پیش‌خواب‌ها

خواب‌هایم همیشه با تفنگ آغاز می‌شوند. درست در مرز میان خواب و بیداری، همان لحظه‌ای که به آرامی در حال لغزیدن و فرو رفتن و  غوطه‌ور شدن در دنیای خواب هستم تصاویری به ذهنم می‌آیند که پر ازتفنگ هستند.  تکاورهایی را می‌بینم که تفنگ به دست گرفته‌اند و در سکوت و سکون، جایی و چیزی را بیرون از تصویر نشانه رفته‌اند.  گاهی من هم کنار آنها هستم. پشت بوته‌ها، زیر نیزه‌های تیز آفتاب پشت خاکریز، زیر باران پشت تنه خیس درختی از  درخت‌های یک جنگل استوایی پنهان شده‌ام و از پشت دوربینِ تفنگم جایی و یا چیزی را نشانه گرفته‌ام که نمی‌دانم چیست.  منتظرم چیزی وارد دایره شود و او را به صلیب وسط تصویر بدوزم .
 صبح‌ها وقتی چراغ‌ها روشن می‌شوند و علامت سرخ خروج می‌درخشد. وقتی که هنوز شیره خواب پلک‌هایم را به هم چسبانده‌است،  گلوله‌هایی را می‌بینم که به سمتم می‌آ‌یند و به دست و پاهایم می‌خورند.  عکس‌العمل دست‌هایم را در اثر برخورد گلوله‌ها، جداشدنم از زمین و پروازم را به سمت عقب می‌بینم.  پروازی که چند دقیقه طول می‌کشد و درست در لحظه‌ای که به زمین می‌خورم درهای خروجی باز می‌شوند و روزم آغاز می‌گردد.