روز جهانی وبلاگی

2 نظر

می‌دونم که اون‌جایی
خب. از اون‌جایی که امروز روز جهانی وبلاگ بود دل این‌جانب یعنی ”وبلاگ می‌دونم که اون‌جایی” به رحم اومده و ،به اندازه انتشار یک پست، محدودیّت ارسال مطلب توسط alimali رو حذف کردم. از این لحظه تا یک ساعت بعد اجازه داره به اندازه یک مطلب تو این بازی شرکت کنه. از همین جا باز هم اعلام می‌کنم پیغام و پسغام و پادرمیانی و دست‌در‌‌میانی و غیره فایده نداره. همون‌جور هم که اینجا اعلام کردم تا سر alimali به سنگ نخورده حق نوشتن مطلب در اینجا رو نداره. نقطه. تمام.

alimali
می‌بینید دچار چه مشکلی شدم؟ وبلاگم بایکوتم کرده! گرفتار شدم. یعنی یکی نیست به دادم برسه؟ از هیچ کس حرف‌شنوی نداره؟ چیکار کنم؟ به دادم برسید!!. بله. ببخشید. از قضیه پرت شدم. از وبلاگم که اجازه انتشار این مطلب رو به من داده تشکر می‌کنم. امیدوارم به زودی سرش به سنگ بخوره و از خر شیطان پیاده بشه و به یاد ایام قدیم بازهم من بتونم تو این وبلاگ مطلب بنویسم. همون‌طور که قبلن هم  اینجا گفته‌ام تخم‌لق وبلاگ‌نویسی من در روز جمعه 21 تیرماه سال 81 در پرشین‌بلگ شکسته‌شد. یه مدتی اون‌جا بودم تا این‌که در 17 آبان 81 به بلاگر مهاجرت کردم و تا به امروز  غیر از دوسه هفته‌ای که در وردپرس بودم اینجا مي‌نوشتم. می نوشتم، می‌خوندم، می‌نوشتم، می‌خوندم،‌ مطلب به اشتراک می‌گذاشتم، ‌و الان هم  مدتی‌ست که فقط می‌خونم و به اشتراک می‌گذارم. الان هم لیست گوگل‌ریدرم با مطالب نزدیک به 800 سایت و وبلاگ به روز می‌شه. انتخاب پنج وبلاگ از این لیست مشکله. این پنج وبلاگ که معرفی می کنم وبلاگ‌هایی هستند که خارج از گوگل‌ریدر می‌خونمشون. یعنی به سبک قدیم و فیس‌تو‌فیس. این موضع می‌تونه اهمیّت این وبلاگ‌ها رو پیش من نشون بده.

  • توکای مقدس
    وقتی دیدم به همون خوبی طرح‌هایی که می‌کشه، می‌نویسه معتاد وبلاگش شدم.
  • فانوس
    وبلاگ آقای امک‌چی مثل یه گوشه پاک و پرنوره که هروقت دلت گرفت می‌تونی بری اون‌جا و هوای پاکی رو تنفس کنی. بخش  خانه شمیران این وبلاگ بازآفرینی چیزهایی که الان به ندرت می‌تونی دوروبرت ببینی.
  • آ ل ب و م
    Porcupine Tree و OSI رو تو این وبلاگ کشف کردم. بردیا به غیر از این وبلاگ یه وبلاگ خوندنی داره به نام دیالوگ که تو اون دیالوگ‌های به یادموندنی از فیلم‌هایی رو که می‌بینه منتشر می‌کنه.
  • Menu
    سلیقه کتاب‌خونی‌ام خیلی نزدیک به کتاب‌هایی که معرفی می‌کنه.
  • سه روز پیش
    نوشته‌هایی رو که رسولی با عنوان ادبيات ايران در هفته‌يي که گذشت در صفحه ادبیّات روزنامه مرحوم اعتماد می‌نوشت دوست داشتم. بعد از توقیف شدن اعتماد وقتی  وبلاگش رو دیدم خیلی خوشحال شدم.
» ادامه مطلب

شما هم شاهد باشید

1 نظر

خب. واقعن خسته‌ام کرده. ناامید شدم از دستش. من رو  پیش شما هم شرمنده‌کرده. پیش خودم گفتم بهتره این موضوع رو با خودش در میان بزارم. منتها خیلی شخصی و محرمانه. خیلی آروم نشست و به حرف‌هام گوش کرد. یه جورایی باهام موافق بود. اون هم دلایل خودش رو داشت که بیشتر به نظر می‌رسید داره خودش رو توجیه می‌کنه. قول داد جبران کنه. قول داد بیشتر بهم توجّه کنه و بهم برسه. و همون طور هم شد. من هم راضی بودم. یه مدتی خوب گذشت. ولی نمی‌دونم چی شد که بازهم هوایی شد. بازهم کوتاهی کرد. این دفعه دیگه مطمئن شدم که واقعن  دوستم نداره. بی‌خیالی و بی‌مسئولیّت‌ایش داره زندگیم رو تهدید می‌کنه. تبدیلم کرده به کسی که نشسته و هی خاطرات کم‌رنگش رو مرور می‌کنه. تبدیلم شدم یه یه پوشه درب و داغون که تو یه قفسه تو یه اطاقِ نم و تاریک داره گردو خاک می‌خوره. بعد یه جورایی خبردار شدم که زیر سرش بلند شده. می‌نویسه. ولی برای من نمی‌نویسه. رفته یه دفتر جلد سیاه دراز خریده و اون‌جا می‌نویسه. اون‌جور که بهم گفتند کلّی هم باهاش حال می‌کنه. این رو که شنیدم دیگه طاقتم طاق شد. شما هم شاهد باشید. دیگه حق نداره این جا بنویسه. دسترسی‌اش رو به این جا قطع می‌کنم.  بهش اخطار می‌دم که اگر عقلس برنگرده سرجاش، ‌اگر عذرخواهی نکنه دیگه نمی‌تونه برگرده. هشت سال خاطرات مشترک تلخ و شیرین‌مون رو به باد می‌دم. اصلن می‌دونی چیه خودم می‌نویسم. از اون هم بهتر می‌نویسم. حالا میبینید. شما هم شاهد باشید.

می‌دونم که اون‌جایی

» ادامه مطلب