مرد معلق

0 نظر
  • “در گذشته زمانی که برای خود آپارتمانی داشتیم مدام می‌خواندم. در حقیقت یک ریز کتاب‌های جدید را سریع تر از آن که بتوانم بخوانم می‌خریدم. چون تا زمانی که مرا احاطه کرده‌بودند وسعت زندگیم را تضمین می‌کردند و بسیار باارزش‌تر و ضروری‌تر از زندگی روزمره‌ای بود که مجبور به ادامه آن بودم. چنان‌چه دایمن حفظ  این زندگیِ برتر غیرممکن می‌نمود، حدّاقل نشانه‌های آن در دسترس بود. زمانی که زندگی ناخوش آیند می‌شد می‌توانستم آن‌ها را ببینم و لمس کنم. با این وجود، حالا که فرصت دارم و می‌توانم خود را وقف مطالعاتی بکنم که روزگاری شروع کرده‌بودم، خود را ناتوان مي‌بینم. اکنون کتاب‌ها مرا جذب نمی‌کنند. بعد از خواندن دو یا سه صفحه و حتّا گاه چند پراگراف،‌ دیگر نمی‌توانم ادامه دهم.”
    مرد معلّق – نوشته سال بلو - ترجمه منصوروحدتی احمدزاده
  • خب. به سلامتی وبلاگ‌مون سرعقل اومد و دوباره آشتی کردیم. بنده خدا تقصیری نداشت. یه جورایی احساس بلاتکلیفی و معلّق بودن داشت که می‌دونم اصلن از ازش خوشش نمی‌آد. خب. من‌هم از این‌که وبلاگم تو گردوغبار و تارعنکبوت گم بشه بدم می‌اد. ولی به هرحال من‌هم مشکلات خودم را دارم. اوکی. چشم وبلاگ عزیزم. من هم سعی می‌کنم که بیشتر این‌جا بنویسم و دیگه حیاتش رو تهدید نکنم.
  • در حال خواندن مرد معلّق هستم. حکایت مرد بخت برگشته‌ای‌ است که بلاتکلیف و سرگردان منتظر احضارشدن از طرف ارتش است تا به خدمت سربازی اعزام شود. مرد که از شغلش استعفا داده و به علّت این‌که منتظر اعزام است نمی‌تواند شغل دیگری پیدا کند، نمی‌تواند برای آینده خود برنامه‌ای داشته باشد و بلاتکلیف است. این بلاتکلیف بودن،‌ این طور فراموش شدن، این طور آویزان بودن از موضوع‌های موردعلاقه من‌ست. مرا به یاد کافکا می‌اندازد. از منظری می‌توان این بلاتکلیفی را در بیشتر انسان‌هایی که روی این کره خاکی در حال رشد و نمو هستند دید. برای کسی که نمی‌داند برای چه روی این کره خاکی فرود امده‌است و باید چکار کند و به کجا می‌رود این بلاتکلیفی مهم‌ترین دغدغه و مسأله می‌باشد.
  • به نظر شما جالب نیست که نام  همسر این آقای معلّق “ایوا” ست؟
» ادامه مطلب

سری که به سنگ خورد

0 نظر

خب. alimali برداشته یه عکس فرستاده برام که به نظر می‌رسه معنا و مفهوم اون اینه که، همون‌طور که من می‌خواستم، سرش به سنگ خورده و نادم و پشیمون شده. البته همون‌طور که شما هم می‌دونید هوش مصنوعی یه وبلاگ اون قدر پیشرفته نیست که بتونه از روی یه عکس چهره صاحابش رو تشخیص بده و من هم شک دارم که این عکس عکس خود alimali باشه. ولی نظر به حسن نیّتی که دارم و یه جورایی هم دلم برای چرت و پرت هاش تنگ شده‌بود همین‌جا اعلام می‌کنم که باهاش آشتی کردم  و ایشون می‌تونند برگردند سر خونه و زندگیشون و دوباره مطالبش رو اینجا منتشر کنند. همین!

» ادامه مطلب