خواب‌نگاری- اَبَرقهرمان

به نظر می‌رسید یک اَبَرقهرمان هستم. به یاد ندارم قدرت ویژه‌ام چه بود. با ایلیا و دخترک کوچکی که به نظر می‌رسید دخترم است، در خانه بودیم. کمی قبل از آن نبرد سختی با شخصیّت منفی داستان داشتم که قدرت ویژه‌ام را تا اندازه زیادی از بین برده‌بود. ولی او را شکست داده و تحویل مقامات شهری داده‌بودم و اکنون در بند پلیس بود. ولی انگار پلیس از این موضوع دلخور بود. رگه کم‌رنگی از مافیا بازی و فساد مقامات شهر با شخصیّت منفی در کل خواب جاری بود. در حین نقل و انتقال مردِ بد از اداره پلیس به زندان، پلیس او را چند دقیقه‌ای بیرون خانه‌ام رها کرده‌بود تا انتقام‌ش را از من بگیرد. حالا وارد راهرو شده و در آستانه ورود به هال بود. مرد چهل و یا پنجاه ساله‌ای بود که چهره‌ای آبله‌گون و چشم‌هایی آبی داشت. خنجری در دست داشت که وقتی به چیزی می‌خورد از نوک‌ش خون می‌چکید. قدرت ابرقهرمانی‌ام را از دست داده‌بودم و او در حالی که خنجر را به دیوار می‌کشید و ردّی از خون به جا می‌گذاشت آرام آرام نزدیک می‌شد...


مطالب مرتبط با خوابنگاری:


  • UP
  • نفس عمیق
  • مَکِش
  • پرشیا
  •