دمِ غروب بود که از خانه خارج شدیم. ایلیا روی صندلی پشت نشسته و برخلاف همیشه ساکت بود. وقتی از خیابان فرعی مجتمع وارد خیابان اصلی شدیم، افق مقابل چشمهایمان قرار گرفت. خورشید در حال غروب بود و منظره قشنگی را در افق به وجود آوردهبود. ناگهان ایلیا گفت:" بابا! خورشید خانم داره چیکار میکنه؟" بهش گفتم:"خورشید خانم داره میره بخوابه". گفت:" نه. خورشید خانم داره لباسهاش رو درمیآره ماه بشه. مثل تخمه". بعد ساکت شد.
چرا گاهی مهربانی ما دردسرساز میشود؟ دلایل پرتوقع شدن دیگران از رفتارهای
خیرخواهانه
-
تا به حال برایتان پیش آمده که از سر خیرخواهی کاری برای کسی انجام دادهاید،
اما نتیجهای که گرفتید نه تشکر بود، نه صمیمیت، بلکه فاصله و دلخوری؟ گاهی در
تل...
۴ ساعت قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر