وقتی چشمهایم را باز کردم ، نور خورشید صبحگاهی را دیدم که بر روی میز میخرامید و لیوانها و بطریهای خالی روی میز را نوازش میکرد. روز جدیدی آغاز شده بود. آپارتمان کوچکم هیچ فرقی نکرده بود. همان اتاق دیشبی بود با همان پنجره و همان درخروجی. تنها تو نبودی. تو رفته بودی
0 نظر:
ارسال یک نظر