افسون

برو به كار خود اي واعظ اين چه فرياد است مرا فتاد دل از رهْ تو را چه افتاده است ميان او كه خدا آفريده است از هيچ دقيقه‌اي است كه هيچ آفريده نگشاده است به كام تا نرساند مرا لبش چون ناي نصيحت همه عالم به گوش من باد است گداي كوي تو از هشت خلد مستغني است اسير عشق تو از هر دو عالم آزاد است اگر چه مستي عشقم خراب كرد ولي اساس هستي من زان خراب آباد است دلا منال ز بيداد و جور يار كه يار تو را نصيب همين كرد و اين از آن داده است برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ كزين فسانه و افسون مرا بسي ياد است