صدای زنگ در بلند شد. زن جوان به مرد نگاه کرد. جه کسی میتوانست باشد؟ مرد جوان قاشق را روی میز گذاشت. از پشت میز بلند شد. زن جوان گفت:«زود برگرد. غذات یخ میکنه». مرد رفت به طرف در. از اتاق خارج شد. از پلّهها پایین رفت و در را باز کرد. کسی پشت در نبود. نگاهی کرد به سمت راست. نگاه دیگری به سمت چپ. خیابان خیس شده از باران، زیر نور چراغ خانهها و مغازهها برق میزد. نفس عمیقی کشید. در را بست و برگشت. از پلهها بالا رفت و وارد اتاق شد. حیرت زده خیره شد به زن سالخوردهای که چند دقیقه قبل سر میز شام ترک کردهبود. زن به آرامی و با صدایی لرزان گفت:«خیلی دیر کردی». مرد جوابی نداشت. به سختی پشت میز نشست. با دستان لرزانش قاشق را برداشت و با چشمهایی کمسو خیره شد به اثر گذر پنجاه سال انتظار بر روی چهره پیرزن.
دکتر یامپولسکی: آیا میتوانیم دنیایمان را که شاید چیزی بیش از شبیهسازی
نباشد را هک کنیم و به واقعیت برسیم؟!
-
دکتر رومن یامپولسکی (Roman Yampolskiy)، استاد تمام و مدیر آزمایشگاه امنیت
سایبری در دانشگاه لوییویل (University of Louisville)، بهعنوان یکی از
متخصصان ب...
۴ ساعت قبل
9 نظر:
i'm not so smart any way i ca'nt get your aim there?
Wow! che ghashang bood.
Aksesham eyzan!
kheili hese ajibiye....inke mibini kheili az lahzehaye omrt ba ye cheshm be ham zadan gozashtan,
پایان بندی شوکه کننده در داستان های کوتاه کوتاه واقعن دلچسب میشن.
ای ول.
راستی یادم رفت بگم. از وقتی تایپ بادو انگشتو یاد گرفتم، اومدم قاطی شما: maktoobat.blogfa.com
جدا اینطوریه. انگار دیروز به دنیا امده ایم و فردا خواهیم مرد
ضمنا به معصومه هم سلام مارو برسون
afarin...besiaar zobaa bood
درود ...
salam
ارسال یک نظر