این همان ساحلی بود که هزاران سال پیش در خواب دیدهبود. همان ساحلِ دریایی طوسی رنگ و تاریک که انتها نداشت. همان ساحلی که ماسههایش شبیه حلوایی بود که پدرش به یاد رفتگانش با آرد الکنشده میپخت و رنگ تیرهای داشت و دانههای درشت و سفتش زیر دندان له میشد. الان هم مثل همان خواب، دم غروب بود و برف میبارید. برهنه و کرخت نزدیک آب ایستادهبود. هوا سرد بود. باد میوزید و دانههای برف را مثل شلاقی ابریشمی به تنش میکوبید و مثل ویله پرچم بدون پرچمی میلرزاندش. موجها میآمدند و نرسیده به پایش میمردند و جنازه پوکشان نوک انگشتهاش را کفآلود میکردند. خیرهماندهبود به جایی که باید افق میبود ولی به جایش دریا و آسمان در هم فرورفتهبودند و جز یک رنگِ کهنهیِ سرمهایِ غلیظ چیزی دیدهنمیشد. داشت میلرزید. لرزید و لرزید. زانوهاش خم شد. آرام نشست روی لبه کاناپهای که باید قرمز میبود ولی به جایش سرمهای بود و از محل رد دوختهایش، چرم کهنه جا به جا در رفتهبود و روکشش ریختهبود. روی کاناپه دراز کشید. هنوز داشت میلرزید. نفس عمیقی کشید و به شکل آه بلندی پَسش داد. انگشتهایش را به هم گره زد و گذاشت روی شکمش. به سقف خیرهشد و با صدایی گرفته و خفه گفت:«خستهام آقای دکتر. خسته. تا سر حد مرگ خستهام». #دروغهای_واقعی.
فیلم مخمل آبی Blue Velvet (1986) – معرفی و نقد و داستان و چیزهایی که پیش از
این نمیدانستید!
-
فیلم مخمل آبی Blue Velvet در سال 1986 به نمایش درآمد و به یکی از نمادهای
سینمای مستقل و آوانگارد تبدیل شد. این اثر توسط کمپانی De Laurentiis
Entertainmen...
۸ ساعت قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر