پيرمرد سيگارش را در جا سيگاري خاموش كرد و عصايش را برداشت .از جايش بلند شد.از جلوي اتاقي كه زنش در آن نماز مي خواند گذشت.تمام طول آن راهروي طولاني را طي كرد .از وسط حياط بزرگ و درندشت گذشت و در حياط را باز كرد.كمي به ماشينهايي كه در خيابان ، پشت چراغ قرمز سر چهارراه ايستاده بودند ، نگاه كرد.يك آجر گذاشت لاي در تا باد در را نبندد.وبهاتاقش برگشت و منتظر شد.منتظر دزد جوانمردي كه بيايد و همه چيز او را ببرد.همه چيزش را.همه چيزهايي كه داشت.كتابها، مجموعه فنجانهاي عتيقه ، عكس هاي قديمي ، و حتي آن زن پير و كودن و حواس پرتش را كه پنجاه سال است از صبح تا شب و از شب تا صبح نماز مي خواند و اورا از ياد برده است...
چرا خوابیدن در یک اتاق «اندکی» سرد، کیفیت خواب را بهتر میکند؟
-
همیشه فکر میکردم برای داشتن یک خواب راحت، باید زیر پتوهای گرم و نرم فرو
بروم، اما تجربهای که چند ماه پیش داشتم، تمام تصوراتم را تغییر داد. یکی از
دوستا...
۱۵ ساعت قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر