جایی برای پیرمردها نیست

جایی برای پیرمردها نیست نوشته:کارمک مک‌کارتی ترجمه: امیراحمدی آریا نشر چشمه-سال انتشار:1388
پیرمرد سر تکان داد. بل صندلی‌اش را جابه جا کرد وکلاهش را از سر برداشت و روی میز گذاشت. بل گفت می‌خوام یه چیزی بپرسم. بپرس. تو زندگی‌تون به خاطر کدام کار بیشتر پشیمون شدین. پیرمرد نگاهش کرد در حالی که سؤالش را سبک سنگین می‌کرد. گفت نمی‌دونم. خیلی تو زندگیم پشیمون نشدم. خیلی از چیزهایی رو که همه فکر می‌کنند باعث خوشبختی می‌شه به دست اوردم. همین که آزاد بودم هرجا دلم خواست برم یه نمونه‌شه. تو هم می‌تونی لیست خودت رو داشته باشی. فکر کنم تو هم که به سن من برسی به اندازه‌ی من از گذشته‌ات راضی باشی. آدم روزهای خوب و بد زیادی می‌بینه ولی اخرش تقریباً همون اندازه‌ای قبل از زدندگیش راضی و یا ناراضیه. منظورتون رو می‌فهمم. مي‌دونم که می‌فهمی.
» ادامه مطلب