این جنابان علیرضا بازرگان و مهدی خان منادی ما رو کشوندند به این بازی. خدا خیرشون بده.
یه هفته بود که در بستر بیماری با آنفولانزای پدرسگی دست و پنجه نرم میکردیم و چشم دوخته بودیم به صفحه تلویزیون. در حدود بیست تا فیلم بلعیدیم تا خوب شدیم! در این مدت هم خبری نداشتیم از این بازیهای شب یلدا و این حرفها. تا اینکه کلاغه به خونهاش رسید و امروز صبح با دعوت به بازی این دو عزیز مواجه شدیم و همینطور پا برهنه پریدیم وسط.
همین.
1) باید اعتراف کنم آدم به شدت پدرسوختهای هستم!
2) باید اعتراف کنم به شدت به زندگی وابسته هستم و دوستش دارم ومعتقدم هیچ لذتی تو دنیا بالاتر از زندگیکردن نیست. همه این حرفها هم که میگویند شرایط زندگی سخت شده، اوضاع قاراکیشمیش و این حرفها هم به نظرم کمی تا قسمتی بهانه است. در همین لحظههای سخت هم میشود لحظههایی درخشان را یافت که بتوانی آویزانشان شوی و تاب بخوری و پوزخند بزنی به موجهایی که اون پایین میخواهند غرقات کنند.
3) به غیر از نوشتن و مطالعه و تماشای فیلم و گوش سپردن به موسیقی، عاشق طراحی و ارتکاب به عمل شنیع کاریکاتورکشی هستم. (گرچه مدتهاست که قلم راپید و مدادرنگیها و آبرنگ و پاستلام با من قهر هستند، ولی هیچ قهری تا ابد باقی نمیمونه).
4) حدود سه سال پیش ازدواج کردم و همسرم من رو از گردابی که میرفت تا من را ببلعد نجات داد. تا آخر عمر مدیونش هستم.
5) چرا پدرسوخته هستم؟ خودم هم نمیدونم. ولی باید اعتراف کنم که جداً آدم به شدت پدر سوختهای هستم!
تموم شد؟ همین پنج تا؟ حالا چرا پنج تا؟ نمی شد مثلا بشه دهتا؟ سخت نیست آدم خودش رو تو پنج تا پاراگراف محدود کنه؟ ادامه بدم؟ قواعد بازی رو بشکونم؟ کاری که ازش بیزارم . تو عمرم قواعد هیچ بازی رو نشکوندم.
رونوشت:
فقط برای علیرنجی جهت اقدامات بعدی
یه هفته بود که در بستر بیماری با آنفولانزای پدرسگی دست و پنجه نرم میکردیم و چشم دوخته بودیم به صفحه تلویزیون. در حدود بیست تا فیلم بلعیدیم تا خوب شدیم! در این مدت هم خبری نداشتیم از این بازیهای شب یلدا و این حرفها. تا اینکه کلاغه به خونهاش رسید و امروز صبح با دعوت به بازی این دو عزیز مواجه شدیم و همینطور پا برهنه پریدیم وسط.
همین.
1) باید اعتراف کنم آدم به شدت پدرسوختهای هستم!
2) باید اعتراف کنم به شدت به زندگی وابسته هستم و دوستش دارم ومعتقدم هیچ لذتی تو دنیا بالاتر از زندگیکردن نیست. همه این حرفها هم که میگویند شرایط زندگی سخت شده، اوضاع قاراکیشمیش و این حرفها هم به نظرم کمی تا قسمتی بهانه است. در همین لحظههای سخت هم میشود لحظههایی درخشان را یافت که بتوانی آویزانشان شوی و تاب بخوری و پوزخند بزنی به موجهایی که اون پایین میخواهند غرقات کنند.
3) به غیر از نوشتن و مطالعه و تماشای فیلم و گوش سپردن به موسیقی، عاشق طراحی و ارتکاب به عمل شنیع کاریکاتورکشی هستم. (گرچه مدتهاست که قلم راپید و مدادرنگیها و آبرنگ و پاستلام با من قهر هستند، ولی هیچ قهری تا ابد باقی نمیمونه).
4) حدود سه سال پیش ازدواج کردم و همسرم من رو از گردابی که میرفت تا من را ببلعد نجات داد. تا آخر عمر مدیونش هستم.
5) چرا پدرسوخته هستم؟ خودم هم نمیدونم. ولی باید اعتراف کنم که جداً آدم به شدت پدر سوختهای هستم!
تموم شد؟ همین پنج تا؟ حالا چرا پنج تا؟ نمی شد مثلا بشه دهتا؟ سخت نیست آدم خودش رو تو پنج تا پاراگراف محدود کنه؟ ادامه بدم؟ قواعد بازی رو بشکونم؟ کاری که ازش بیزارم . تو عمرم قواعد هیچ بازی رو نشکوندم.
رونوشت:
فقط برای علیرنجی جهت اقدامات بعدی