زمانی میرسد که احساس میکنی دیگر هیچ چیز نمیتواند آرامات کند. هیچِ هیچ هم که نه. شاید وقتی توانستی کمی، و فقط کمی، به خودت مسلّط شوی و چشمهایت کمی واضحتر دیدند، میبینی در واقع لیست بلند چیزهایی که میتوانستند آرامات کنند کوتاه و کوتاهتر شدهاند. میبینی از آن زبانههای شعلهوری که زمانی گرمات میکردند تنها بارقههایی ماندهاند که در تاریکی سوسو میزنند. چیزهایی خُرد و ریز که از هیچ بهترند و میتوانی به آنها بیاویزی و فرو نروی. ولی فردا همان بارقهها هم میروند زیر خاکسترِ سرد و کمی بعد همهچیز خاموش میشود.
آنتروپی چیست و چرا بینظمی به قانون طبیعت تبدیل شد؟
-
تصور کن وارد اتاقی میشوی که تازه مرتب شده است. همهچیز سر جای خودش قرار
دارد. چند ساعت بعد، بدون آنکه کسی عمداً بینظمی ایجاد کرده باشد، کتابی
جابهجا ش...
۱۱ ساعت قبل