خب. حول و حوش ساعت 11 و نیم و اینها بود که من تازه رسیدهبودم به ماهنشان. تو مرکز مخابرات اونجا تو اطاق رییس بودم که طنّاز زنگ زد. تا بندهخدا بیاد بگه چی شده گقتم تو جلسه هستم و بعدن بهت زنگ میزنم و قطع کردم. رییس مرکز گفت خبر داری زنجان زلزله شده؟ گفتم نه خبر ندارم. پس طنّاز به خاطر همون زنگ زدهبود. فورن شماره خونه رو گرفتم که قطع بود. تلفنهای ثابت قطع بودند و بوق اشغال میزدند. نگران شدم. زنگ زدم به موبایلش. خیلی ترسیده بود. مثل اینکه زلزله ساعت 10 و نیم زنجان رو لرزوندهبود. خیلی شدید بوده ولی زمانش کم بوده. صدای بلندی داشته و طنّاز هم ایلیا رو بغل کردهبود و دوبیده بود حیاط. یکساعتی بود که سعی داشت با من تماس بگیره. با رییس مرکز خداحافظی کردم و جلدی پریدیم تو ماشین و گازش روگرفتیم و اومدیم طرف زنجان. تو ماهنشان که کسی چیزی احساس نکرده بود. تو راه هم اتفاق خاصّی نیافتادهبود. مثلن کوهی ریزش کنه، جادهای بسته بشه و اینها. رادیو جوان گفت که زلزله 5و خورده ای ریشتر بوده و حوالی زنجان رو لرزونده. الان که رسیدم زنجان و اینها رو دارم تایپ میکنم تو مسیر دیدم که ملّت دارند زندگی خودشون رو ميکنند و خبر خاصّی نیست فعلن. تلفن و برق قطع بود که وصل شده. اگر خبری شد خدای ناکرده، بیخبر نمیگذارمتون.
9 تناقض جالب زندگی که باید از آنها آگاه باشید | درسهایی برای بازبینی در
اندیشهتان
-
زندگی مدرن پر از موقعیتهایی است که در آنها چیزهایی که انتظار داریم ساده
باشند، به طرز پیچیدهای ما را به چالش میکشند. این تناقضات، نهتنها ما را
به فک...
۱ ساعت قبل
1 نظر:
سلام بسيار عالي. با مطلب خليج عربي به روزم و منتظر نظر شما.
ارسال یک نظر