زمانی میرسد که احساس میکنی دیگر هیچ چیز نمیتواند آرامات کند. هیچِ هیچ هم که نه. شاید وقتی توانستی کمی، و فقط کمی، به خودت مسلّط شوی و چشمهایت کمی واضحتر دیدند، میبینی در واقع لیست بلند چیزهایی که میتوانستند آرامات کنند کوتاه و کوتاهتر شدهاند. میبینی از آن زبانههای شعلهوری که زمانی گرمات میکردند تنها بارقههایی ماندهاند که در تاریکی سوسو میزنند. چیزهایی خُرد و ریز که از هیچ بهترند و میتوانی به آنها بیاویزی و فرو نروی. ولی فردا همان بارقهها هم میروند زیر خاکسترِ سرد و کمی بعد همهچیز خاموش میشود.
نیکلای دوروف کیست؟ نابغهٔ خاموش پشت تلگرام و مغز فنی خاندان دوروف
-
در جهانی که چهرههای کاریزماتیک، داستانهای فنی را از آنِ خود میکنند،
همیشه کسانی هستند که ترجیح میدهند در تاریکی کار کنند، نه در نور دوربینها.
نیکلای...
۳ ساعت قبل