بهتره عنوان نداشته باشه
راديو زنجان : 792 كيلو هرتز
اين مطلب رو بطور كاملا تصادفي پيدا كردم. از قرار معلوم اين خانم توريست وقتي كه در طول مسافرتش از زنجان مي گذشته اين اتفاق براش افتاده و اون رو تو وبلاگش نوشته: در حاليكه در كنار جاده ايستاده بوديم و از خوردن انگورها و سيبهايي كه به ما داده شده بود لذت مي برديم، خودرويي را ديديم كه كمي جلوتر ايستاد ودنده عقب آمد تا به ما برسد. برايمان جاي تعجبي نداشت كه افرادي از روي كنجكاوي بخواهند با ما گفتگو كنند. دو مرد با تجهيزاتي كه قديمي و از مد افتاده به نظر مي رسيدند از ماشين پياده شدند. وسيله اي را كه از قرار معلوم ضبط صوتي بود كه ميكروفني به آن وصل شده ، جلوي ما گذاشتند و اعلام كردند كه در راديو زنجان كار مي كنند و مايل به مصاحبه با ما هستند. از آنجايي كه آنها فقط قادر به زبان فارسي صحبت مي كردند، خود را در معرض پرسشهايي ديديم كه به اين زبان مطرح مي گرديد.زباني كه بعد از گذشت 5 هفته براي ما مأنوس تر مي شد. به سختي تلاش مي كرديم جدي باشيم. ما نيز به اندازه آنها خنده مان گرفته بود. مصاحبه كاملا به زبان فارسي بودو حدود 5 دقيقه طول كشيد و احساس مي كنم مصاحبه خوبي از آب در آمد. تمام روز بعد را [به اميد شنيدن صدايمان از راديو زنجان] به گوش دادن به راديو زنجان گذرانديم! .... من مطمئنم يه روز كه سهله، يكسال هم منتظر مي موندند توفيري نداشت ! ترجمه متن از فرانسوي به فارسي بدون كمك دوست عزيزم سيد هادي علائي طالقاني برايم ميسر نبود.
كابوس
يك بزرگراه هست. طولاني و خلوت. يه مدتيه ماشينت افتاده تو اين بزرگراه و هي داري گاز مي دي و مي ري جلو. هوا هم تاريك تاريك. اونقدر تاريك كه نور لرزون چراغهاي ماشين به زور مي تونه يه متر جلوتر رو روشن كنه. اونقدر تاريك كه احساس مي كني اگر شيشه ماشين رو بدي پايين هجوم سياهي و تاريكي تو ماشين غرق ات مي كنه. يه بزرگراه خلوت خلوت خلوت خلوت. نمي دوني چطور وارد اين بزرگراه شدي. يادت نمي آد چه مدته كه هي داري ميروني و ميروني و ميروني. نميدوني كي به آخرش مي رسي. يه بزرگراه تاريك تاريك تاريك.