تفنگ

مادربزرگ ایلیا برایش تفنگی خریده​است که شبيه تفنگ‌هاي فيلم‌هاي علمي‌تخيلي درجه B است. سه چراغ داره با لوله​ای که مانند مته می​چرخد و صدای شلیک گلوله می​دهد و صدایی با لهجه غلیظ چینی از گلويش خارج مي‌شود که جیغ می​زند Fire! Fire! Drop the gun. ایلیا عاشق تفنگ شده​است. از صبح تا شب بی​محابا شلیک می​کند. به همان جیغ چینی که از گلوی چرخان تفنگ بیرون می​آید نیز راضی نیست و از دهان خودش هم صدای شلیک درمی‌آورد. آن​قدر تمرین کرده​ و ماهر شده​است که با اشاره​ ظریفی به ماشه قبل از بلند شدن صدای fire چراغ​های تفنگ را روشن می​کند و لوله​اش را می​چرخاند و مثل مته فرو می‌برد در مغزمان. به قدری اصرار و تعهّد به شلیک و عدم قطع جریان تمام​نشدنی صدای تفنگ دارد که وقتی می‌خواست به دستشويي برود تفنگ را داد دست طنّاز و گفت:"وقتی می​رم جیش کنم تو شلیک کن." و دوان دوان وارد توالت شد. طنّاز پشت در دستشویی ایستاده​بود و شلیک می​کرد و وقتی لحظه​ای وقفه در جریان fire fire ها می​افتاد ایلیا از درون توالت فریاد می​کشید شلیک کن! شلیک کن!.