تو یه سالن نیمهتاریك و خفه بودم كه من رو به یاد سالن آمفیتاتر دبیرستان شریعتی میانداخت. یادم نمیاومد چطور و كی اومده بودم اونجا. احساس میكردم هوای بیرون باید خیلی سرد باشه. چون شیشهها بخار كردهبودن و مثل اینكه داشت برف میبارید. دوروبریهای من همه غریبههایی بودن. اونجور که کِرْوکِر با هم میخندیدن و شوخی میکردند مشخص بود که با هم آشنا بودن. فكر كنم جلسه كنكور بود. چون یه پاسخنامه شبیه به پاسخنامههای کنکور جلوی دستم روی صندلی بود. ناگهان یه نفر از پشت بلندگو گفت:«داوطلبان گرامی. لطفن شروع كنید». خیلی ترسیدم. اصلا آمادگی امتحان دادن نداشتم. حالا چیكار باید میكردم؟ من كه 15 سال پیش كنكور دادهبودم و تو دانشگاه هم قبول شدهبودم. پس این مسخرهبازیها چیه؟ صبر كن ببینم... . حتمن داشتم خواب میدیدم. بله ....خواب میدیدم. خیالم راحت شد. یه لحظه خیلی شلوغش كردهبودم. الان هم بیدار میشم و همه چیز تموم میشه. خواستم بیدار بشم كه یه نفر داد كشید. "آهای تو! چیكار داری میكنی؟"
- "میخوام بیدار بشم."
- "غلط كردی مگه الكیه؟ بشین سر جات و به سوالها جواب بده."
- "یعنی چی آقا! این چه طرز حرف زدنه؟ من الان دارم شما رو تو خواب میبینم. باید هم بیدار بشم."
- "لازم نكرده. نظم سالن رو به هم نریز. بگیر بشین سرجات."
-"آقا جان خجالت بكش به شما چه مربوطه؟ [الان هم بیدار میشم و این یارو از بین میره و دلم هم خنك می شه]. كمی زور زدم چشمهام رو باز كنم. نشد. بازهم سعی كردم. نشد كه نشد. ترسیدم. خیلی خیلی هم ترسیدم. شاید مُردم و اینها هم رویاهای بعد از مرگه. ولی فكر نكنم . بعد از مرگ كارنامه كنكور رو میدن به دستت نه اینكه بخوان یه بار دیگه ازت امتحان بگیرن. صدای خندهای همین طور بلند و بلند تر میشد. "هه ...هه... میخواد بیدار بشه.... بیدار بشه...."
فایدهای نداشت نمیتونستم بیدار بشم. فكر كردم عاقلانهترین راه اینه كه به سؤالها جواب بدم شاید حواسم پرت شد و بیدار شدم. شروع كردم. زیاد به سختی 15 سال پیش نبود. خیلی هم ساده بود . كمی تمركز كردم و شروع شد.....
از اونروز تا حالا دیگه نتونستم بیدار بشم. همونطور خواب موندم و موندم. دوباره دانشگاه قبول شدم. الان هم یه شغل خوب تو یه شرکت هواپیمایی پیدا کردهام. ازدواج كردهام و صاحب سه تا بچه سه قلو شدهام. فعلن هم دارم زندگیمو میكنم. انشاءالله وقتی مُردم، شاید تونستم از خواب بیدار بشم.
0 نظر:
ارسال یک نظر