خورشید و تخمه

0 نظر
دمِ غروب بود که از خانه خارج شدیم. ایلیا روی صندلی  پشت نشسته و برخلاف همیشه ساکت بود. وقتی از خیابان فرعی مجتمع وارد خیابان اصلی شدیم، افق مقابل چشمهای‌مان قرار گرفت. خورشید در حال غروب بود و منظره قشنگی را در افق به وجود آورده‌بود. ناگهان ایلیا گفت:" بابا! خورشید خانم داره چیکار می‌کنه؟" بهش گفتم:"خورشید خانم داره می‌ره بخوابه". گفت:" نه. خورشید خانم داره لباس‌هاش رو درمی‌آره ماه بشه. مثل تخمه". بعد ساکت شد.
» ادامه مطلب

خواب‌نگاری - سکو

0 نظر
روی یک سکوی نفتی بودیم،‌ وسط دریا. فضای درونی‌اش شبیه ایستگاه‌های فضایی بود. در واقع مطمئن نیستم سکو بود یا ایستگاه فضایی. گرچه رویا کنار دریا به اتمام رسید و احتمال وقوع‌اش را در سکوی نفتی قوی‌تر کرد. همه‌جا درهم و برهم و شلوغ ‌بود. بیگانگانی از فضا به ما حمله کرده‌بودند. همه سلاح ها را روی‌شان امتحان کرده‌بودیم و نتوانسته بودیم ضربه‌ای به‌شان بزنیم . شکست خورده‌بودیم و آن‌ها در آستانه ورود به محلی بودند که در آن بودیم. یکی از ما به یاد آورد که ماشین زمان را اختراع کرده‌ایم و با آن می‌توانیم به عقب برگردیم و از وقوع رویدادهایی جلوگیری کنیم که منتهی به هجوم بیگانگان در آینده خواهندشد. چیزی در مایه‌های فرینچ و این‌ها. کمی بعد به عقب برگشته‌بودیم. به سال‌های دهه پنجاه میلادی. عدد پنجاه را خیلی روشن به یاد دارم. هوا بسیار تمیز و سبک بود. روی آب شناور بودیم  کمی دورتر از سکوی نفتی بزرگی که هیکل مبهم و تیره‌ای از آن دیده‌می‌شد، با نورافکن‌هایی که انعکاس‌شان را روی آب به خوبی به یاد دارم. با ساحل فاصله زیادی نداشتیم. به سمت ساحل رفتیم.  وقتی به ساحل رسیدیم، سپیده زده‌بود. چندنفر در ساحل بودند. از بقیه رویا چیز زیادی به یاد ندارم. آخرین چیزی که به یاد دارم دکه روزنامه‌فروشی بود که مجله و روزنامه می‌فروخت. مجله‌های قدیمی که تازه و نو بودند. یک مجلّه دانشمند را پشت ویترین دیدم که متعلّق به اوایل دهه هفتاد شمسی بود با جلدی روشن، برّاق و کاغذی نو.


پست‌های مرتبط با خواب‌نگاری:
» ادامه مطلب