شماره سه: سوار آسانسور شدم. تنها بودم. دگمه طبقه ششم را زدم. در بسته شد. صدای موسیقی ملایمی بلند شد و آسانسور به سمت بالا حرکت کرد. طبقه ها را یکی یکی رد کرد و به طبقهٔ ششم رسید، ولی نایستاد و به حرکتش ادامه داد. چند دگمه روی پنل را فشار دادم. فایدهای نداشت. از طبقه دهم که گذشتیم. باید به انتهای چاه آسانسور میرسیدیم و آسانسور متوقف میشد ولی به نظر میرسید که از چاه خارج شده و در فضای آزاد در حال بالا رفتن است. با نگرانی و وحشت به روی دگمههای پنل میکوبیدم تا شاید آسانسور متوقف شود. ولی فایدهای نداشت. همچنان صدای سوت ملایمی که ناشی از حرکت صعودی آسانسور بود به همراه صدای باد در کنار موسیقی ملایمی که از ابتدای حرکت پخش می شد، به گوش میرسید. شماره تلفنی برای مواقع اضطراری بر روی پنل نوشته شده بود. با دستهای لرزانم شماره را روی موبایلم گرفتم. آن سوی خط کسی جواب نمیداد. بعد از چندبار شماره گرفتن صدایی خوابآلود و عصبانی از آن سوی خط جواب داد. مشکل آسانسور را برایش توضیح دادم. از نظر او آسانسور مشکلی نداشت و در حال کار کردن بود. پرخاشکنان توضیح داد موارد ضروری فقط شامل مواقعی است که در گیر کرده و باز نمیشود و یا آسانسور حرکت نمیکند. آسانسور همینطور بالا میرفت. موسیقی جای خود را به تکرار ملالآور چند نُت درهموبرهم داده بود. ناامید و نگران گوشه آسانسور چمباتمه زدم. نمیدانستم باید چکار کنم. کمی بعد آسانسور میان زمین و آسمان متوقف شد و همان جا ماند... .
به یاد ندارم این خواب به کجا انجامید. خوابها بدون ابتدا و بیپایانند. میآیند و میروند و درگیرمان میکنند. فقط وقتی بیدار شدم هراس و ترسی بیپایان به جانم نشستهبود و تا چند روز رهایم نکرد.
پستهای مرتبط:
خوابنگاریfrom tag
(more..) منبع عکس: اینجا
0 نظر:
ارسال یک نظر