صدای زنگ در بلند شد. زن جوان به مرد نگاه کرد. جه کسی میتوانست باشد؟ مرد جوان قاشق را روی میز گذاشت. از پشت میز بلند شد. زن جوان گفت:«زود برگرد. غذات یخ میکنه». مرد رفت به طرف در. از اتاق خارج شد. از پلّهها پایین رفت و در را باز کرد. کسی پشت در نبود. نگاهی کرد به سمت راست. نگاه دیگری به سمت چپ. خیابان خیس شده از باران، زیر نور چراغ خانهها و مغازهها برق میزد. نفس عمیقی کشید. در را بست و برگشت. از پلهها بالا رفت و وارد اتاق شد. حیرت زده خیره شد به زن سالخوردهای که چند دقیقه قبل سر میز شام ترک کردهبود. زن به آرامی و با صدایی لرزان گفت:«خیلی دیر کردی». مرد جوابی نداشت. به سختی پشت میز نشست. با دستان لرزانش قاشق را برداشت و با چشمهایی کمسو خیره شد به اثر گذر پنجاه سال انتظار بر روی چهره پیرزن.
فیلم مخمل آبی Blue Velvet (1986) – معرفی و نقد و داستان و چیزهایی که پیش از
این نمیدانستید!
-
فیلم مخمل آبی Blue Velvet در سال 1986 به نمایش درآمد و به یکی از نمادهای
سینمای مستقل و آوانگارد تبدیل شد. این اثر توسط کمپانی De Laurentiis
Entertainmen...
۸ ساعت قبل