ربات خسته، پیر و زنگزده کنار جنگل زیر درخت سیاهی افتادهبود که از سر شاخههایش میوههای پوزیترونی تاب میخوردند. زیر آسمان خاکستری، میان میوههای شکسته و خرد شدهای که از درخت افتاده بودند، از همه جا رانده و از همه جا ماندهبود. بازوی دست راستش از فرط زنگزدگی در حال افتادن بود و درد جانکاهی که ناشی از به تحلیل رفتن رشتههای تیتانیومی ستون فقراتش بود نفساش را به شماره میانداخت. خیره شدهبود به منویی که جلوی چشمهای کم نور و بیرمقاش چشمک میزد."برای خاموش کردن مغزالکترونیکیتان کلمه عبور را وارد کنید". صف شمارهها میآمدند و میرفتند و اخطار قرمزرنگ "کلمه عبور نادرست" را بر جا میگذاشتند. صدها سال بود که در انتظار ورود گذرواژه درست با درماندگی تمام زیر لب زمزمه میکرد:«کلمه عبور... کلمه عبور... کلمه عبور چه بود؟».
پدری که برای تهیه پوشک خودروی دلخواهش را فروخت و پس از ۴۰ سال پسرش جبران
کرد!
-
فداکاری برای خانواده: فروش رویای شخصی برای نیازهای فرزند ایرل گاینِز (Earl
Guynes)، عاشق ماشینهای کلاسیک، در جوانی یکی از بزرگترین رویاهای خود را به
حق...
۲ ساعت قبل
1 نظر:
دوستش داشتم.
ارسال یک نظر