مرد نگاهی کرد به دست راستاش. دستی که باعث شدهبود هزارانهزار بار قلم بر صفحه کاغذ بتازد و قهرمانهای داستانهایاش را به از بین بردن خود وادار کند، اکنون از کشیدن تیغ تیز سرد بر رگهای ملتهب آبی مچ دست چپاش عاجز مانده بود.
هیچ نمیدانم ...
-
با بابک (راست) و پرویز همکلاس بودم.
تا همین چندماه پیش پرویز رو کلا از یاد برده بودم تا این عکس رو با شرحش توی
یه صفحه اینستاگرامی دیدم که خبر داده ب...
۱ روز قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر