بوي باران ، بوي سبزه ، بوي خاك....
بوي باران ، بوي سبزه ، بوي خاك
شاخه هاي شسته ، باران خورده پاك
آسمان آبي و ابر سپيد
برگ هاي سبز بيد
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهاي شاد
خلوت گرم كبوترهاي مست
نرم نرمك مي رسد اينك بهار
خوش به حال روزگار!
اي دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمي پوشي به كام ،
باده رنگين نمي نوشي ز جام ،
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن مي كه مي بايد تهي است
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم !
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب !
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار !
گر نكوبي شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش مي شود هفتاد رنگ
فريدون مشيري
فرا رسيدن سال نو را به همگي شما تبريك مي گويم.
» ادامه مطلب
براي هميشه جوان
دانشمند چروکیده و سالخورده چشمهایش را به سختی باز کرد .موهای سرخ همسر زیبا و جوانش را دید که در زیر نور آفتاب نارنجی دم غروب همانند رشتههای ملتهب مس میدرخشیدند. زن زیبا در کنار بستر مرگ او نشسته بود و خاطرات خوش شصت سال گذشته را مرور میکرد و اورا شماتت میکرد که چرا او را طوری خلق نکرده است که پا به پای او پیر شود و با او بمیرد؟
سهشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۳
زمهرير
مرد نگاهی کرد به دست راستاش. دستی که باعث شدهبود هزارانهزار بار قلم بر صفحه کاغذ بتازد و قهرمانهای داستانهایاش را به از بین بردن خود وادار کند، اکنون از کشیدن تیغ تیز سرد بر رگهای ملتهب آبی مچ دست چپاش عاجز مانده بود.
سهشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۳
اشتراک در:
پستها (Atom)