قطره قطره

شب بود. بیرون باران می‌بارید، صدای ترانه‌ای می‌آمد. چیزی نمی‌گفتی. چیزی نمی‌گفتم. نشسته بودیم و به تصویر وارون درخت‌های سبز روی رد قطره‌های بارانِ روي شيشه جلو نگاه می‌کردیم و به ترانه گوش می‌دادیم. ترانه داشت تمام مي‌شد که محو شدن‌ت شروع شد. داشتي آرام آرام کم رنگ می‌شدی. داشتی پاک می‌شدی. باران شدید‌تر شد. انگار باران داشت تو را پاک‌ می‌کرد. رد قطره‌های باران روی شیشه تار شدند. نشسته بودم و به تو نگاه‌ می‌کردم.‌‌ چشم‌هایت می‌درخشیدند و لبخند می‌زدی. شال‌ت، موهای‌ت، خال کنار لاله گوش‌ت و انگشت‌های باریک و کشیده‌ت داشتند محو می‌شدند. باران که قطع شد، ترانه که تمام شد، رفته بودی. تنها لبخندت باقی ماند.

عکس: اينجا