چیزهایی بس کوچک



"اندیشید آدم می‌تواند با چه چیزهای کوچکی شاد شود. حتی بدون بوسه‌ای. چیزهایی بس کوچک. فنجان چای تهیه شده با حداقل آداب و تشریفات، حشره‌ای خوابیده روی کتاب، رایحه‌ای دیرینه. آری، تقریبا با هیچ..." امتحان نهایی- خولیو کورتاسار- ترجمه: مصطفی مفیدی.

به این سیاهه می‌شه باز هم اضافه کرد: تماشای لکه نورهای زرد و نارنجی و آبی‌سیر که از شیشه‌های پنجره رنگی یه خونه قدیمی می‌گذرند و روی سقف بالا سرت ولو می‌شوند، وقتی که عصر، خسته از کار روزانه دراز کشیدی روی تخت و به سروصداهای خیابان گوش می‌دهی.

گوش دادن به آهنگی که دوست داری و مدتها به دنبالش گشتی روی یه نوار کاست درب و داغون که یه گوشه‌اش شکسته‌است و یکی از باندهای صداش ضعیف‌تر از اون یکیه و اون باندی هم که سالمه(ترجیحاً‌ باند صدای چپ) خش‌وخش می‌کنه.

شنیدن یه آهنگ قدیمی تو قیلمی که داری تماشا می‌کنی.

قرچ و قروچ کردن برف تازه باریده شده زیرپات.

تماشای سکانس بزرگداشت میچ تو فیلم الیزابت‌تاون، همون سکانس معرکه ای که سوزان ساراندن به افتخار همسر تازه از دنیارفته‌اش تاپ‌دنس می‌کنه و همه اون شلوغ‌پلوغی‌هایی که حین اجرای آهنگ free bird از گروه Lynyrd Skynyrd مراسم رو به هم می‌ریزه، درست وقتی که از دنیا و آخرت سیر شدی.

به این لیست پنج تا چیز کوچک که شادت ميکنند اضافه کن و رد کن به بغل دستی‌ات. اگر هم که وبلاگ داری این ‌‌میتونه یه قلقلک کوچولو به ذهن‌ات برای نوشتن یه متن تازه باشه.
من رو هم بي‌خبر نذار
.