Some Things Never Change

همیشه  ذوق و شوق برای گوش دادن به ترانه‌هایِ تازهِ خوانندگانِ موردعلاقه‌ام با واهمه همراه  است. می‌ترسم از این‌که مبادا جنابِ خواننده پیر شده‌، حسّ وحالش را از دست داده‌باشد.  یا استقبال از کارهای قبلی خُردش کرده‌است و  حالا حتماً نتوانسته‌است با آلبوم جدیدش همه خاطرات خوبی را که از کارهای قبلی‌اش داشته‌ام تکرار کند و طرحی نو دراندازد. به همین دلیل است که ترانه‌هایِ جدید همیشه در اولین دور گوش دادن دافعه ایجاد می‌کنند. ولی وقتی که دو یا سه بار به آن‌ها گوش می‌دهم، می‌روند درون ذهنم رسوب می‌کنند. بعد از گذشت  چند روز سرسخت‌ترین‌های‌شان یواش‌یواش خود را بالا می‌کشند و تحمیل می‌کنند و ناگهان می‌بینی که ملودی‌شان در مغزت می‌چرخد و می‌چرخد و داری زیر لب تکرارشان می‌کنی.

ولی آلبوم جدید کریس دِ بِرگ فرق می‌کرد. بعد ازبرداشتن آن‌ها از سرِ طاقچه تورنت، دو سه روزی طول کشید تا فرصت کردم به سراغ‌شان بروم. وقتی آلبوم را مزه مزه کردم از طعم گًس آلبوم‌های جدید خبری نبود. برخلاف همیشه حسّ خوبی بهم دست داد. ترانه‌هایش بازخوانی ترانه‌های قدیمی خودش است که به صورت آکوستیک اجرا شده‌اند. آن‌قدر قدیمی که به میزبان‌ش در تلویزیون بی‌بی‌سی گفت بعضی از این ترانه‌ها قبل از به دنیا آمدن شما نوشته‌شده‌اند. بارها و بارها شنیده‌شده‌ و اکنون با اجرايی متفاوت در قالب آلبوم Home منتشر شده‌اند.

حالا آلبوم جدیددر کنارم است. حسّی که از گوش دادن‌ش بهم دست داد همانند ملاقات با یک دوستِ قدیمی بود که زمانی با او صمیمی بوده‌ای و مدت‌هاست که خبری از او نیست. بعد ناگهان او را می‌بینی. می‌بینی که چقدر عوض شده و گذر زمان او را تبدیل به انسان دیگری کرده‌است با علایق و احساسات متفاوت با سال‌های گذشته. همان طور که تو فرق کرده‌ای و همان آدم قبلی نیستی. ولی می‌دانی که می‌توانی در کنارش خاطرات قدیمی با هم بودن را مرور کنی و شاد شوی.

مدّت‌ها بود به سراغ کریس‌د‌بِرگ نرفته‌بودم. آخرین بار یکی از روزهای پاییزی سالِ گذشته بود که داشتیم از تبریز برمی‌گشتیم. نزدیک ظهر بود. طنّاز و ایلیا خواب بودند. اتوبان خلوت بود و آفتاب قشنگی می‌تابید. آبیِ آسمان قشنگ‌ترین آبی بود که می‌شد در پاییز دید و با رنگِ زرد و قهوه‌ای و نارنجی کوه‌ها و درخت‌ها ترکیب شده‌ و معجون زیبایی ساخته‌بود. کریس‌دِبِرگ "دلِ تاریکی" را می‌خواند و من خاطراتم را مرور می‌کردم. بعد از تمام شدن آهنگ به سراغ شاخه کریس‌دِبرگ، روی فِلَش، رفتم و تا نزدیکی‌های زنجان از ترانه‌هایش چیدم و لذّت بردم. شادم کرد، غمگین شدم و دلم گرفت.

کمی تا قسمتی بی‌ربط