سالها پیش در کهکشانی بسیار بسیار دور، عصر یکی از روزهای آخر شهریورِ بود که بابا دست من و لیلا را گرفت و به کتابفروشی رستمخانی در سبزهمیدان برد تا برای لیلا دفتر و مداد و پاک کن و... بخرد. روزگارمان خوش بود. دنیا به همان کوچکی زنجان بود و سبزهمیدان مرکز دنیا. سبزهمیدان، میدان خرّمی بود با درختها و کلاغها و نیمکتهای سبز و حوضی در وسطش که چند فرشته کوچولو، دور تا دورش، نشستهبودند و جیش میکردند روی سطح موّاج آب. در کتابفروشی بابا چند دفتر و مداد و پاککن خرید و رديف کتابهاي کودکان را ديد و هوس کرد برای لیلا کتاب هم بخرد. چند کتاب بهش نشان دادند. هیچ کدام را نمیپسندید. هی اخم میکرد و میگفت :«اين رو نمیخوام. نه خوشم نمییاد.». در آن لحظه کسی به فکر من نبود. کسی از من نمیپرسید کتاب ميخواهي؟ کوچک بودم و کسی به فکرش نمیرسید ممکن است این بچّه کوچولو هم دلش کتاب بخواهد. تعداد کتابها محدود بود و حوصله بابا و فروشنده نیز داشت سر میرفت. بین کتابها کتابی بود که روی جلدش تصویر چند خرگوش دیده میشد. «مهمانی خرگوشها». طبق معمول نظر لیلا را جلب نکرد و من ناخودآگاه به بابا گفتم: «اگر نمیخواد من میخوامش». بابا تعجّب کرد و گفت:« تو که نمیتونی بخونیش؟». بلافاصله گفتم:« آخه عکس خرگوش داره.». بابا آن را از بین کتابها جدا کرد و «مهمانی خرگوشها» شد اولین کتاب عمرم. لیلا هم وقتي ديد من کتابم را انتخاب کردم کتاب «بچّهها آیا هر مهمانی دوست خداست؟» را خرید. تصوير همين جا فِيد ميشود و بقيه نوار همان طور محو جلو ميرود و هرجا کتابي ديدهميشود شفّاف و روشن ميشود. نوار جلو ميرود. سالهای زیادی ميآيند و ميروند. کتابهای زیادی هم ميآيند و ميروند. بعضی نیامده، ميروند. تعدادی آمدند، کمی ماندند و بعد رفتند. خیلیها آمدند، دلمان را بردند و ماندند. ولی بیوفایی کردیم و رفتند. حریص و تشنه بودم و هر کتابی را که به دستم میرسید میخواندم. بینشان همه جور کتابی بود. همهجور عشقی بود. عشقهای زمان کودکی، عشقهای نوجوانی، عشقهای دوران پر تلاطم هفده و هجده سالگی، عشقهای دوران جوانی و بعد از آن ميانسالگی. چند تایی مو بلوند و دلبرک بینشان پیدا میشوند که از همان اوّلِ آشنایی آمدند و قمار را باختیم و ماندند و الان هم هستند. این چندتا آودری هپبورنترين همان دلبرکهایند بدون ترتيب قد و سن و سال:
۱- سهگانه فرزندان کاپیتان گرانت، بیستهزار فرسنگ زیر دریا و جزیره اسرارآمیز.
۲- پرواز ۷۱۴ و کوسههای دریای سرخ از بین مجموعه کتابهای تنتن.
۳- راز کیهان نوشته آرتور سی کلارک ترجمه پرویز دوایی.
۴- مرد مصوّر- ری برادبری ترجمه محمد قصاع.
۵- ناطور دشت. تابستان سال ۶۷ یا ۶۸ بود که کتاب را از کتابخانه سهروردی امانت گرفتم. همه آنهایی که در آن سالها از سهروردی کتاب امانت میگرفتند جلدهای سیاه کتابهای فرسودهای را که در صحّافی ترمیم شدهبودند به یاد دارند. ناطور دشت به قدری آسیب دیدهبود که فقط صفحه آغازین رمان باقی ماندهبود و صحّاف محترم شماره کتاب را اشتباه زدهبود و روی داخل جلد با خط خوشی نوشته بود کشتن مرغ مقلد! از همه جا بیخبر کتاب را خواندم و تا مدتها فکر میکردم هولدون کالفید قهرمان رمان «کشتن مرغ مقلد» است! این اشتباه تا حدّی ادامه یافت که وقتی در مجلّه فیلم عکس گریگوری پک در فیلم کشتن مرغ مقلّد را دیدم پیش خودم میگفتم سنّ گریگوری پک در عکس فيلم که بيشتر از هولدون کالفیلد نوجوان است. چرا کارگردان باید این انتخاب ابلهانه را بکند؟ سالها بعد کتاب با ترجمه جدیدي منتشر شد و خریدم و با خواندن اولین سطرهای آن در ذهنم هولدون از کشتن مرغ مقلد صرفنظر کرد و رفت به انتهای آن دشت و شد ناطور دشت.
۶- ۱۹۸۴. ناامیدی و استیصالی را که همزمان با خواندن آخرین سطرهای رمان گریبانم را گرفت هنوز رهایم نکردهاست.
۷- صد سال تنهایی. بارها و بارها آن را خواندهام و هنوز هم برایم مانند دنیای قشنگ نویی است که همه چیز در آن به قدری تازه است که هنوز اسم ندارد.
۸- گزارش یک مرگ . هنوز هم متعجبم که چرا هر ساله در کلمبیا مراسم «سانتیاگو ناصرون» برگزار نمیشود؟ مگر سانتیاگو ناصر چه کم از سیاوش داشت؟
۹- کلیسای جامع. ریموند کارور ترجمه فرزانه طاهری.
۱۰- دن کیشوت
کتابها
خواهم تو شوی محبوب دلم (2)
خب. همین طور هم که اینجا گفتهبودم پیش خودم قرارگذاشتهبودم به مطالعه دوازده جلد کتاب داستانی که در سال 87 چاپ شدهبودند، و من در کتابخانهام داشتم، و نوشتن چندخط در معرفیشان و در آخر هم انتخاب سه اثر از بین آنها و اعلام این سه اثر در وبلاگم. شروع کردهبودم به مطالعه و یادداشت برداشتن که شوربختانه به دنبال بیماری هولناکی! که یقهام را چسبید دو هفته از کار و زندگی ساقط شدم و تا خواستم به خودم بجنبم “دهم خرداد” از راه رسید و بازهم مثل همیشه دیر شد. برای عقب نماندن از قافله تا همین جا از بین آثاری که مطالعه کردم:
- آویشن قشنگ نیست، حامد اسماعیلیون
- امشب در سینما ستاره، پرویز دوائی
- نگران نباش، مهسا محبعلی
- دوقدم این ور خط، احمد پوری
- پری فراموشی، فرشته احمدی
- کافه پری دریایی، میتراالیاتی
- آن جا که پنجرگیریها تمام میشوند، حامد حبیبی
- برف و سمفونی ابری، پیمان اسماعیلی
به ترتیب این سه کتاب را انتخاب میکنم:
- آنجا که پنجرگیریها تمام میشوند، حامد حبیبی
- پری فراموشی، فرشته احمدی
- برف و سمفونی ابری، پیمان اسماعیلی
لحظهها
این لیست شامل فیلمهای محصول دهه 2000 تا 2010 است. فیلمهایی که در آن سالها دیدهام و تبدیل شدهاند به قسمتی از خاطره و یاد آن دهه. ممکن است بین آنها فیلم شاخص و مهمّی نباشد، ممکن است عدّهای از بعضی از فیلمهای این لیست خوششان نیاید و حتّی بعضیها با دیدن بعضی از آنها چهره در هم کنند و رو برگردانند. ولی اینها برای من سوسویی بودند که قسمتی از آن سالها را روشن کردند و نمایهای از آن سالها شدند.
تکّهها: از لحظه شروع سکانس کلیسای Kill Bill: Vol. 2 تا آن جایی که عروس بیرون از کلیسا بیل را میبیند و میگوید:"« چطور پیدام کردی؟». نیمساعت آخر Elizabethtown از آنجا که کلر در مراسم یادبود میچ،بیرون سالن، صدای گیتاربرقی میشنود،کمی فکر میکند و با لبخند به دِرو میگوید:« ترانه Free Bird. درسته؟». سکانس مرگ ادوارد بلوم در Big Fish که پدر و پسر با هم آفریدند و اجراش کردند. صحنهای از Collateral که مکس تو اون کلوب شبانه خودش را به جای وینسنت جا زدهبود و فلش حاوی اطّلاعات رو از آن مرتیکه قاچاقچی گرفتهبود و داشت برمیگشت تا سوار تاکسياش شود و در زمینه ترانه Destino de Abril شنیده میشد و ما ميتوانستیم بغض مکس را با تموم وجود حس کنیم. صحنهای از Vanilla Sky که تام کروز با صورت داغانش روی برانکارد خوابیدهبود و میبردنش به اطاق عمل و با صدای نکرهاش ترانه One Of us رو میخواند و دکتر برای پاچهخواری به پرستار گفت صداش خوبه ها!. لباسهای رنگارنگ خانم چان در فیلم Fa yeung nin wa. تمام ترانهها و رنگهای شاد A Prairie Home Companion که متعلّق به دنیای بودند که در حال متلاشی شدنبود. تمام خّلبازیهای هومرسیمپسون در The Simpsons Movie، تمام مدیومشاتهای کالین فارل تو Miami Vice،تمام ترانههای Shine a Light، تلاشهای جیمکری برای مخفی کردن دلبرکش در اعماق حافظهاش برای جلوگیری از پاکشدنش، در Eternal Sunshine of the Spotless Mind به همراه برفی که در ساحل میبارید. فوران انواع و اقسام عشق و عاشقی در The Curious Case of Benjamin Button به همراه صحنهای که دیزی پیر دست بنجامین خردسال را گرفته بود و از دوربین دور میشد. شیر یا خطکردنهای خاویربادم در No Country for Old Men . اشتیاق wall.e به گرفتن دست ایو و لامپی که در دستهای ایو روشن میشد در WALL·E. سکانسی از Up که با ازدواج کارل و الی شروع شد و با مرگ الی تمام شد و ….
ترتیب این لیست از بالا، ردیف اوّل سمت چپ آغاز میشود و به ترتیب سال ساخت ادامه پیدا میکند. برای تنظیم این لیست از تنظیمات دلم استفاده کردم و نه چیز دیگر. اگر فرصت کنم لیستی از آلبومهای موسیقی و کتابهای این دهه هم تنظیم خواهم کرد.
پیشنهاد میکنم شما هم لیست خود را تنظیم کنید. تنظیم این لیست برای من به اندازه تماشای خود فیلمها لذّتبخش بود.