‏نمایش پست‌ها با برچسب چرت و پرت. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب چرت و پرت. نمایش همه پست‌ها

کيبورد به مثابه ميدان نبرد

0 نظر

خب. دو سه سالی می‌شد که با کیبورد کامپیوترم در شرکت درگیر بودم. گندش بزنند. عادت ندارم وقتی تایپ می‌کنم سرم را بالا بگیرم و به مانیتور نگاه کنم و ببینم دارم چه چیزی را تایپ می‌کنم. معمولاً بعد از دو سه دقیقه تاپ‌تاپ کردن روی کیبورد سرم را بالا می‌گیرم ‌و از روی عینکم زل می‌زنم به متن تا ببینم کلمات را درست نوشته‌ام؟ ‌نیم‌فاصله‌ها را رعایت کرده‌ام؟ مبادا "می‌گیرم‌ها" را "می‌» ى <»" تایپ کرده‌باشم و این حرف‌ها. منتها کامپیو‌ترم در شرکت دچار مرضی بود که با گرفتن شیفت چپ و آلت ، با تخم چپ و آلت با فتحه روی ل اشتباه نشود، زبان الکن‌اش به فارسی نمی‌چرخید و من بعد از تایپ یک واژه انگلیسی، بی‌هوا با تصور اینکه زبان کیبورد به فارسی برگشته‌است روی کیبورد تاپ‌تاپ خمیر می‌کردم و وقتی بعد از دو سه دقیقه سرم را بالا می‌گرفتم، می‌دیدم که متن ملغمه‌ای شده‌است از شعرهای نو و پیام‌های رمزی که کیم فیلبی از آپارتمانش در لندن به سفارت روسیه می‌فرستاد. بعد ناسزا گویان روی دگمه backspace می‌کوبیدم تا به سر سطر برگردم و دوباره با حرص و جوش زياد شیفت چپ و آلت را مي‌گرفتم و فشار مي‌دادم‌شان و يک حرف تايپ مي‌کردم و با اطمينان از فارسي بودن کيبورد دوباره شروع مي‌کردم. هیچ‌وقت هم به ذهنم نمی‌رسید که ممکن است ایراد از تنظیمات زبان ویندوز باشد. دروغ چرا. به ذهنم رسیده‌بود، ولی از زمانی که برای ویندوزهای شرکت اکانت ادمین تعریف کردند و دست ما از تنظیمات ویندوز کوتاه شد کامپیوترم تبدیل شد به موجودِ زبان نفهمِ لوسِ بی‌شعوری  که قبل از انجام هر تغییری بهانه صاحب اصلی‌اش را می‌گرفت. هیچ علاقه‌ای هم نداشتم به اینکه کاغذبازی‌های معمول را انجام دهم و گرفتار چرخه بی‌پایان تقاضا و التماس برای حل مشکل کیبورد شوم. این مشکل را از طریق استخدام یک نفوذی در واحد مکانیزاسیون شرکت حل کردم و اکانتم را دور از چشم زبان‌نفهم‌های بالاسری ادمین کردم. ولی به کل یادم رفت مشکل تایپ فارسی را حل کنم. امروز صبح درحالی‌که در جدال با تایپ متنی سرشار از اصطلاحات فارسی و انگلیسی عرق‌ریزان دست و پا می‌زدم و چند نفر کشته و زخمی دوروبرم ریخته‌بود یکی که در اطاق فرمان نشسته‌بود و دو سه سالی بود ساکت بود سرش را بالا آورد و و با نوک انگشت‌ عینکش را روی دماغش سُراند بالا و زمزمه‌کنان پرسید چرا تنظیمات زبان کنترل پنل را بررسی نمی‌کنی؟ شاید مشکل آنجا باشد. چرا به فکرم نرسیده بود؟ میدان نبرد را ترک کردم و به کنترل پنل رفتم و دیدم آن ابله‌تر از مني که ویندوز را نصب کرده‌بود دو کیبورد انگلیسی و یک کیبورد فارسی نصب کرده‌است. به همین دلیل فشردن متوالی تخم چپ و آلت نتیجه‌ای جز سوزش و به عقب انداختن چرخش کیبورد به زبان فارسی نداشت. فی‌المجلس یکی از کیبورد‌ها را پاک کردم و تاخت و تاز‌کنان به میدان نبرد برگشتم و دماز از روزگار واژه‌ها درآوردم و پیروز شدم.
» ادامه مطلب

سری که به سنگ خورد

0 نظر

خب. alimali برداشته یه عکس فرستاده برام که به نظر می‌رسه معنا و مفهوم اون اینه که، همون‌طور که من می‌خواستم، سرش به سنگ خورده و نادم و پشیمون شده. البته همون‌طور که شما هم می‌دونید هوش مصنوعی یه وبلاگ اون قدر پیشرفته نیست که بتونه از روی یه عکس چهره صاحابش رو تشخیص بده و من هم شک دارم که این عکس عکس خود alimali باشه. ولی نظر به حسن نیّتی که دارم و یه جورایی هم دلم برای چرت و پرت هاش تنگ شده‌بود همین‌جا اعلام می‌کنم که باهاش آشتی کردم  و ایشون می‌تونند برگردند سر خونه و زندگیشون و دوباره مطالبش رو اینجا منتشر کنند. همین!

» ادامه مطلب

من دیگه اون آدم قبلی نیستم

1 نظر

دوست عزیزم آقای بازرگان مرا به بازی تغییر در زندگی دعوت کرده‌است و از من خواسته‌است  از تغییراتی که در زندگی داشته‌ام و یا خواهم داشت بنویسم. چشم.

64447945_8d0ca6f035

همیشه فکر می‌کنی عوض نشده‌ای. تغییر نکرده‌ای. همان آدم قبلی هستی و به شدت در مقابل نظر دیگران که عقیده‌ای خلاف آن را دارند جبهه می‌گیری. سرت را انداخته‌ای پایین و به زندگی‌ات چسبیده‌ای. در حالی‌که خبر نداری که در حال عوض شدن هستی. آرام و نرم در حال تغییر هستی، سلایق‌ات عوض می‌شوند و به آرامی آدم دیگری می‌شوی. بعد روزی در حالی‌که نوارکاست‌های عتیقه‌ات را درون ضبط‌صوت جلو عقب می‌کنی و به دنبال تک‌آهنگی می‌گردی که چند ثانیه‌اش را از پنجره باز ماشینی که از کنارت گذشته ‌شنیده‌ای؛‌ ناگهان ترانه‌ای را از  Gipsyking می‌شنوی که روزگار دوری،‌ خیلی دور، گوش می‌دادی و روح‌ات تازه می‌شد. هربار که به آن گوش می‌دادی تو را می‌برد به عصر یک روز پاییزی که خسته و کوفته و لهیده سوار بر اتوبوس بعد از گذشتن از مراحل تسویه‌حساب خدمت به زنجان بر می‌گشتی و با گوش دادن آن در واکمن‌ات، که نمی‌دانی الان گوشه کدام کمد افتاده است، پیش خودت احساس پیروزی، سبکی و راحتی می‌کردی. همان ترانه‌ای که هفته پیش به همراه کلّ آلبوم‌های GipsyKing از روی هارددیسک نحیف‌ات پاک کردی و کک‌ات هم نگزیده‌بود. همان ترانه‌ای که اگر الان در اتوبوس و یا قطار بشنوی که نجوای آرامی از آن از هدفون‌های مسافر بغل دستی‌ات بیرون می‌ریزد پیش خود بگویی:«ملّت با چه چیزهایی خوش‌اند و حال می‌کنند!». و در این موقع است که متوجه می‌شوی عوض شده‌ای. تغییر کرده‌ای و همان آدم قبلی نیستی. نمی‌دانم این جور تغییر خوب است یا نه؟ نمی‌دانم.

تغییراتی که کرده‌ام:
1- به اقتضای سنّ و قبول مسئولیّت‌های جدید در زندگی، محافظه‌کارتر شده‌ام.
2- واقع‌بین‌تر شده‌ام و از آدم ایده‌ال‌گرایی که بودم فاصله گرفته‌ام.
3- آرام‌تر شده‌ام و سعی می‌کنم همیشه آرامشم را حفظ کنم.
4- بر عکس همه کسانی که با بالاتر رفتن سن به سمت ترانه‌های آرام و با ریتم‌های آرام و سنگین و گاهی هم سنّتی کشیده‌می‌شوند این‌جانب این مسیر را تخت‌گاز خلاف رفته و بر خلاف چندسال پیش؛ شب و روزم با Black Sabbath و Led Zepplin و Radioheadمی‌گذرد.

دوست دارم چه تغییراتی بکنم؟
...

طبق اصول این  بازی خانم وثوقی، آقایان جلیل‌خانی و هادی وحیدی را به این بازی دعوت می‌کنم.

عنوان این پست مصرعی است از ترانه پراگماتیسم عشقی از  گروه کیوسک

» ادامه مطلب

در مذمّت روزمرّگی

3 نظر

یه پازل هزارتایی از تابلو لبخند ژوکوند خریدم که فقط 60 قطعه اش رو پیداکرده و جفت و جور کردم.
حسرت تماشای چندین باره فیلم اودیسه 2001 و استاکر رو دارم.
نزدیک ده جلد کتاب خریدم که هنوز شروع به خوندنشون نکردم. (‌بعضیهاشون رو از نمایشگاه کتاب پارسال خریدم).
از اردیبهشت ماه تا حالا نزدیک 40 گیگابایت MP3 دانلود کردم که هنوز نتونستم درست‌و‌حسابی به همشون گوش کنم. (این درست و حسابی یعنی یه اتاق ساکت، آفتاب پاییزی که ولو شده روی فرش، یه سیستم پخش صوتی با اسپیکرهای درست‌وحسابی و نداشتن دغدغه اینکه گوش دادن به موسیقی مزاحم استراحت در و همسایه بشه)
تموم لحظه های آسایش و آرامش برای خوندن کتاب و گوش دادن به موسیقی، شده همون یک یا دو ساعتی که به قصد رفتن به مأموریت سوار به ماشین بزنیم به جادّه.
آدم تنبلی هستم؟
نمی‌تونم وقتم رو مدیریت کنم؟
بی‌حوصله شدم؟
گرفتاری‌ام زیاد شده؟
استرس؟
خودم هم نمی‌دونم. تموم دلخوشی‌ام شده این یکی و نصفی پستی که، ‌یک در میون تو وبلاگم می‌نویسم.
خدا آخروعاقبت همه رو به خیر کنه.
» ادامه مطلب

دلتنگی

1 نظر

دلم برای اینجا تنگ شده‌بود. همین!
» ادامه مطلب

شباهت

1 نظر
"می‌خوام ببینم با این لاستیکهای صاف تا کجا می‌تونم برم؟" اشتباه می کنی آقای هال هارتلی عزیز! باید بگی: "می‌خوام ببینم با این سهمیه کم بنزین تا کجا می‌تونم برم؟"
» ادامه مطلب

کرباس

1 نظر
در یه مقطع از زندگیت احساس می‌کنی که بقیه بیشتر از تو حالیشونه. بعد به یه جایی می‌رسی که می‌بینی این تو هستی که از بقیه بیشتر حالیته‌. یه مدتی که گذشت می‌بینی که اشتباه کردی و باز هم این بقیه هستند که از تو بیشتر حالیشونه و بعد آخر سر می‌رسی به جایی که می‌بینی که هم خودت و هم بقیه، هیچ چیز حالیتون نیست و همه سر وته یه کرباسید!
» ادامه مطلب

Do you want play again?

5 نظر
صبح كه از خواب بیدار می‌شم یه منو جلوی چشمم به این مضمون ظاهر می‌شه‎:
Load game new game Options Credit Quit ‎
طبق اصل کلی "امروز بهتر از دیروز" اگه بخوام امروزم مثل دیروزم‏‎ ‎نباشه باید برم سراغ ‏New Game‏. ‏ولی تو 99.99% مواقع می رم سراغ‏‎ load game ‎و طبق‎ ‎روال همیشگی بازی روزانه‌ام روشروع می‌كنم‎Option . ‎ رو هم كه قبلا تنظیم كردم. تو‎ Credit ‎هم غیر از مشخصات والدینم چیز دیگه‌ای پیدا نمی‌كنم‎.‎‏ ‏Quit‎ ‎هم كه تكلیف‌اش‎ ‎مشخصه. به قول پرویز شاپور برای مردن تا آخرین روز وقت داریم. فقط می‌مونه كدهای‎ ‎تقلب و نسوز‌كننده این بازی كه تا حالا گیرشون نیوردم و شك دارم تا حالا كسی اونها‎ ‎رو داشته باشه. بعد ‏تا شب هی بازی می كنم و بازی می‌كنم و بازی می‌كنم تا جونم در‎بیا‎د... زندگی همینه. چه بخواهیم، چه نخواهیم كدهاش رو برامون نوشتن، فقط‎ ‎باید اون رو مثل آدم بازی كنیم.‏‎
» ادامه مطلب

the sniper

6 نظر
براي بنده خدايي كه در طبقه چهارم يكي از مجتمع هاي مسكوني اين شهر زندگي مي كنه داشتن يك تفنگ دوربين دار خوش دست يكي از واجبات زندگي مي تونه باشه. چرا؟ يك تفنگ دوربين دار چه نقشي تو آسايش و آرامش زندگي يك انسان مي تونه بازي كنه؟ عرض مي كنم. خيلي از رفتار هاي عجيب و غريب و غير اجتماعي تو اين مملكت كه گذر از سنت به مدرنيته رو يه جورايي به طور كاملا خراشان لايي رد كرده كلا به يه جور عادت تبديل شدند. همسايه هاي محترم و نيمه محترم و بعضي ها شون كلا غير محترم اينجانب، نمونه خوبي براي مطالعه در مورد "مردم آزاري هاي پيش رفته چند موجود از خود راضي" براي محققين و پژوهشگران محترمي هستند كه در اين مورد تحقيق مي كنند. يكيشون نصفه شب براي ساكت كردن بچه زرزرو و لوس خودش با دزدگير ماشين اش آتاري بازي مي كنه و يا يكي ديگه كه هر شب به مهموني تشريف مي برند و ماشالله تركونده و 6 تا بچه داره و ساعت يك يا يك ونيم به منزل اش بر مي گرده صداي پخش ماشين اش رو تا آخر بلند مي كنه و با دعوا و سروصداهاي زيادي ماشين رو پارك مي كنه و به خونشون مي رند و يا اون يكي كه هر روز صبح ( حالا فرق نمي كنه روز تعطيل يا غير تعطيل ) ساعت پتج و نيم وقتي همه در خواب ناز هستند براي اينكه موتور صاحاب مرده موتور سيكلتش گرم بشه با شدت تمام گاز مي ده .همه اين موجودات به هيچ وجه به هيچ صراطي مستقيم نيستند و عليرغم تذكرهاي بي شمار بقيه، كماكان به اين اعمال خودشون با پشتكار عجيبي ادامه مي دند. براي تو كه هيچ جور به عقل ات نمي رسه چطور بايد به اينها بفهموني كه چه جور بايد تو يه مجتمع مسكوني كه دو سه هزار نفر جمعيت داره زندگي كرد تنها راه چاره يك تفنگ دوربين دار خوش دست دسته نقره ايه كه خيلي از مشكلات رو حل مي كنه. بارها و بارها كه در اثر اين سروصداها از خواب خوش پريدم و تا صبح هم بيدار موندم و خوابم نبرده اين مشكلات رو با تفنگ دسته نقره اي خوشگلم با راه حلي كاملا دوستانه حل كردم! نتيجه؟ يك قاتل بي رحم الان تو ذهن ام زندگي مي كنه كه تا به حال بيشتر از شش هزار بار همسايه هاي بي ملاحظه و مردم آزارش رو كشته ( لامصبها بعد از ششهزار بار كشته شدن هنوز هم سرو مور گنده مشغول زندگي نكبتي اشون هستند و در واقع اين من بدبخت هستم كه هر شب ششهزار بار مي ميرم و زنده مي شم ودستم به هيچ جا بند نيست!)
» ادامه مطلب

برف

7 نظر

چقدر حال ميده زير برف سنگين و نرمي كه داره مي باره هي برفهارو پارو كني و پارو كني . اين طرف پشت بوم رو كه پارو مي كني ، به اون طرف نرسيده پشت سرت دوباره پر برف بشه. و تو از خدابخواي اين لحظه رو با همين برف و پارو كردنش تو زمان منجمد كنه و همين طور تو اين زمان بموني و احساس كني غير از تو و اين برفها و اين سرما و اون فرهاد خدابيامرز كه تو گوش ات داره زمزمه مي كنه : گرته روشن مرده برفي همه كارش آشوب ...هيچ موجود زنده ديگه اي تو اين دنيا نيست و خودت هستي و خودت و خودت ....

» ادامه مطلب

who is your baby now?

6 نظر

يكي از هزاران مشكلي كه مي شه تو اين دنيا داشت اينه كه عنوان بندي آخر روياهات برعكس پخش بشه. يعني اول ليست لوكيشن ها به نمايش در بياد بعد ليست بازيگران , ليست ترانه ها و بعد آخرش هم تا وقتي كه بخواي ببيني كارگردانش كي بوده از خواب بيدار بشي.

» ادامه مطلب

من هم مي ميرم، اما نه مثل غلامعلي

4 نظر
آقا (‌شايد هم خانوم ) محترم عزرائيل وقتي مي خوايي تشريف بياري اينجا يه لطفي كن و دم صبح تشريف بيار تا وقتي كه جون عزيزمون رو گرفتي و روحمون به پرواز در اومد بتونیم ببينم از اون بالا خورشید دم صبح به چه شکلی دیده می شه ، وقتی از لا به لای اون ابر های پنبه ای نارنجی وسرمه ای سرک می کشه بیرون . آخه ما زیاد پول نداریم سوار هواپیما بشیم. مگر اينكه بميريم و از اين جور منظره ها ببينيم
با احترام
alimali
» ادامه مطلب

سورتمه سواري در حين مستي

7 نظر
آهاي بابا نوئل لعنتي ! يه خورده از اون زهرماري كم بخور تا بتوني جلوي چشمت رو خوب ببيني. پدرم در اومد. هيچ مي دوني اين چندمين آنتنيه كه مي شكوني؟
» ادامه مطلب

سالهاي عطش

1 نظر
كسي كه يه لينكي رو دنبال مي كنه و مي آد اينجا و مي بينه كه خبري نيست و يه ماهه اينجا رو گردوخاك گرفته و با خودش مي گه اين يارو كم اورده و يه چيزي اش مي شه حخ ! داره. يه نفر كه وبلاگ مي سازه و سه سال تمام كلي مطلب مي نويسه و يك دفعه مي زنه رو ترمز واقعا يه چيزيش مي شه . زياد نمي خوام ناله كنم كه وقت نوشتن ندارم و گرفتارم و هزارو چهار جور كار ريخته سرم و اينها .... راستي اتش رو بخواهيد احساس مي كنم چشمه لايزال الهامات شيطاني و يه كمي هم الهي , خشك شده و تمام اين مدتي رو كه نمي نوشتم , شب وروز با دهان باز خيره بودم به آسمون بي انتها بلكه قطره اي نم باروني تگرگي چيزي بخوده تو ملاجم شايد فرجي بشه . كه نشد . قصد خداحافظي ندارم . مطمئنم كه اگه خداحافظي كنم قضيه بيخ پيدا مي كنه واين خداحافظي سه چهار روز بيشتر طول نمي كشه . فعلا …
» ادامه مطلب

از هر چه بگذريم...

0 نظر
دختره پسر را ديد و يك دل نه كه صد دل عاشق اش شد.( يا اون طرف سكه . پسره دختره رو ديد و يك دل نه كه صد دل عاشق اش شد). در 100 درصد مواقع يك سري مشكلات غير قابل پيش بيني ( يا اگر اين جوري ! نگاه كنيم قابل پيش بيني ) اجازه نمي دهند كه اونها مثل دو تا بچه آدم بدون دردسر و خيلي راحت بهم برسند و خوشبخت بشوند. ( يا شايد هم بشه گفت كه در 10 درصد مواقع بدبخت بشوند ! ) . در 98 درصد مواقع مشكلات يه جورايي حل مي شوند و اونها بهم مي رسند.(قضيه اون دو درصد هم با مرگ يكي از دو طرف يا ازدواج اش با يكي ديگه فيصله پيدا مي كنه ) .از اونجايي كه براي نودونه درصد آدمها فقط تا همين جاي قضيه جالبه؛ نودونه درصد نويسنده ها هم تا همين جا پيش مي روند و با ماجراهاي بعد از الحاق كاري ندارند. يه چيزي تو مايه هاي نق زدن بچه و گرفتاري هاي روزمره و پيك نيك آخر هفته و ديد وبازديد عيد و اين جور مسايل . توجه شما رو به ادامه برنامه ها جلب مي كنم...
» ادامه مطلب

بوي جوي موليان

0 نظر
سروچمان من چرا ميل چمن نمي كند؟
آخه مرتيكه! تو كه خودت بيرون از چمن هستي چي مي خوايي از اون بنده خدا؟پاشو برو رو چمن .همون جا پيداش مي كني كه شونصد ساله منتظرته.
خاك بر سرت بكنم.
» ادامه مطلب

حالي به حاي

1 نظر
تو يه مقطع از زندگيت احساس مي كني كه بقيه بيشتر از تو حاليشونه . بعد به يه جايي مي رسي كه مي بيني اين تو هستي كه از بقيه بيشتر حاليته . يه مدتي كه گذشت مي بيني كه تو اشتباه كردي و باز هم اين بقيه هستن كه از تو بيشتر حاليشونه و بعد آخر سر مي بيني كه هم خودت و هم بقيه ، هيچ چيز حاليتون نيست و همه سر وته يه كرباسيد.
» ادامه مطلب

چيني

0 نظر
به سراغ من اگر مي آييد نرم و آهسته نياييد شايد كه ترك برداشت چيني نازك لعنتي تنهايي من
» ادامه مطلب

لبه تاريكي

0 نظر
«همون طور كه جراح پلاستیكم گفته ، اگه مي خوای بری‌، بهتره با لبخند بری‌...»
» ادامه مطلب

رابطه منطقي وبلاگ و قليون

1 نظر
وبلاگ نوشتن يه چيزي تو مايه هاي قليون كشيدنه. همون طور كه قليون رو با پك هاي منظم و پشت سر هم مي كشند تا آتيشش سرد نشه ، وبلاگ رو هم بايد جوري نوشت تا بين پستها فاصله نيافته . چيزي كه من اصلا رعايت نمي كنم .و همين كار باعث مي شه كه آتيش وبلاگم هي سرد بشه .
» ادامه مطلب