« ... وقتی این ماجرا تموم بشه، وقتی این داستان تکمیل بشه، اون وقت میبینی که داستانی خواهد بود. چیزی که مردم نمیتونند اون رو حاشا کنند ...» وقتی مرد این حرفها رو میزد ماشین به شدت میلرزید. همون طور که ما میلرزیدیم. همه خسته بودند. کارآگاه سامرست پیر که آخرین روز کاریاش رو میگذروند. کارآگاه میلز که همه ماجرا رو ندیده بود. کسی نمیخواست به این پیامبر قاتل باج بده. فقط میخواستند ماجرا تموم بشه... وقتی به اون بیابون وسیع، خشک و خلوت رسیدند، وقتی حضور سنگین اون دکلهای برق فشارقوی، خدا رو به یادمون اورد، فهمیدیم که اینجا دیگه آخر دنیاست. وقتی که کارآگاه میلز فهمید اون هم انتخاب شده، وقتی که اسلحهاش رو کشید تا اون پیامبرقاتل رو بکشه، وقتی که قاتل با خونسردی فوقالعاده زیادی که داشت حرفهاش رو می زد و ما رو تا حد جنون میکشوند، وقتی که کارآگاه سامرست داشت به میلز التماس میکرد که اون قاتل رو نکشه، خدا خدا میکردیم جان اندرتون افسر اداره جلوگیری ازجنایت سروقت برسه و اجازه نده که میلز شلیک کنه. اما میلز شلیک کرد و با شلیکاش چرخه کامل شد و هفت گناه کبیره ، هفت قربانی خودشون رو گرفتند...
دکتر یامپولسکی: آیا میتوانیم دنیایمان را که شاید چیزی بیش از شبیهسازی
نباشد را هک کنیم و به واقعیت برسیم؟!
-
دکتر رومن یامپولسکی (Roman Yampolskiy)، استاد تمام و مدیر آزمایشگاه امنیت
سایبری در دانشگاه لوییویل (University of Louisville)، بهعنوان یکی از
متخصصان ب...
۵ ساعت قبل
2 نظر:
ali jan omidvaram khub bashi
this is certainly a classic, a huge influence of simplicity in symbolism on the genre's similar efforts afterward.
I watched it 5 times only in the theaters !
ارسال یک نظر