دمِ غروب

0 نظر

سر شب بود و همه جا تاریک. هنوز چراغ‌های روشنایی معابر پونک نصب نشده‌اند. نوری که از تک‌وتوک نورافکن کارگاه‌های ساختمانی و یا ویترین یکی دو تا مغازه تازه ‌باز شده می‌آمد خیابان را روشن کرده‌بود. در ماشین بودم و داشتم می‌رفتم تخم‌مرغ بخرم. کیهان کلهر با شاه‌کمان‌اش داشت مغازله می‌کرد. جلوی مغازه نگه داشتم. ماشین را خاموش کردم و پیاده شدم. هوا خنکی دل‌نواز پاییز را داشت. از سمت باغِِ باشگاه پیام صدای جیرجیرک می‌آمد. ناگهان ترکیب هوای خُنک،‌ تاریکی سُرمه‌ای و مخصوصاً ملودی جیرجیرک‌ها بهم آرامش داد. کمی لرزیدم و آرام شدم. همان‌جا ایستادم و از لحظه لذّت بردم. آن جلوتر، نور چراغ‌های شهر آسمان بالای باشگاه پیام را دورنگ کرده‌بود. طیفی بود که در پایین از نارنجی شروع‌می‌شد و هرچقدر که بالاتر می‌رفت تبدیل می‌شد به سُرمه‌‌ای قشنگی که مرا با خود می‌برد. یادم آمد که کسی گفته‌بود پنجاه و یا شصت‌سال پیش که زنجان شهر کوچکی بوده و هنوز مانده‌بود تا سروصدای ماشین‌ها تبدیل شود به جاروجنجال پس‌زمینه شهر،‌ دمِ غروب میان وسعت اشیاء، کمی بعد از فرونشستن غارغار کلاغ‌ها، جیرجیرِ جیرجیرک‌ها همه‌جا را پر می‌کرد. پدران و مادران‌مان وقتی که محو تماشای غروب‌های زیبای زنجان بودند هم‌سرایی جیرجیرک‌ها آرام‌شان می‌کرده، خستگی‌شان را می‌برده به جایی که نشانی از آن نبود و عاشق‌ می‌شدند. دو سه دقیقه همان‌طور کنار ماشین ایستادم و لذّت بردم. بعد رفتم سوپرمارکت و تخم‌مرغ خریدم با یک عدد مداد سیاه برای ایلیا تا اولین مشق عمرش را بنویسد.

راستی کلاغ‌ها کجا رفته‌اند؟ یادتان می‌آید دم غروب که غارغار کلاغ‌ها هم‌زمان با نوای اذان بلند می‌شد می‌دویدیم پشت پنجره و انبود کلاغ‌ها را می‌دیدم که غارغارکنان می‌رفتند به سمت درختان بلند کارخانه کبریت؟

درخت‌های بلند کارخانه کبریت چه شدند؟

» ادامه مطلب

هتلی که هتل نبود

0 نظر

عکس از این‌جا برداشته‌شده‌است.

اکثر شما ترانه هتل کالیفرنیا از گروه ایگلز رو شنیده‌اید. تعدادی از شما هم با داستان این ترانه آشنا هستید. منظورم از داستان, سرگذشت این ترانه نیست. منظورم روایت داستانی این ترانه‌ست. کمی که بِگوگِل‌ید می‌توانید  اطلاعات زیادی در مورد تاریخچه‌اش پیدا کنید. شِمای کلّی آن این است که مردی (در بازخوانی‌هایی که توسط خواننده‌های زن, من‌جمله نانسی سیناترا شده, یک زن) در یک بزرگراه رانندگی می‌کند و حشیش می‌کشد. برای اتراق شبانه جلوی هتل مرموزی توقف می‌کتد. دختری او رو به داخل هتل می‌برد و صداهایی می‌شنود که به او خوش‌آمد می‌گویند. ساکنین آن‌جا را می‌بیند که اَلَکی خوش هستند و می‌زنند و می‌رقصند. کمی بعد می‌بیند که در سالنی جمع می‌شوند تا با چاقوهاشون هیولایی را بکشند. ولی نمی‌توناند او را بکشند. رفیق ما می‌ترسد و سعی می‌کند از هتل خارج شود ولی نگهبان جلوش را می‌گیرد و می‌گوید که  به این‌ هتل فقط می‌‌توانی وارد بشوی و نمی‌توانی از این‌جا خارج شوی.
از این ترانه برداشت‌های متفاوتی شده‌است. از پرداختن به قضیه اعتیاد و نقد رویای آمریکایی و حرص و آز موجود در صنعت موسیقی دهه هفتاد آمریکا گرفته تا ربط دادن‌اش به ازدواج و این اواخر هم شیطان و شیطان‌پرستی و انجیل شیطان‌پرستی و غیره و ذلک.
خب. شعری گفته‌شده و تبدیل به ترانه شده‌است. متن‌اش چند لایه‌ست. ملودی جذّابی دارد و تِم آن که گرفتارشدن شخصی در یک موقعیّتی خودخواسته‌است که گریزی از آن نیست راه را برای انواع تفسیر و برداشت بازگذاشته‌ست. 
من سعی کردم با سواد نصفه‌و‌نیمه‌ای که دارم متن ترانه را ترجمه کنم. از چند ترجمه دیگر هم کمک گرفتم ولی به نتیجه یک‌دست و روانی نرسیدم. الان هم قصد ندارم برای چندمین‌بار ترجمه این ترانه رو بگذارم این‌جا. اگر در اینترنت بگردید می‌توانید ترجمه‌های زیادی از آن را پیدا کنید. چند اصطلاح و ترکیب در متن هست که ملّت را گیج کرده‌اند.  فقط چندتا پیشنهاد در این موارد دارم که با شما در میان می‌گذارم. خوشحال می‌شوم اگر برداشت خودتان را هم برایم بفرستید تا به کمک هم‌دیگر در این جهل مرکّب نمانیم که نمانیم.

الف: Warm smell of colitas, rising up through the air

طبق توضیحی که در صفحه ویکی‌پدیای این ترانه آمدده Colitas ترجمه اسپانیایی Little tails است که و درگویش عامیانه زبان مکزیکی به معنی حشیش و شاهدانه‌ست.
* رفیق ما داره ماشین می‌رونه حشیش می‌کشه و دود گرم اون رو به هوا می‌فرسته.

ب: I heard the mission bell

جایی دیدم که mission bell به ناقوس کلیسا گفته‌می‌شه که نوع خاصّی از اون تو کلیساهای کالیفرنیا وجود دارند. اینجا شنیدن ناقوس کلیسا می‌تونه هشداری باشه برای ممانعت از ورود به اون هتل.
ترجمه: صدای ناقوسی شنیدم
و پیش خودم فکر کردم اینجا می‌تونه بهشت باشه یا جهنّم.

ج: Her mind is tiffany-twisted


Tiffany نام جواهرفروشی لوکس و معروفی‌ست در نیویورک.
ترجمه: حواسش پرتِ تیفانی‌ست. یا حواسش پرتِ زرق و برق جواهرات. کسانی‌که فیلم صبحانه در تیفانی را دیده‌اند معنی این قسمت را بهتر درک می‌کنند.

د: she got the mercedes bends


خیلی‌ها به راحتی mercedes bends را mercedes benz در نظر می‌گیرند و ترجمه می‌کنند دختره  یک مرسدس بنز دارد. در واقع برای کسی که  در هتلی گیرافتاده و نمی‌تواند خارج شود مرسدس‌بنز که به جای خود، داشتن یه بوگاتی وِیرون هم به هیچ دردی نمی‌خورد. یه عدّه‌ای هم bends  رو به حالتی ربط دادند که وقتی غوّاص به سرعت از اعماق به سطح آب می‌رسد در خون‌اش حباب‌های اکسیژن آزاد می‌شوند و حالتی شبیه فاز بعد از مصرف مواد مخدر به شخص دست می‌دهد! به عبارتی این بیت را این‌جور ترجمه می‌کنند که دختره خمار بود. حالا مرسدس این‌جا چیکاره‌ست خدا می‌دونه!
پیشنهاد: فکر می‌کنم منظور شاعراین بوده که پیچ و خم‌ و انحناهای بدن دختره  مثل انحناهای ماشين مرسدس س.ک.س.ی بود.

ه: So I called up the Captain,
Please bring me my wine"
He said, "We haven't had that spirit here since nineteen sixty nine"

ساقی رو خواستم
“لطفاً برام شراب بیار
اون گفت:« از سال 1969 تا به حال این‌جا عرق سگی نداشتیم»

در این‌جا  Spirit به دو معنی آمده‌ست. spirit به معنی عرق خالص و spirit به معنی روح و روان.  John Soeder منتقد موسیقی در مصاحبه‌ای که در سال 2009 با دن هنلی انجام داد از اون پرسیده:« شما در هتل کالیفرنیا از ساقی می‌خواهید براتون شراب بیاره ولی اون می‌گه که ما عرق سگی نداریم. حتماً می‌دونید که شراب طی فرآیند تخمیر تولید می‌شود و عرق حاصل تقطیره. آیا این شعر درست است؟»  به طور واضحی به دن هنلی هم برخورده و جواب می‌ده:«از دوره آموزشی شراب‌شناسی شما ممنونم. شما اولین نفری نیستید که در این مورد سؤتفاهم شده‌اید. به اندازه کافی در عمرم شراب و عرق نوشیدم که بتونم تفاوت‌شان را احساس کنم. این بیت ربطی به شراب‌خواری و یا عرق نوشیدن ندارد. این بیت بیانی اجتماعی و سیاسی دارد.» برای فهم بهتر این قسمت باید ببینیم در سال 1969 چه اتفاق خاصّ و مهمی افتاده که دیگر در هتل کالیفرنیا عرق سگی سرو نمی‌شود و یا روح و روان چه چیزی از سال 1969 به بعد از بین رفته‌ست. در صفحه مربوط به اتفاقات مهم سال 1969 در ویکی‌پدیا می‌توانیم لیست کامل این اتفاقات رو ببینیم. مهم‌ترین آن‌ها که بعضی از آن‌ها به موسیقی ربط دارند عبارتند از:

  • انتشار اولین آلبوم استودیوی لِدزیپلن
  • نیکسون به عنوان سی‌و‌هفتمین رییس‌جمهور آمریکا سوگند خورد.
  • گروه بیتل‌ها آخرین اجرای عمومی‌شان را، قبل از متلاشی شدن گروه، روی سقف استودیوی اپل انجام دادند که با دخالت پلیس نیمه‌تمام ماند. (این واقعه الهام‌بخش یکی از اپیزودهای سریال سیمپسون‌ها شد. اگر اشتباه نکنم اپیزود اول از فصل پنجم )
  • اولین کنسرت ووداستاک با عنوان سه روز با صلح و موسیقی با حضور 32 گروه موسیقی و با شرکت پانصدهزار تماشاگر برگزار شد. از این واقعه به عنوان یکی از اساسی‌ترین لحظه‌های تاریخ موسیقی عامیانه نام برده می‌شود.
  • انسان برای اولین بار بر روی ماه قدم گذاشت. جالب است که بدانید نام مدول ماه‌نشین “Eagle” بود.
  • بزرگ‌ترین تظاهرات ضدّجنگ ویتنام با شرکت پانصدهزار نفر در واشنگتن برگزار شد.
  • آنتون لاوی انجیل شیطان‌پرستی را نوشت و منتشر کرد.

تنها واقعه‌ای را که آن‌قدر مهم بوده‌ست که می‌تواند در این ترانه به آن اشاره شود کنسرت ووداستاک است. ووداستاک همراه بود با ایده‌آل‌های دهه منتهی به سال 69. حسّی از برابری اجتماعی، رها و آزادبودن به جوانان داد و تأثیری شگرف بر موسیقی گذاشت. اگر مصاحبه‌های اخبر اعضای گروه ایگل‌ها را مبنا قرار دهیم که از استعاره هتل کالیفرنیا برای نشان‌دادن حرص و آز جاری در صنعت موسیقی دهه هفتاد مبلادی استفاده‌کرده‌اند کنایه عرق خالصی که دیگر در هتل کالیفرنیا سِرو نمی‌شود  روشن‌تر می‌گردد. دبگر در این دوره و زمانه عرق خالصی مثل ووداستاک پیدا نمی‌شود که بتواند مست‌ات کند.

بقیه قسمت‌‌های ترانه به نظر من مشکل خاصّی ندارند. همان‌طور که همیشه هم گفته‌ام نباید زیاد در قیدوبند ترجمه کامل ترانه‌های غیرفارسی باشیم. برای لذّت بردن کافی است که مفهوم کلّی ترانه را بدانیم . اگر چه اگر ترجمه خوب و کاملی از یک ترانه در دست‌رس باشد بهتر می‌توان با آن رابطه برقرار کرد.که آن هم کار سخت و نزدیک به محال است.

 

در همین رابطه:

داستان یک ترانه

» ادامه مطلب

Iblog

0 نظر
 17 آبان 81 که این وبلاگ تاتی‌تاتی کرد و راه افتاد چهارماه بود که وبلاگ‌ داشتم. اولین مطلبی که در یک وبلاگ نوشتم  روز جمعه 21 تیرماه سال 81 بود. الان که داشتم برای نوشتن این پُست به دنبال مطالب قدیمی وبلاگم می‌گشتم این پست را دیدم که به نوعی در مورد گذشت زمان و سپری شدن عمرست. به مناسبت حلول خورشید مبارک روز وبلاگستان فارسی آن مطلب را بازنشر می‌کنم.
“می‌دونی الان داشتم آهنگ time از آلبوم dark side of the moon رو گوش می‌دادم. گیلمور خوند و خوند و خوند تا رسید به اینجا... and then one day you find ten years have got behind you کمی که دقت کردم دیدم اولین‌بار که این آهنگ رو گوش دادم و شعرش رو متوجه شدم یه چیزی دورویر ۱۰ سال پیش بود. اون موقع با خودم فکر می‌کردم ۱۰ سال بعد چی می‌شه؟ چه اتفاقاتی برام می‌افته؟ الان ۱۰ سال گذشته. اگه بگم چیزی نشه، اتفاق خاصی نیافتاده، دروغ گفتم. اگه بگم بزرگ‌تر شدم، چیزهای تازه یاد گرفتم، بازم دروغ گفتم. نه می‌شه گفت همون آدم ۱۰ سال پیش هستم، ‌نه می‌شه گفت یکی دیگه شدم. ولی خوب احساس خوبی نیست که آدم برگرده به خودش بگه ده سال گذشت حالا چی؟ حتی اگه این ۱۰ سال خیلی خوب و خوش گذشته باشه بازم یه چیز این وسط گم شده.
می‌دونی وقت‌مون خیلی کمه. کمی بیشتر از طول عمر یه ذرَه خیلی ناپایدار هسته‌ای. تا بیایی دنیا رو کشف کنی، بفهمی زندگی چقدر باحاله، چقدر خوب می‌تونی تو این خراب شده از این زندگیت لذت ببری، ‌صدای قدم‌های یک نفر رو از پشت سرت می‌شنوی که می‌اد و دست سنگینش رو قرار می‌ده روی شونه‌ات و تو گوش‌ات زمزمه می‌کنه: <وقتشه!> “
#روزوبلاگستان فارسی
#وبلاگ
#وبلاگ‌فارسی

» ادامه مطلب