عشق تو در دل نهان شد...
خودش که خود به خود نهان نشد. بردم یه جای مطمئن نهانش کردم.بعد وقتی تو رفتی و همه چی تموم شد دیدم اونجا موندنش فایده ای برام نداره.اما هر چی گشتم پیداش نکردم. یادم نمی اد کجای دلم قایمش کردم.الان هم همون جوری مونده اونجا و پدرمو در می آره . درست مثل یه دندون چرکی که دوست داری با زبونت تکونش بدی. هم دردت بیاد ، هم خوشت بیاد .
خلاصه کتاب «آفتابگردانهای کور»، نوشته آلبرتو مندس | روایتهای دردناک از
اسپانیای پساجنگ
-
گاهی اتفاق میافتد که انسان در برابر یک کتاب نه فقط برای خواندن روایت، بلکه
برای نفس کشیدن میان سطرهایی میایستد که بوی زندگی و مرگ را با هم دارند.
«آفتا...
۱۷ ساعت قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر