فاخر در این روزگار به سختی فرصت ترجمه و انتشار می‌یابند. یکی از کتاب‌های مهم این ژانر، کتاب «آیا آدم‌مصنوعی‌ها خواب گوسفند ‌برقی می‌بینند؟» نوشته‌ی یکی از بزرگان داستان‌های علمی‌ـ‌تخیلی، فیلیپ‌ کی. ‌دیک می‌باشد که محمدرضا باطنی ترجمه‌اش شده‌ و توسط انتشارات روشنگران منتشر شده‌ است. به نظر من نشر این کتاب یکی از اتفاقات مهم در این سال‌های رکود و کرخت در زمینه‌ی چاپ کتاب‌های علمی‌ـ‌تخیلی می‌باشد. «آیا آدم‌مصنوعی‌ها خواب گوسفند برقی می‌بینند؟» همان کتابی است که ریدلی اسکات بر اساس بخشی از رویدادها و شخصیت‌های آن، فیلم معروف Blade Runner‌ را ساخت که یکی از فیلم‌های مطرح و کالت ژانر سینمای علمی‌ـ‌تخیلی است. فیلیپ کی‌. دیک نویسنده‌ی بزرگی بود و داستان‌های کوتاه و رمان‌های زیادی نوشت و با تزریق ایده‌هایی جدید جان تازه‌ای به این ژانر داد. بعد از مرگش فیلم‌های خوب و مطرح زیادی هم بر اساس داستان‌های کوتاه او ساخته و به نمایش در آمدند. فیلم‌هایی از قبیل "یادآوری مطلق"، blade Runner، "گزارش اقلیت" و آخرین آن‌ها که در سال 2006 ساخته‌شد Scanner darkly. اگر علاقه‌مند به خواندن رمان‌های علمی‌ـ‌تخیلی خوب هستید این کتاب گزینه‌ی مناسبی است. در ضمن یک جوانمرد و یا شیرزن پیدا نمی‌شود که کتاب‌ Neuromancer‌ نوشته‌یWilliam Gibson را ترجمه و چاپ کند؟ مدتی بود که از گوش دادن به ترانه‌های Mark knopflerو Coldplay گروه راک انگلیسی لذّت می‌بردم. ولی این روزها مسحور Radiohead و نوای سحرانگیز و دنیای جادویی آن‌ها هستم. ترانه‌های آن‌ها در وهله‌ی اول به سبب ملودی‌ها، مضمون نامأنوس و تفاوتی که نسبت به ترانه‌ها و آهنگ‌های معمول راک دارند، برای گوش‌دادن و لذّت بردن کمی سنگین هستند. ولی با کمی علاقه و دقت و تمرین می‌توان دروازه‌های این دنیای رازآلود را گشود و به تماشای عجایب آن نشست و به زبان ‌نو آن‌ها گوش فرا داد. اگر به ترانه‌های آن‌ها دسترسی دارید لذّت گوش سپردن به Creep، Street Spiritو paranoid android و jigsaw Falling Into Place را از دست ندهید. متشکرم از این‌که حوصله کردید. من‌هم از این‌که شما حوصله کردید متشکرم