آن ‌روزها وقتی که بچّه بودم*

چارلز آزناور خواننده، هنرپیشه و آهنگساز ارمنی الاصل فرانسوی در سال 1924 در پاریس به دنیا آمد. کلّی ترانه به زبان‌های فرانسوی و انگلیسی خوانده و یکی از محبوب‌ترین خواننده‌های فرانسوی دنیاست. در بیش از 60 فیلم بازی کرده که یکی از معروف‌ترین اونها "به پیانیست شلیک نکنید " ساخته استاد فرانسوا تروفو ست. آزناور عزیز به رغم سنّ بالایی که داره هنوز هم، ماشاالله بزنم به تخته، سروموروگنده مشغول فعّالیّت ‌های هنری است و حتّی در سال 2006 یک تور دور دنیا رو شروع کرده‌بود. آهنگ yesterday when I was young یکی از معروف‌ترین آهنگ‌هایی است که آزناور در سال 1961 خوانده. نسخه‌های متعددی از این آهنگ توسط خواننده‌های دیگر به زبان‌های فرانسوی به نام Hier Encore ، ایتالیایی Ieri Si و اسپانیایی هم Ayer Aún خوانده‌شده. خواننده‌های زیادی از جمله خولیو ایگلسیاس، پدر اون پسره مرتیکه مانتی‌سانتال مثلاً‌ عاشق‌پیشه انریکو ایگلسیاس،‌ ری کلارک(نمی‌شناسمش) و آن مرد وارسته خدابیامرز دوست‌داشتنی فرهادمهراد هم این آهنگ رو دوباره‌خوانی و یا به اصطلاح کاور کردند. ویدیو کلیپ این اهنگ رو هم می تونید اینجا ببینید. همین!
برای ترجمه بخش‌هایی از این ترانه از مطلب "طوفان در شهر ما" نوشته خانم: ویدا قهرمانی که در مجلّه هفت شماره 14 چاپ شده‌است، استفاده کردم.

دانلود ترانه از این‌جا

آن روزها وقتی که جوان بودم.
آن روزها وقتی که جوان بودم
طعم زندگی به شیرینی قطره‌های باران بود بر زبانم.
سر به سر زندگی می‌گذاشتم،
تو گویی بازی احمقانه‌ای است.
همان‌گونه که نسیم شامگاهی
سر به سر شعله شمع می‌گذارد.
هزاران رویا در سر،
و چه برنامه‌های باشکوهی برای خود داشتم.
دریغا که هر چه می‌ساختم، بر شن های روان می‌ساختم،
شب‌ها می‌زیستم و از نور عریان روز می‌گریختم.
و اکنون تنها می‌‌بینم که سال‌ها چگونه از برابرم می‌گریزند.
آن روزها وقتی که جوان بودم
چه بسیار ترانه‌های سرمستی که در انتظار سرودن بودند.
چه بسیار سرخوشی‌هایی که در انتظار من بودند
و جه بسیار درد و رنج‌هایی که چشمان خیره‌ام نمی‌دیدندشان.
به سرعت می‌دویدم و جوانی و زمان را به زانو درآوردم.
و هرگز مکث نکردم تا ببینم معنای زندگی چیست.
و هر گفتگویی که اکنون می‌توانم به یاد ‌آورم
مرا در خود فرومی‌برد، و دیگر هیچ.
آن روزها ماه آبی بود.
و هر روز شوریده،‌ چیز تازه‌ای برای ما به ارمغان داشت.
عمرم را همانند عصای جادو به کار می‌بردم،
و هرگز بیهودگی و هدر رفتن ناشی از آن را نمی‌دیدم.
بازی عشق بود که با تکبّر و غرور نقش‌آفرینی مي‌کردم.
و هر شعله‌ای که افروختم، ‌به سرعت فرو ‌نشست.
تمام دوستانم به نوعی پراکنده شدند،
و در آخر من، تنها بر صحنه نمایش باقی ماندم.
چه بسیار ترانه‌هایی در ذهنم هستند،
که هرگز خوانده نخواهند شد.
بر زبانم طعم تلخ قطره ای اشک را احساس می‌کنم.
و زمان به سویم می‌آید
به تاوان آن روزها
آن روزها وقتی که جوان بودم.

yesterday when I was young
yesterday when I was young
the taste of life was sweet as rain upon my tongue
I teased at life as if it were a foolish game
the way the evening breeze may tease a candle flame
the thousand dreams I dreamed, the splendid things I planned
I always built, alas, on weak and shifting sand
I lived by night and shunned the naked light of day
and only now I see how the years ran away

yesterday when I was young
so many drinking songs were waiting to be sung
so many wayward pleasures lay in store for me
and so much pain my dazzled eyes refused to see
I ran so fast that time and youth at last ran out
I never stopped to think what life was all about
and every conversation I can now recall
concerned itself with me, and nothing else at all

yesterday the moon was blue
and every crazy day brought something new to do
I used my magic age as if it were a wand
and never saw the waste and emptiness beyond
the game of love I played with arrogance and pride

and every flame I lit too quickly, quickly died
the friends I made all seemed somehow to drift away
and only I am left on stage to end the play
there are so many songs in me that won't be sung
I feel the bitter taste of tears upon my tongue
the time has come for me to pay for
yesterday when I was young

 

Related Posts